KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

گاهی خوبه با هم به دنیا لبخند بزنیم!

امروز یه پدر و پسر رو دیدم که کنار هم نشسته بودند و داشتند با هم به دیگران و به دنیا لبخند می زدند! !


لبخندشون انقدر بامزه بود که دلم نیمد عکسشون بهتون نشون ندم! 


بیاید به دنیای پیرامونمون لبحند بزنیم!!


نظرات 11 + ارسال نظر
حمید توکلی پنج‌شنبه 13 آبان 1389 ساعت 23:57

به به!
چقدرم مودب و با اخلاق نشستن!
چهار زانو که میگن اینه؟

اینا جهت مسابقه عکاسیه؟ !

!

راستش نمیدونم قوباغه‌ها هم زانو دارن یا نه ولی فکر میکنم همینطور باشه! !

خیر "به سوی" مسابقه عکاسی هست!

حامد جمعه 14 آبان 1389 ساعت 00:03

اینا که خوابیدن ! چقدر ترکیب رنگ بدنشون قشنگه
سمت راستیه - قرمز و زرد و سفید و نارنجی . رنگ زرد روی زانوی پاهاش چقدر قشنگه ! آفرین به کسی که اونو خلق کرده

خواب نیستن که! وقتی میخندن این شکلی بنظر میان! مثل همین شکلک خودمو ن که میخنده ==> !

دقت کنید این شکلک هم چشماش مثل این پدر و پسره!

من خودمم وقتی میخندم چشام اینطوری میشه! !

سپیده شیخ الاسلامی جمعه 14 آبان 1389 ساعت 00:08

عجب دنیایی است خنده راهم میزنند!
_____________________________
میتونم بپرسم شمااونجاچی کارمی کردید!؟

سلام سپیـــــــــده!!!!!

کی خنده رو زده؟

اممم.... من داشتم میرفتم خونه مامان بزرگم که وسط جنگله تا حالش رو بپرسم که اینا رو دیدم و ازشون خواهش کردم که اجازه بدن عکس بگیرم ازشون! اسمایلی شنل قرمزی! !

حمید توکلی جمعه 14 آبان 1389 ساعت 00:13

خواب نیستن!
فقط چشماشونو یه لحظه به خاطر نور شدید دوربین عکاسی بستن! اینجوری:

نه ها! دوربینم فلش نداشت آخه!

سید حسین هاشمی جمعه 14 آبان 1389 ساعت 01:53

اینجوری هستن => (^‿^) (^‿^)

سپاس
لبخندیدئیم

بله! درست همین شکلی!

خواهش می کنم!

چه خوب! همیشه لبخند داشته باشین!

فاطمه رنگرز جدی جمعه 14 آبان 1389 ساعت 13:03

آخی!

ستاره نصیری جمعه 14 آبان 1389 ساعت 13:47

دست شما درد نکنه حسابی بابت انداختن این عکس تو زحمت افتادین

اختیار دارین خواهش میکنم! نه خیلی تو زحمت نیفتادم ، گفتم که داشتم رد میشدم ، یه عکسی هم گرفتم! !

رویا خدابخش جمعه 14 آبان 1389 ساعت 14:55

جاااااااااااااانم!!

مرسی شنل قرمزی!!

خواهش میکنم! !

عه ، اتفاقا مامان بزرگم هم خوشش اومد! !

امیر پورنصرت جمعه 14 آبان 1389 ساعت 22:07

به جان خودم احساس می کردم یه چیزی هست !
آخه واقعاْ تعجب کرده بودم ؟!!! پدر و پسر ؟ کنار هم ؟ باهم ؟ لبخند در کنار هم ؟!!!
تا بوده ما این مکالماتو شنیدیم :
پدر : تا حالا کجا بودی ؟
پسر : بیرون بودم.
پدر : جدی ؟ آخه من فکر کردم تو خونه بودی ؟!!!
خیلی خندیدم. مرسی

چه حضور پررنگی داشتن این آقا پسر که نبودشون اینطوری احساس شده!

خواهش میکنم! !

منم از شما ممنونم که لبخند رو به لب همکلاسی ها مینشونید!!

مهسا احمدی شنبه 15 آبان 1389 ساعت 21:24

بسی خندیدم

خدا خیرت بده

تشکر

مهرداد شنبه 15 آبان 1389 ساعت 23:28 http://manam-minevisam.blogsky.com

حالا از مجا فهمیدی پدرو پسرن؟؟
شاید مادرو دخترن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد