عروه چون خودش از کسانی بود که برای امام نامه نوشته بود، شرم کرد نزد او برود.
کثیر به سوی امام رفت.
آنگاه برخاست و سر راه او را گرفت و گفت:« اگر میخواهی نزدیک بیایی، شمشیرت را بگذار!»
گفت:« نه به خدا این کار را نمی کنم. من یک فرستاده هستم. اگر سخن مرا
میشنوید، پیغامی را که آورده ام، می گویم و گرنه باز میگردم.»
ابوثمامه گفت:« پیغامت را به من بگو تا برسانم. من نمی گذارم تو به امام نزدیک شوی، زیرا تو مردی بددل و خونریزی.»
کثیر به سوی عمر بن سعد بازگشت و جریان را به او گفت.
عمر سعد، قرة بن قیس حنظلی را فرستاد.
هنگامی که امام علیه السلام وی را دید، به اصحاب فرمود:« آیا او را می شناسید؟»
حبیب بن مظاهر گفت:« آری این مردی است از قبیله حنظله تمیم و از خواهر
زادگان من است. او را مردی خوش عقیده می دانستم و باور نداشتم که در این
معرکه حاضر شود و به جنگ شما بیاید.»
قره آمد و به امام علیه السلام سلام کرد و پیام عمر بن سعد را رساند. امام
حسین علیه السلام فرمود:« مردم این شهر به من نامه نوشتند که به این جا
بیایم. پس اگر آمدن مرا خوش ندارید، باز می گردم.»
حبیب بن مظاهر به او گفت:« وای بر تو ای قره! کجا به نزد مردم ستمکار باز
می گردی؟! همان جا بمان و این مرد را که خداوند به وسیله پدرانش تو را به
سعادت و بزرگواری رسانید، یاری کن.»
قره گفت:« پیش رییس خویش باز میگردم و پاسخ این پیغام را می رسانم. آن گاه در این باره فکر می کنم!»
پس به سوی عمر بن سعد بازگشت و پاسخ امام را به او گفت.
عمر گفت:« امیدوارم خداوند مرا از جنگ و قتال با او معذور دارد.»
منابع:
ارشاد مفید، ج 2، ص 86.
دانشنامه رشد
منبع: راسخون
خیلی ممنون از این همه مطلب مفید وعالی
اصلا نمی شه از کنارش گذشت بدون تشکر
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ع
السلام علیک یا ابوالفضل العباس ع
السلام علیک یا علی بن الحسین ع
السلام علیک یا قاسم بن الحسن ع
وشهدا کربلا
خداوندا به ما بینشی بده تا عظمت وتلخی این حادثه را احساس وبا تمام وجود اشک بریزیم
این جمله هم تو یه پست لطف کن بنویس البته اگه زحمت بکشی
ای بهترین بهانه برای گریستن....
ممنون از شما رفیق ...