KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

سفرنامه اردوی جهادی...

اتوبوس بعد از مسافتی 2 ساعته از کاشمر به روستا رسید. شب بود و بروبچ جهادی مسافت زیادی از تهران تا اینجا در راه بودند و بسیار خسته، در حسینیه ای اسکان پیدا کردیم. حسینیه ای که ...

حسینیه ای که یک بخاری نفتی گنده میونش تجلی کرده بود! شب رو با هر مصیبتی بود، در دمای صفر کلوین به پایان رسوندیمو صبح اولین روز جهادی رو آغاز کردیم. گویا اتوبوسی که ما رو تا اینجا آورده بود به مثابه سفینه ای بود که به سیاره جدیدی اومده. ساکنین این سیاره چهره ای آفتاب سوخته داشتند و دستهایی پوست کلف و پر ابهت....عجیب برای ما اینکه آسمونش آبی بود! و خورشید مردانه امواج خودش رو بر سر و صورت ما می باروند ، گویا هیچ خس و خاشاکی در حد فاصل من و خوردشید وجود نداشت!  

 

شبش هم عجیب بود، نقاط نورانی بسیاری که بهش ستاره میگن، خودنمایی می کردند، راه مکه کاملا پیدا بود. همون راهی که بعضیا کهکشان راه شیری میگن! انگار صورت فلکی جبار با اون خنجرش می خواست بهمون بگه که باید آماده کارزاری سخت بشیم، همون غول مرحله آخر بازی زندگی.... نفس...! 

در اینجا خورشید سر وقت طلوع و به موقع غروب می کنه. نسیم زندگی از اذان صبح شروع میشه. ساعت 6 صبح صدای گله گوشها رو نوازش می ده. سکوت اینجا فریادی بلند بر سر اصوات گوش خراش شهری می زنه. وقتی این سکوت با صدای خروس یا ندای گاوی شیرده ترکیب میشه چنان موسیقی زیبایی می سازه که بتهون و موزارت باید جلوش لونگ بندازن! مردای اینجا روراستن با چهره ای دلنشین.... بدون هیچ آشنایی قبلی، دوست داری بهشون سلام کنی و روی و دست ماهشون رو ببوسی. خانومای روستا چادر به سرن. حتی دختر بچه ها هم خودشون رو با زینت روسری پوشوندن، اینجا حیا و عفت خانوما زیاده برخلاف برخی خانومای شهری که حتی....!  

انگار این اردو با بقیه اردوها فرق می کنه.... فضای حاکم بر بچه های جهادی بوی سالهای بسیجی های خمینی رو میده.... این بو رو من حس نکردم اما تعریفش رو شنیده بودم.... اینجا برای خدمت رسانی کسی منتظر اون یکی نمی مونه، همه جا عطر «یسارعون فی الخیرات» پیچیده، حس می کنم به آرمانشهر زندگی ام نزدیک تر شده ام. همون جایی که بعضی ها بهش می گن آتوپیا، که البته این واژه در حد شعور غربیهاست. اونها چه می فهمن مدینه فاضله و ارزشهای انسانی چیه؟! 

اسم روستایی که مستقر شده بودیم «پایین دره» بود. از توابع شهرستان کاشمر. روستایی با دیوارهای کاهگلی. اغلب خانه ها دو طبقه. کف  طبقه دوم هم مخلوطی از تیرهای چوبی بود که به صورت تار و پود قرار داده شدند و کاهگل به خوردش رفته بود.. 

  

اینجا از درون هر خونه ای نوای خروس و مرغ و گوسفند  شنیده میشه. کوچه های روستا مملو از عبور کاروانهای بز و گوسفند و بره های بازیگوشه!!....وقتی از کنار این گله ها رد میشیم بوی گوسفندا رو به وضوح حس می کنیم که از نظر من شرف داره به عطرها و سرخاب سفیدآب هایی که مردم شهری به خودشون می زنن!! 

مردم روستا بلد نیستند دروغ بگن، اونا برای ترقی خودشون دیگران رو زیر پاهای خودشون له نمی کنن، وقتی بهت لبخند میزنن می دونی که از ته دل دوستت دارن، مردای روستا مرد هستن....

اینجا جا داره که شعر طنز و در عین حال جدی زیر رو با هم زمزمه کنیم : 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
محب وصی(امیر) چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 00:33 http://jamalabadi.blogfa.com

سلام
تشکر فقط بابت فیلم تان...
ببین برادر امین رشیدشمالی بالاخره نفهمیدیم وبلاگ شما کدومه؟!
عیبی نداره کجا می نویسی و کی می نویسی مهم اینه که ان شالله برا اسلام می نویسی..
والسلام-lمحب وصی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد