مروری بر زندگی، آرا و اندیشههای
عبدالکریم سروش
قسمت سوم
کیهان فرهنگی
در این کتاب صریحا از در مخالفت با کسانی درمی آید که به اندیشه اسلامی و فقه و فلسفه اسلامی اتکا دارند. سروش همچنین در این کتاب از فیلسوفانی که غرب را کلیتی تجزیه ناپذیر و ناسازگار با سنت معرفی می کنند انتقاد میکند و بر امکان انتخاب مسلمانان از میراث غربیان اصرار میورزد. سروش در نقد اخیر جبههای جدید را می گشاید که در همان سال ها گشوده شده بود و آن سوی این جبهه حلقه ای از استادان فلسفه چون رضا داوری اردکانی حضور داشتند که پس از ذبح شدن سر مارکس با چاقوی پوپر دریافته بودند، سر بعدی از آن ایشان است.
سروش اکنون از آرمان «علوم اسلامی انسانی» دست کشیده بود. او بعدها گفت: «یکی از درسهایی که روشنفکران دینی به ما اموختند، این است که نباید برای استخراج مدرنیته سراغ متون دینی برویم این نکته یکی از چالههایی بود که کثیری از روشنفکران در آن افتادند اما به وسیله خرد و انصاف روشنفکران دینی از این دام بیرون جهیدند تا دیگر آن همه وقت و انرژی که مصروف استخراج علم و فلسفه و سیاست مدرن از متون دینی شده بود، منتفی شود... در تاریخ اروپا هم وقتی متفکرین مغربزمین به این نتیجه رسیدند که فلسفه از دین بیرون نمیآید، قرون وسطی به پایان رسید. در تاریخ روشنفکری دینی قرون وسطی این جریان هم به پایان رسیدهاست.»[i]
پس از مدتی سروش به سراغ ماهنامه «کیهان فرهنگی» رفت. این نشریه جز نشریات زیرمجموعه موسسه کیهان بود که توسط شهید شاهچراغی[ii] و مرحوم حسن منتظرقائم راهاندازی شدهبود. پس از شهادت شهید شاهچراغی و در گذشت حسن منتظر قائم، کیهان فرهنگی در اختیار کمال حاجسیدجوادی و سیدمصطفی رخصفت قرارگرفت. بعد از مدتی حاج سیدجوادی به وزارت ارشاد رفت و رخصفت به تنهایی نشریه را اداره می کرد.
سروش خود در این مورد میگوید: ««دوستانی که کیهان فرهنگی را راه اندازی کردند آقایان رخ صفت و ]رضا[ تهرانی و ]ماشاءالله[ شمس]الواعظین[ بودند. آن سه نفر کیهان فرهنگی را با ایدههای نو و پخته خود منتشر کردند.»[iii]
حجتالاسلام محمدعلی معلی مدیرمسئول کنونی کیهان فرهنگی البته روایت دیگری دارد. وی معتقد است که افرادی چون رضا تهرانی، ماشاءالله شمسالواعظین، هادی خانیکی و ... از ابتدا در کیهان فرهنگی نبودند. وی میگوید:«شما اگر شماره های مختلف کیهان فرهنگی را از اولین شماره در سال 63تا 69 ورق بزنید، اسمی از آقای تهرانی و آقای شمس الواعظین نمی بینید؛ اما این دو به همراه آقایان: رضا تهرانی، هادی خانیکی، محمدرضا عطریانفر و غفاری در شورای سردبیری روزنامه کیهان بودند. کیهان فرهنگی از آغاز مستقل شروع کرد. اگر شناسنامه کیهان فرهنگی آن دوره را نگاه کنید، تنها اسامی آقایان: کمال حاج سیدجوادی، رخ صفت و مرحوم منتظر قائم را می بینید.»
وی در خصوص ایجاد اختلاف درون موسسه کیهان میگوید: « در سال66 آقای ]مهدی[ نصیری طلبهای در قم بود که گهگاه مقاله ای برای روزنامه کیهان می فرستاد و بعد مسئول جذب مقالات حوزه علمیه قم برای روزنامه و سپس مسئول صفحه مقالات کیهان شد و به تهران آمد. بعد از مدتی به خاطر ابراز لیاقت و شایستگی در کار، آقای اصغری[iv] حکم شرکت در شورای سردبیری را هم به او داد. آن موقع، آقایان: رضا تهرانی، هادی خانیکی و بعضی های دیگر، در شورای سردبیری روزنامه کیهان، یک گروه بسته بودند و تفکر و سازماندهی خاصی بر ذهن آنها حاکم بود، به نحوی که حاضر نبودند در جمع شان شخص یا تفکر دیگری حاضر شود، آنها در مقابل این تصمیم آقای اصغری، ابتدا خیلی مقاومت کردند، اما آقای اصغری بر سر حکم اش ایستاده بود. آنها می گفتند: اگر آقای نصیری به شورای سردبیری روزنامه بیاید ما استعفا میکنیم. تصورشان این بود که آقای نصیری جوان و کم تجربه است و در صورت کناره گیری آنها، نمی تواند روزنامه را منتشر کند. به همین خاطر شورای سردبیری روزنامه را ترک کردند تا روزنامه تعطیل شود. الحق در آن شرایط دشوار، آقای نصیری مقاومت خوبی از خودش نشان داد، چون اعضای تحریریه روزنامه، همراه سه نفر یادشده، علیه او کارشکنی می کردند. اما آقای نصیری مقاومت کرد و نگذاشت روزنامه تعطیل شود. در آن شرایط، آقایان: تهرانی، خانیکی و شمس الواعظین که خودشان را از روزنامه حذف کرده بودند، جایی نداشتند، اما چون با رخ صفت سابقه دوستی داشتند، بدون هیچ سمت و حکمی، به صورت غیررسمی به کیهان فرهنگی آمدوشد میکردند و بر مشی کیهان فرهنگی تأثیر سوء گذاشتند. در این زمان بود که کیهان فرهنگی مبلغ اندیشه های سروش شد. از سوی دیگر مهدی نصیری به عنوان تنها سردبیر روزنامه کیهان و طلبه ای که درس دینی خوانده بود، مقالات سروش را خلاف دین و آیین می دید و در روزنامه به نقد آن مقالات می پرداخت.»[v]
سروش خود درباره حضورش در کیهان فرهنگی میگوید:«دوستان ما در کیهان فرهنگی و خصوصا صدر آنها آقای رخصفت که شاید دقیقترین عنصر آن مجموعه بود، شخصا به افکار من علاقهمند بود و دوستی شخصی هم از گذشته داشتیم ... چانکه بعدها هم به من گفت تو حرفهایی برای گفتن داری و چه بهتر که اینجا تریبونی برای آن افکار باشد.»
سروش چنان افکار «کارل پوپر» را با پیرایهها و آرایههای اسلامی تبیین میکرد که گویی دست اسلام از آستین پوپر درآمده است. اما در مقابل او دیگرانی هم بودند، هایدگریها به میدان آمده بودند. رضا داوری اردکانی و احمد فردید که متأثر از هایدگر بودند و هر دو راه سروش را نادرست می دانستند. داوری به آرامی سخن از هگل می گفت و هایدگر را تفسیر و توصیف می کرد. تاریخ سنت را پایان یافته می خواند و التقاط تجدد غربی را با سنت اسلامی انحراف می دانست.
به هر حال سروش فعالیتهایش را در «کیهان فرهنگی» شروع و از آن طریق یارگیری کرد. البته همکاری سروش با کیهان فرهنگی به صورت آزاد، از شماره دوم نشریه شروع شد. اما اولین مقاله او که با ادبیاتی خشن همراه است، با عنوان «غربیان و حسن و قبح شؤن و اطوار آنان» و در پاسخ به مقاله ای بود که دکتر رضا داوری با عنوان «نفسانیت، جوهر غرب» در شمال اول کیهان فرهنگی در فروردین 63 و در نقد غرب نوشته بود. در حقیقت، اولین مقاله سروش، نقد ناقدین غرب بود.
در آن هنگام که با انتشار اولین ترجمه کتاب عظیم پوپر در ایران، «جامعه باز و دشمنان آن» همزمان شده بود، داوری در پاسخی تحت عنوان «علم و آزادی آری، التقاط نه» در کیهان فرهنگی نوشت: «این پوپر کیست که هم دشمنان انقلاب اسلامی در خارج از کشور اثر او را وسیله مخالفت کرده اند و هم در داخل جمهوری اسلامی گروهی برایش سر و دست و پا می شکنند و مخالفت با او را مخالفت با مقدسات می شمارند.»[vi]
اما واکنش سروش جالب تر بود.
شاید اکنون سروش فراموش کرده است که بعد از پاسخ رضا داوری به وی در نشریه کیهان فرهنگی، طی نامهای اعلام کرد که دیگر حاضر به پاسخگویی به وی نیست و مسوولان وقت کیهان فرهنگی را - که از دوستان و شاگردان وی بودند - مجبور به انتخاب یکی از میان وی و داوری برای چاپ مطالب کرد.
او که کیهان فرهنگی را سخنگوی فرزندان فکری و تریبون نشر افکار خویش می دانست از التقاطی خواندهشدن در چنین نشریه ای برآشفته شد. چه گمان میکرد سند این نشریه به نام وی و همفکرانش خوردهاست. پس نامه ای «با مسئولان کیهان فرهنگی در باب گزافه فروشی» نوشت و با قلمی آتشین اعلام کرد که دیگر حاضر به پاسخگویی به دکتر داوری نیست: «دور نمی بینم که کیهان فرهنگی به نیت نیکوی تشدید مواجهات فرهنگی باز هم گام در صراط سنت سابق نهد و ناسزاهای دیگری را از ناسزاگویان رواج و انتشار دهد اما حاشا که دیگر ازین قلم، کلامی درین مقام و مقالی درین مجال ملال افزای ارباب کمال گردد... این برادران از نشر این گونه نوشتارها چه مقصودی دارند؟ و کدام خدمت را به کدام قشر می خواهند انجام دهند؟... آیا می خواهند گوی سبقت را از همه جراید بربایند و نشان دهند که حاضرند هر سخن بی دلیل و بی مایه و فحش آلودی را طبع کنند؟»
پس داوری دیگر در کیهان فرهنگی ننوشت. اما فرزندان معنوی سروش بیکار ننشستند. اکبر گنجی این عنصر اطلاعاتی سابق که امروز به یک روشنفکر تبدیل شده، دو ماه بعد با استفاده از منابع اطلاعاتی در اختیار خویش در مقاله ای افشاگرایانه، پرونده داوری را گشود و او را متهم به ارتباطات خاص در رژیم گذشته کرد و مدعی پیوند هایدگر و هگل با فاشیسم شد.
در این زمان بود که در سوی دیگر، دفتر تحکیم وحدت به محفلی برای نقد اندیشههای عبدالکریم سروش تبدیل شده بود. اعضای آن زمان دفتر تحکیم وحدت، سلسله جلسات درس دکتر محمدرجبی را در این زمینه فراموش نمیکنند. اما بحث دامنه دار و چند ساله درباره لزوم پویایی فقه، محمل خوبی برای داعیههایی بود که با آنچه امام از «پویایی فقه» اراده کرده بودند به صورت بنیانی تفاوت داشت. این تفاوت اساسی، چند سال بعد یعنی زمانی آشکار شد که سروش و همفکرانش قائل به «دین اقلی» و «جدایی دین از ایدئولوژی» شدند.
به هر حال، روال کیهان فرهنگی همچنان ادامه داشت تا این که به تدریج در سال67 با چاپ مقالات «قبض و بسط تئوریک شریعت» کاملا به تریبون سروش یا تبدیل شد. گویی رسالت این نشریه فرهنگی تنها در طرح و بسط افکار سروش خلاصه است. این روند منجر بدین شد که این ماهنامه در نظر بسیاری از خوانندگان به طنز «سروش نامه» لقب گرفت.
آنگاه همه یاران جدید وی در کیهان فرهنگی گردآمده بودند. برخی از این نام ها در سال های بعد بیشتر به گوش رسید: سیدمصطفی رخ صفت، رضا تهرانی، ماشاءالله شمس الواعظین، اکبر گنجی و ... در کیهان فرهنگی نام مرتضی مردیها، مجید محمدی، حمید وحید و دیگران نیز به چشم می خورد.
اما در این میان پس از خروج داوری شخص دیگری هم وارد کارزار شد. او شخصی نبود جز مهدی نصیری سردبیر وقت کیهان. همانطور که پیشتر گفته شد پس از ایجاد اختلاف در شورای سردبیری کیهان و استعفای جمعی آنان، نصیری تنها سردبیر کیهان شدهبود. او که انحرافات سروش را میدید ساکت نماند و اقدام به نقد نمود.
حجتالاسلام معلی میگوید: «اصحاب کیهان فرهنگی از این روال و نقدهای روزنامه به شدت ناراحت بودند زیرا آقای نصیری با هوشیاری دریافته بود که طرح مقالات سروش در کیهان فرهنگی و دعوت از علمای حوزه علمیه قم برای پاسخگویی به این مقالات، یک توطئه فرهنگی برای تقابل حوزه و دانشگاه است. او می دانست که این آقایان می خواهند سروش را به عنوان نماینده روشنفکران دانشگاهی در مقابل حوزویان برجسته قرار دهند. از این جهت، کوشش می کرد تا با نقدهایی خارج از حوزه علمیه، به شبهات سروش پاسخ بدهد و نقشه آنها را خنثی کند، چیزی که آنها هرگز دوست نداشتند. در حقیقت آقای نصیری با این کار توطئه آنها را برهم زد. آقایان می خواستند کسی که پاسخ سروش را می دهد، به نمایندگی از حوزه علمیه قم وارد این بازی شود. آنها نمی خواستند منطق سخن حاکم باشد، می خواستند جناح و گروهی پشت ماجرا قرار بگیرد، تا هر گروهی تعصب «صنفی» را پشت سر خودش داشته باشد و در حقیقت، درگیری فکری، به یک درگیری قبیله ای تبدیل شود، نه اندیشه ای، نه درگیری دو منطق. به همین دلیل است که می بینید در آخرین شماره کیهان فرهنگی قبل از تعطیلی در سال 69 نوشته اند که ما سراغ اساتید درجه یک حوزه علمیه قم رفتیم که بیایند به دکتر سروش پاسخ بدهند، کسانی که برخی از آنها حالا در موقعیت مرجعیت هستند، اما تقریباً کسی دعوت آنها را نپذیرفت، چون به توطئه آنها پی برده بودند... این طیف به مدیریت مؤسسه فشار می آوردند که روزنامه پاسخ مقالات سروش را ندهد، اما موفق نشدند، نقدهای مستدل روزنامه کیهان توطئه آنها را با شکست مواجه کرد، این بود که ناگزیر کیهان فرهنگی را به تعطیلی کشاندند و در نشریه ای دیگر بلندگوی افکار سروش شدند و خط خاصی پیدا کردند.»[vii]
[i] سخنرانی در منزل عبدالله نوری، خبرگزاری ایلنا، آبان 1385
[ii] سرپرست وقت مؤسسه کیهان که هواپیمای وی در هنگام اعزام به جبهه های حق علیه باطل در آسمان مورد هدف دشمن قرارگرفت و به شهادت رسید.
[iii]گفت وگو با دکتر عبدالکریم سروش هفته نامه شهروند امروز، 25 آذر1386 ، ص 66
[iv] مدیرمسئول وقت روزنامهی کیهان
[v] کیهان فرهنگی- گفتگو با محمد علی معلی، شماره256-255، دی و بهمن 86
[vi] کیهان فرهنگی
[vii] همان
مطالب پیشین:
با سلام خدمت دوستان وبلاگ همکلاسی
همون طور که در مطلب قبل اشاره کردیم، قصد داریم هر دفعه قسمتی از مقالهی بلند مروری بر زندگی آرا و اندیشههای عبدالکریم سروش رو منتشر میکنیم
از همهدوستان میخوام که پیشنهادات و انتقادات و البته نواقص احتمالی رو در نظرات اعلام کنند.
در اینجا قسمت دوم این مطلب را می آوریم.
مروری بر زندگی، آرا و اندیشههای عبدالکریم سروش
قسمت دوم
حضور در ستاد انقلاب فرهنگی
در سالها اولیهی انقلاب، دانشگاهها به اتاق جنگ و اسلحهخانه گروهکها تبدیل شده بود. با فرمان امام خمینی (ره)، در ۲۲ خرداد ۱۳۵۹ ستاد انقلاب فرهنگی دانشگاه ها تشکیل شد. ستادی که پس از تعطیلی دانشگاه ها برای بازگشایی آنها تاسیس شد تا از این پس بر روند اسلامی بودن و انقلابی شدن مراکز آموزش عالی نظارت کند. امام در فرمانشان نوشته بودند: «مدتی است ضرورت انقلاب فرهنگی که امری اسلامی است و خواست ملت مسلمان می باشد، اعلام شده است و تا کنون اقدام موثر اساسی انجام نشده است و ملت اسلامی وخصوص دانشجویان با ایمان متعهد، نگران آن هستند و نیز نگران اخلال توطئه گران که هم اکنون گاه گاه آثارش نمایان می شود و ملت مسلمان و پایبند به اسلام خوف آن دارندکه خدای نخواسته فرصت از دست برود و کار مثبتی انجام نگیرد، و فرهنگ همان باشدکه در طول مدت سلطه رژیم فاسد کارفرمایان بی فرهنگ ، این مرکز مهم اساسی را درخدمت استعمارگران قرار داده بودند، ... بر این اساس به حضرات آقایان محترم محمد جواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد، جلال الدین فارسی، علی شریعتمداری مسئولیت داده می شود تا ستادی تشکیل دهند و از افراد صاحب نظر متعهد و مومن به جمهوری اسلامی دعوت نمایند تا شورایی تشکیل دهند و برنامهریزی رشتههای مختلف و خط مشی فرهنگی آینده دانشگاه ها بر اساس فرهنگ اسلامی و انتخاب اساتید شایسته و متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به انقلاب آموزشی اسلامی اقدام نمایند. بدیهی است بر اساس مطالب فوق دبیرستانها و دیگر مراکز آموزشی که در رژیم سابق با آموزش و پرورش انحرافی و استعماری اداره می شد، تحت رسیدگی دقیق قرار گیرد.»[i]
سروش نیز به عضویت ستاد انقلاب فرهنگی درآمد. عضویتش در ستادی که متولی اصلی انقلاب فرهنگی شد، کافی بود تا ضد انقلابیون حتی تا امروز او را به حکومتی بودن و حتی سوپاپ اطمینان بودن متهم نمایند! سروش البته در سال های اخیر سعی وافری داشته تا با مصاحبه و خطابه گاه قانع کننده و گاه خشمگینانه مخالفان خویش را براند و این اتهام را از دامان خویش پاک کند، هر چند ننگ! را نتوان با رنگ پاک کرد.
سروش در مصاحبهای در بهار 1386 سعی کرد با پررنگ کردن نقش دیگران در ستاد انقلاب فرهنگی نقش خود را در پاکسازی اساتید کمرنگ نشان دهد: «ستاد مکلف به بستن دانشگاهها نبود و این خطایی است که من در پارهای از نوشتهها میبینم. سوم اینکه ستاد متشکل از هفت نفر بود و من در اغلب بحثهایی که امروزه میشود میبینم مساله چنان مطرح میشود که گویی ستاد انقلاب فرهنگی یک نفر داشت آن هم عبدالکریم سروش بود. یک وظیفه هم داشت آن هم بیرون کردن دانشگاهیان بود. هر دو ادعا بسیار جفاکارانه و دروغزنانه است. این دروغ تاریخی باید افشا شود.»[ii]
البته سروش به این ها هم اکتفا نکرد و در ادامه به حمله به برخی شخصیتهای سیاسی – که دیروز با آن ها همراه بود- پرداخت . از جمله آنها میتوان به صادق زیبا کلام، محمدعلی نجفی، و ... اشاره کرد: « مایلم یادآوری کنم که وزیر علوم هم آن زمان عضو شورای انقلاب فرهنگی بود. ابتدا دکتر عارفی و بعد به مدت طولانی آقای دکتر نجفی و از قضا مسوول تصفیههای وزارت علوم بود. وقتی من آخرین بار از وزارت علوم پرسیدم، آنها در گزارشی محرمانه به من گزارش دادند که 700 نفر از اساتید تصفیه شدهاند. این گزارشها و آمارها مطلقا در اختیار ما نبود.»
همچنین در خصوص خاطرات چاپ شده دکتر کاتوزیان است که که در آن به نقش سروش در تصفیه وی از دانشگاه اشاره دارد میگوید: « ثانیا هیچگاه ایشان را به مناظره فرانخواندهام. ثالثا از حقوقدانی مثل ایشان انتظار نداشتم که بدون تحقیق بنده را نظریهپرداز و علمدار فکر تعطیلی دانشگاهها بخوانند. رابعا در مورد اخراج ایشان هم بد نیست یادآور شوم که وقتی من خبردار شدم ایشان را از کار منفصل کردهاند از ایشان طرفداری کردم. شاید خطای حافظه یا دلایل دیگر در میان بوده که ایشان چنین چیزهایی گفتهاند.... برخلاف ادعای ایشان از ستاد انقلاب فرهنگی برکنار نشدم بلکه به دلیل مشاهده پارهای از بیرسمیها – که در جای دیگر شرح آن را آوردهام- رسما استعفا دادم.»
«در مورد آقای محمد ملکی هم باید بگویم متاسفم که ایشان هنوز اخراج دکتر نصر را از دانشگاه توجیه میکند. من کاری به آنکه چه کسی این کار را کرد، ندارم اما در مورد خودم و ایشان باید بگویم که من یک بار ایشان را دیدهام. ایشان با جمعی از اساتید به شورای انقلاب فرهنگی آمدند. اتفاقا رئیس جلسه آقای شریعتمداری بود. من هم در کنار ایشان نشسته بودم و حرفی نمیزدم. چون من تازه از خارج برگشته بودم و اصلا از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتم، اساتید را نمیشناختم و معمولا در این جلسات حرفی نمیزدم و گوش میکردم تا از مجموع صحبتها، قضایا برای من روشن شود. آقای ملکی تقریبا تمام جلسه را در اختیار گرفت و سخنرانی مفصلی درباره حقیقت انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از مواضع تندروانه چپ کرد. یک ذره شفقت نسبت به اساتید در صحبتهای او نبود. از حقیقت مباحث صحبتی نمیشود. گویی هرکس که به ستاد انقلاب فرهنگی میآمده تنها مرا میدیده و تنها از من پاسخ میشنیده است. به هیچ وجه نمیخواهم بگویم من در ستاد نبوده یا هیچکاره بودهام و گناهان به گردن دیگران است.»
وی همچنین رفتارهای غیرقانونیاش در ستاد انقلاب فرهنگی را بازگو و توجیه مینماید: «یک قلم خدمتی که ستاد انقلاب فرهنگی کرد و اتفاقا من آن را انجام دادم همین قصه تاسیس نشر دانشگاهی بود. شما میتوانید از آقای پورجوادی که به مدت 20 سال مسوول نشر دانشگاهی بودند بپرسید که چه کسی از ایشان دعوت کرد، ماجرا را با او در میان گذاشت و تا آخر کار از او پشتیبانی کرد. حتی خلاف قوانین کشور من به ایشان اجازه دادم که درآمدهای ارزیشان را وارد کشور نکنند تا دستشان در خریدهای مرکز نشر آزاد باشد.»
و در ادامه به دشمنی خود با انجمنهای اسلامی -همانها که در این سالهای اخیر مریدان سینهچاکاش بودند- اشاره میکند :«ما از تشکیل انجمن اسلامی در مرکز نشر جلوگیری کردیم چون در آن زمان و در آن فضا، انجمن اسلامی هرجا که تشکیل میشد کاری نداشت جز تخریب. ما بسیار از این مرکز حمایت کردیم تا پا گرفت.»
و در نهایت سخن او در این باب این است که: «در مورد تصفیهها من هیچ چیز نمیگویم چون در این باب زیاد حرف زدهام.»
و هم چنین در باره بسته شدن دانشگاههامی گوید: «حقیقت این است که دانشگاهها قبل از بسته شدن، دانشگاه نبودند. اصلا زمان، زمان انقلاب بود. هیچ چیزی آن نبود که میبایست باشد. من همان زمان در دانشگاه تدریس میکردم. کلاس درستی تشکیل نمیشد. هر روز تظاهرات بود. گروههای مختلف سیاسی و چریکی به دانشگاه آمده و بساط گسترده بودند.هر روز دانشجویان به بانگی روان میشدند. عمدتا کلاسها تشکیل نمیشد. دانشجو سر کلاس بود اما به قول معروف «من در میان جمع و دلم جای دیگر است.» این مقتضای انقلاب بود و همه چیز حالت نیمبند داشت و در حال شکلگیری بود. با این همه، من نه در جریان بستن دانشگاهها بودم- ولو با وضعیتی که داشت- و نه با آن موافق بودم. یک بار آقای هاشمی در این جلسات گفتند که «بله ما با بسته شدن دانشگاهها موافق بودیم اما به این معنی که این بسته شدن تنها به مدت چند ماه باشد نه چند سال.» یعنی به ما فهماندند که دانشگاهها به سرعت باز شود. شخص امام نظرشان این بود و ما هم همین نظر را داشتیم. معلوم بود که ماجرای بسته شدن دانشگاهها با این بزرگان در میان گذاشته شده بود اما گویا ایدهها مختلف بوده است.»[iii]
دوبار سلام عرض میکنم خدمت همهی دوستانی که بحث رو دنبال کردن
حقیقتاش اینه که من داشتم مطالبی که دوستان در مورد مصاحبه آقای سروش با نشریه zemzem داشتهاند مرور میکردم چند تا نکته توجهمنو جلب کرد:
وقتی مطالبی که بچه ها تو وبلاگ گذاشتن ( و ایضا نظرات جالبی که بعد از هر مطلب درج میشد) رو دیدم ناگهان یاد مقالهای افتادم که ۲ سال پیش راجع به زندگی، آرا و اندیشههای دکتر سروش نوشته بودم افتام.
۲ -۳ سال پیش بود که تاز وارد دانشگاه شده بودم فرصت فراغتی پیدا کردم که به مطالعه آرا و اندیشههای مختلف بپردازم . از جمله افرادی که باهشون مواجه شدم دکتر عبدالکریم سروش بود. البته اسم ایشونوسالها قبل شنیده بودم اما فرصت کافی برای مطالعهی همهآثارش پیش نیومده بود. این شد که به سراغ مطالعه افکار و نیز نظرات مخالفین و موافقیناش رفتم.
پس از چندماه کار، نتیجه مطالعات مقالهای نسبتا بلند بود که البته نواقصی هم داشت. همون موقع این مقاله رو تو وبلاگ شخصیام قرار دادم که هوز هم بازیدکنندگان روزانه خوبی داره
اما به ذهنم رسید با توجه به این حرفی که جناب سروش زده حرف جدیدی نیستو منبعث از افکار و آرای گذشتهاش چه طوره که یه نگاهی به آرای قبلی اش بندازیم. این بود که رفتمو علیرغم فرصت کم تو تعطیلات مقاله رو یه بار دیگه بازنویسی کردمو یه چیزاهایی هم بهش افزودم الانم آماده است.
اما دیدم حجم مقاله خیلی زیاده و بحثو کنجکاوی بچهها هم زیاد این بود که تصمیم گرفتم این مقاله رو بخش بخش کنم و هر چند وقت یکبار بخسی از اون تو وبلاگ منتشر کنم به همینجهت اولین قسمت مقاله رو این جا میارم
در ادامه از همهی دوستان میخوام که نظرات و ابهامات خودشون در مورد قسمتهای مختلف مقاله درج کنن تا بحث به طور جدی شروع شه. فقط از عزیزان میخوام اگه ممکنه فقط رو حول محور مقاله حرکت کنیم که انسجام تو بحث حفظ شه.
مروری بر زندگی، آرا و اندیشههای
عبدالکریم سروش
قسمت اول
نویسنده: محمدجواداخوان
Moja2007@yahoo.com
سیدحسین حاجفرجالهدباغ معروف به عبدالکریم سروش در 25 آذرماه سال۱۳۲۴ شمسى در تهران متولدشد.
وی در دبیرستان علوى، در رشته ریاضى تحصیل کرد. مدرسهای که آن زمان تحت نفوذ انجمن حجتیه بود، با دانش آموزانی که هر یک پس از عضویت در این انجمن توانستند به زبده ترین رجال سیاسی و مذهبی آینده ایران تبدیل شوند. حضور او در این مدرسه موجب آشنایی و ورود او به انجمن حجتیه شد. گروهی که بر پایه عقائد انحرافیشان به شدت از فعالیت های سیاسی خودداری میورزیدند.
وی در دانشکده داروسازى دانشگاه تهران دکترای داروسازى گرفت. در ایران نیز مدتی بسیار کوتاه به حوزه رفت و فقه و اصول و فلسفه اسلامى را تا حدودی فراگرفت. سپس به انگلستان رفت و در لندن شیمى آنالیتیک (تحلیلى) آموخت و در همان جا فلسفه و تاریخ علم را هم فرا گرفت.
گفته میشود وی آن سالها ضمن سخنرانی در کانونی مذهبی بنام «امام باره» باب آشنایی با برخی روشنفکران سکولار را گشود. همچنین در آن سالها از حضور استادنی چون دکتر کمیل صادقی استفاده کرد.[i]
دباغ از زمره دانشجویان مذهبی لندن بود و با تأمل در حکمت متعالیه، به آن بخش از روحانیت که حول این محور می چرخید علاقه مند شده بود. وی در خصوص سابفه شناخت خود از امام می گوید از امام خمینی (ره) مینویسد: «امامخمینی را پیش از شریعتی شناختم، وقتی دانش آموز دبیرستان بودم... پس از رهایی امام از زندان در خیل مشتاقان و هواداران بسیار او به قم به خانه او رفتم و این نخستین بار بود که او را از نزدیک می دیدم. سالیان بعد در دوران دانشجویی کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم. در فرنگ او را بهتر و بیشتر شناختم در بحبوحه انقلاب که امام به پاریس آمد مرا توفیق بیشتر دیدار وی دست داد. یک بار که در پاریس به ملاقات خصوصی رخصت فرمود از او در باب آزادی پرسیدم و پاسخ او همان بود که بعدها از او شنیدم: آزادی آری، توطئه نه و بر آزادی فکر و بیان تاکید و تصریح کرد. گفت: این مارکسیست ها نمی دانند فلسفه را با ف می نویسند یا با ضاد، مع الوصوف آثارشان را در فلسفه و خصوصا در اقتصاد باید خواند.»
در سالهای آخر رژیم ستمشاهی بود که کتاب «نهاد ناآرام جهان» را تالیف کرد و که به گفته برخی دستمایهای علمی و آکادمیک برای مقابله با ادعاهای ماتریالیستها در زندان شد و در تغییرجریان مباحثات اعتقادی به نفع مبارزان مسلمان مؤثربود. گفته میشود این کتاب به پیشنهاد شهید استاد مطهری مورد مطالعه حضرت امام (ره) واقع شد و مورد تحسین ایشان قرار گرفت.
اما دباغ که تا سالهای آغازین پس از انقلاب ظاهرا از اندیشههای حضرت امام(ره) دفاع میکرد، ناگهان در مصاحبهای بانشریه نامه، از نقد خود بر کتاب حکومت اسلامی (ولایت فقیه) در همان سالهای پیش از انقلاب سخن میگوید.: «زمانی که در انگلستان دانشجو بودم کتاب حکومت اسلامی آقای خمینی را با دقت بیشتری خوانده بودم. هر چند قبلا در ایران نیز به صورت مخفیانه به دست من رسیده بود و من آنچنان که باید تعمقی در آن نکرده بودم اما حقیقتا در انگلستان این کتاب برای من کتابی دلسردکننده بود. این کتاب را در امر سیاست و حکومت بسیار ساده و بسیط یافتم».
حسین حاج فرج اله دباغ اکنون میل داشت تا خود را به عنوان یک فیلسوف روشنفکر و ادیبی فرزانه بنمایاند، اما این جا اشکالی وجود داشت و آن نام وی بود که کمی غیر فلسفی وادبی به نظر می رسید. پس درصدد برآمد تخلصی مناسب برای خود برگزیند. او دو پسر داشت به نامهای «سروش» و «عبدالکریم»، بنابراین نام مستعار خود را «عبدالکریم سروش» نهاد.
حسین حاجفرجالهدباغ که بهتر است از این پس اورا عبدالکریم سروش بنامیم، پس از بازگشت به ایران به هنگام پیروزى انقلاب اسلامى بنابر توصیهای که امام به روشنفکران درباره مارکسیسم نمودند، تصمیم گرفت به نقد مارکسیسم بپردازد. ولی این علت لازم وکافی برای او نبود بلکه تأثیرات بسیار بالا و آشکار سروش از فلسفه علم و فلسفه سیاسى کارل پوپر از انگلستان سبب مى شد وی خود را به عنوان منتقد مارکسیسم در ایران پس از ۱۳۵۷ مطرح نماید.
همان طور که گفته شد سروش مبین نظریات پوپر در ایران است. پوپر از بزرگترین حامیان لیبرالسم است. براین اساس یکى از کتابهاى مهم عبدالکریم سروش کتاب «علمچیست؟فلسفهچیست؟» اوست که پیش از انقلاب نوشته است و در اوایل سال ۱۳۵۷ بارها تجدید چاپ شد.
«علم چیست؟ فلسفه چیست؟» از آن رو مهم است که سروش براى نخستین بار در ایران فلسفه علم کارل پوپر را به صورت ترجمهای وارد متون آموزشى دانشگاه ها و محافل علمى و مذهبى کرد. دراین کتاب قاعده «ابطال پذیرى» معیار معرفت مى شود. «گزاره اى علمى است که دلیلى بر خلاف آن اقامه نشده باشد... » در واقع سروش آغازگر نهضت تفکر ترجمهای درایران پس از انقلاب و در میان متفکران پس از انقلاب بود.
کتاب اخیر در حوالی سال 1357 مکرر منتشر شد. در چاپ سال 1368 بر این کتاب مقاله ای از کارل پوپر به نام کشکول و فانوس به کتاب اضافه شده که حجهالاسلام محمدصادق لاریجانی[ii] آن را ترجمه کرده است. اما سروش در چاپ سال 1371 نتوانست وجود نام منتقد خود را در این کتاب تحمل کرده در نتیجه نام مترجم را از پانوشت مقاله حذف کرده است.
از آن جایی که سروش فاقد هرگونه سوابق مبارزاتی چشمگیر در پیش از انقلاب بود ناگهان به یاد این افتاد که انقلاب پیروز شده و او فاقد هرگونه آثار انقلابی است. مسلما در شرایط پس از انقلاب صاحبقلمی که برای انقلاب حرکتی نکرده باشد از سوی مردم طرد خواهد شد. پس سروش نیز به نگارش آثاری انقلابی روی آورد. «ایدئولوژی شیطانی» را در سال 1359 در نقد مارکسیسم نوشت که بازنویسی چند سخنرانی در دو دانشکده دانشگاه تهران و نیز چهار سخنرانی در صدای جمهوری اسلامی ایران بود.
سروش همچنین در این سال ها علاوه بر مناظره با مارکسسیستها به مناظره با افرادی چون ابوالحسن بنی صدر نیز پرداخت. همچنین وی نه فقط در رادیو بلکه در تلویزیون هم درس مثنوی می گفت.
در مناظره های تلویزیونی سال 1360 میان مسلمانان و مارکسیست ها او و مهمترین منتقدش در سال های بعد؛ محمدتقی مصباح یزدی در سمت چپ مجری برنامه می نشستند و احسان طبری و فرخ نگهدار نماینده حزب توده و فدائیان اکثریت در سمت راست حضور می یافتند. سروش و مصباح اما در جهان واقع جناح چپ مباحثه را تشکیل نمی دادند همچنان که طبری و نگهدار در جناح راست نبودند. مهارت مصباح و سروش در مناظره با چپ ها چنان قدرتمندانه بود که آقای هاشمی رفسنجانی در این باره در خاطرات روزانهاش نوشته است: «مقداری از مناظره ایدئولوژیک را تماشا کردم. تودهایها و فداییها خیلی بیمنطق و ضعیف حرف می زدند حتی نتوانستند تضاد را تعریف کنند وقتی که تضاد را که جوهر دیالکتیک است نتوانند تعریف کنند چگونه اثبات می کنند؟»
ادامه دارد ...
[i] پروفسور کمیل صادقی از فلاسفهی اگزیستانسیالیست و استاد دانشگاه آکسفورد که تأثیر عمیقی بر سروش نهاد به نحوی که وی بعدها کتاب «بسط تجربه نبوی» را به وی اهدا نمود. صادقی در مهر سال ۱۳۸۴ در قم در گذشت و در صحن مدرسه آیتالله قاضی به خاک سپرده شد.
[ii] اندیشمند و عضو کنونی فقیه شورای نگهبان
سلام
چندی است که در این وبلگ بحثی پیرامون گفتههای جدید جناب آقای دکتر سروش درگرفته که باید گفت هم فوایدی داره و هم مضراتی
فایده اش ایجاد فضای گفت و گو بحث منطقی پیرامون اعتقادات اصیله
و ضرر اش اینه که عمده کسانی که در بحث وارد میشن و بحث میکنن متاسفانه خیلی مطالعه لازمو نداشتن.
البته تا حدی طبیعیه
نظام آموزشی ما طوری طراحی شده که دانشجوی رشته فنی مهندسی نه توان و نه فرصت و بدتر از همه علاقه مطالعه و حتی ورود به علوم انسانی داشته باشه
ما اگه خدابخواهد انشاء الله در نظر داریم در یک فضای گفتمانی و پارادیمی و بدون هیچگونه تعصب بیجا این بحث به طور جدی و منطقی ادامه بدیم.
از همه دوستانی که نظرات مختلفی دارن خواهش میکنم
نظرشون رو اعلام کنن.
بسیار خوب ضمن تشکر از همهی دوستانی که زحمت کشیدن و نظراتشون رو اعلام کردن از همهی دوستان خواهش میکنیم که یک بحث علمی و منطقی رو حاشیهساز نفرمایند و به بحثهای شخصی نپردازن.
ضمنا با توجه به سابقه بسیج داشنجویی دانشگاه در برگزاری جلسات مناظره و همچنین دعوت از انجمن اسلامی دانشجویان به مناظره پیرامون حجاب ـ که با عدم استقبال طرف مقابل مواجه شد- بنده همینجا به نمایندگی از کانون دیدمان و اندیشه بسیج دانشجویی دانشگاه آمادگی برای میزبانی جلسات حضوری بحث و گفتگو پیرامون مباحث حوزهی اندیشه رو اعلام میکنم دوستانی که تمایل دارن میتونن تماس بگیرن.