مرد عربى تصمیم گرفت که به مدینه برود و ((حضرت رسول اکرم (ص) )) را زیارت نماید.
در بین راه زیر درختى چند جوجه پرنده دید، آن ها رابرداشت، تا به عنوان هدیه براى پیامبر خدا (ص) ببرد، در همین موقع مادر جوجه ها پروازکنان از راه رسید و چون جوجه هایش را در دستِ مرد اسیر دید، به دنبال او به راه افتاد.
مرد در روى زمین راه مى رفت و پرنده پرواز کنان او را دنبال مى کرد، تا
اینکه مرد به مدینه رسید، وارد شهر شد و یک سره به مسجد رفت و پس از زیارت
((حضرت نبى اکرم (ص )) جوجه ها را نزد ایشان گذاشت .
در این موقع، پرنده مادر که چند فرسخ به دنبال جوجه هایش پرواز کرده بود،
به سرعت فرود آمد، غذایى را که به منقار گرفته بود، در دهان یکى از جوجه ها
گذاشت و سپس به سرعت پرواز کرده و دور شد.
((حضرت رسول خدا (ص ) )) و اصحاب همه نشسته بودند و این صحنه را مشاهده مى کردند.
ساعتى گذشت و جوجه ها در وسط مسجد قرار گرفتند و مسلمانها دور تا دور آنها را گرفته بودند.
در همین لحظه، دوباره پرنده مادر رسید و با اینکه خطر اسیر شدن به دست
مردم، او را تهدید مى کرد، از جان گذشتگى نموده، فرود آمد و غذایى را که
تهیه کرده بود، در دهانِ جوجه دیگر گذاشت، سپس قبل از اینکه کسى او را
بگیرد، پرواز کرده و دور شد.
در این هنگام، حضرت رسول (ص)، جوجه ها را آزاد فرمود، بعد رو به اصحاب کرده و فرمود:
((مهر و محبّت این مادر را نسبت به جوجه هایش چگونه دیدید؟))
اصحاب عرض کردند: بسیار عجیب و شگفت انگیز بود.
حضرت فرمود: ((قسم به خداوندى که مرا به پیامبرى برگزید، مهر و محبت خداى عالم به بنده هایش هزار برابر این چیزى است که دیدید.
او نسبت به بندهایش ارحم الراحمین تر است.))
اصحاب همگى شاد شدند و شکر خداى را بجاى آوردند.
الهى رحمتت را شاملم کن
سراپا عیب و نقصم کاملم کن
کمال آدمیت حق شناسیست
به جمع حق شناسان واصلم کن
به راه خدمت خلقم بپادار
براى طاعت خود مقبلم کن
هزاران مشکلم در کار باشد
ز لطف خویش حل مشکلم کن
منم غافل خدایا آگهم ساز
منم جاهل خدایا عاقلم کن
قشنگ بود
ممنون