KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

سه روز گذشت... یارب بارم ندادند...

ساعت 10 شب بود. از یکی از دوستام شنیدم که ماه گرفتگی داره شروع میشه... چه جالب شروع اعتکاف با ماه گرفتگی قرین شده بود. ماه مثل قلبی شده بود که داشت در سیاهی پنهان میشد.... من هنوز خوابگاه بودم.... یکی از رفقا که زودتر رفته بود دانشکده برق خبر داد که مسجد دانشکده داره پر میشه... سریع بیاید، شاید تا سحر جا گیرتون نیاد... قبلا خبر داشتم که سی نفر از برادران (به قول امروزی ها، آقایون!)و صد و اندی از خواهران(خانوما!!) ثبت نام کردند اما نیم ساعت قبل از حرکت فهمیدم که....

 فهمیدم که جمعیت ذکور(برادران) بیش از صد نفر شده اند!.... امان از دقیقه نودی بودن....ما ایرونی ها رو جون به جونمون کنی باید همه چی رو دقیقه نود رقم بزنیم....

خلاصه دنبال یکی بودم که ما رو جمع کنه و تو دانشکده برق پهن کنه! بهترین گزینه در اون شرایط یک شخص موتور دار بود.... مثل همیشه تنها گزینه موجود محمد بود... آره محمد .... اگرچه موتورش مال دهه شصت بل کمتره اما خب.... دود همیشه از کنده بلند میشه.... این موتور هم برا دقیقه نود ساخته شده !....

ساعت 11 شد.... الان ماه، نیمی سیاه شده و نیمی سفید بوده...! به محمد گفتم چه نشسته ای که مسجد داره پر میشه.... که اگه تعلل کنی باید در سرویس بهداشتی مقام(بضم میم) کنیم.... 

 

محمد هم جنگی لباس رو پوشید و سوار رخش پر سرعتش شد.... موتور نبود که... طیاره بود... به طرفه العینی رسیدیم برق.... بعد از پذیرش و سلام وصلوات، سرمون رو انداختیم که بریم تو مسجد دیدیم که داریم میریم تو قلب فتنه.... ببخشید قسمت خواهران!!... به دلیل دو برابر بودن جمعیت خواهران جای دو جماعت مذکر و مونث عوض شده بود... 200 نفر به 100 نفر...(البته   کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره بأذن الله)...

قبل از ورود به مسجد یه نیگاه به آسمون انداختم ماه کاملا در تاریکی فرو رفته بود... انگار دیگه فرقی بین قلب من و ماه نبود....وارد شدیم.... به هر زوری بود جایی برا خودمون دست و پا کردیم...  

 

 

از هر طیفی اومده بودند از بچه 5 ماهه بگیر تا پیر 70 ساله....ریشو و غیر ریشو....(البته چگالی ریش بیشتر بود!)... 

قرار بر این بود که 200 خواهر و 100 برادر 3 روز و 3 شب زندگی مسالمت آمیزی داشته باشند....منظورم زندگی مسالمت آمیز با خدا !!! تازه هر روزش هم باید روزه می گرفتیم.... دو روز اول روزه اش مستحب اما روز سوم واجب...انگار باید دو روز ناز خدا رو بکشی تا روز سوم بهت لطف کنه و روزه رو واجب کنه... بنده شدن که کشکی نیست!!...  

 دو روز ٬ زور می زنیم لیاقت پیدا کنیم ... لیاقت چی؟! لیاقت روزه واجب و عجب فلسفه زیبایی داره... اینکه دو روز تلاش کنی تا لیاقت فرمان خدا رو پیدا کنی!... دو روز مقیم بودن بر سر آستان ملکوتی تا شاید شاه راهت بده و از نوکرای خودش کنه....

یکی از برنامه های ثابت اعتکاف تدبر و تفکر بود... ما هم پایه ثابت این برنامه بودیم.... فقط تفکرمون کمی عمیق بود... به قدری غرق تفکر می شدیم که گویا خوابیم.... نه یه وقت فکر کنین می خوابیدیما!! خودمون رو به خواب می زدیم تا ریا نشه!( تف تو ریا!) 

خلاصه اعتکاف با تمام لحظه های شیرینش تموم شد اما افسوس که ...

خیلی ها مثل من خدا رو برا خودشون میخوان، تا به آرامش و سعادت برسن....و بعد ادعای عاشقی خدا می کنند. ولی به نظر میرسه داستان یه چیز دیگه هس: 

سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست 

هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست  

نظرات 4 + ارسال نظر
... چهارشنبه 1 تیر 1390 ساعت 16:44

تف به ریا برادر
قبول باشه

...

فائزه غلامی چهارشنبه 1 تیر 1390 ساعت 20:29

خیلی عالی و زیبا بود.

... یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 14:28

انگار خدا یه چشمه از زیباییهای نزدیک شدن به خودش رو نشونمون داد تا مارو دلبسته واسیر خودش کنه .تا هر وقت دلمون تنگه اون زیباییها شدبرای نزدیک شدن بهش حرکت کنیم

اکابر یکشنبه 26 تیر 1390 ساعت 18:57

سلام
من با دیدن تیتر مطلب فکر کردم راننده ای و تو پایانه موندگار شدی و بار بهت نمیدن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد