من از دست همه ناراحتم
از دست تو ، از دست من ، از دست خدا
فرصت نشد حرف بزنیم ، حرف بزنیم از ما
فرصت نشد بگوییم
چرا فاصله گرفته ای از من ، چرا شدیم جدا
تو بمان
من میروم ، تا آن آبادی دور
تا نا کجا
و شاید روزی برگشتم
که برای هزارمین بار از تو بپرسم
سلام ، خوبی ؟ ، میخندی ؟ ........ و باز این لبخند های همیشگی تو ..... تمام
و قصه ای که خیلی خوب تمام شد