KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

چارلی چاپلین

هیچ گاه فکر نمی کردم که در پس این ظاهر دلقک گونه،انسانی با این افکار،حرف ها،تجربیات و ... نهفته باشد!! 

این روزها با اینکه دیگر دلقک بازی هایش را نمی بینم،اما احساس می کنم بیشتر دوستش دارم!ان هم تنها به خاطر اشنایی کوتاهی با درونش ...  

گرچه شاید این دوست داشتن کمی دیر باشد!! 

پیشنهاد می کنم شما هم این دست نوشته ی او را بخوانید،حتی اگر قبلا هم خوانده اید،باز هم بخوانید،ارزش بارها خواندن را دارد .....

 

وصیت نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

 

جرالدین دخترم، از تو دورم، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود. اما تو کجایی؟ در پاریس روی صحنه ی تئاتر پر شکوه شانزه لیزه... این را می دانم و چنان است که در این سکوت شبانگاهی، آهنگ قدمهایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پر شکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.

جرالدین، در نقش ستاره باش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هوشیاری داد، بنشین و نامه ام را بخوان... من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که هنرنمایی کنی و به اوج افتخار برسی. امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن. زندگی آنان که با شکم گرسنه، در حالی که پاهایشان از بینوایی می لرزد و هنرنمایی می کند. من خود یکی از ایشان بودم.

جرالدین دخترم، تو مرا درست نمی شناسی. در آن شبهای بس دور با تو قصه ها بسیار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم. آن هم داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گیرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد نابسامانی را کشیده ام. و از اینها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند. اما سکه ی صدقه ی آن رهگذر که غرورش را خرد نمی کند رانیز احساس کرده ام. با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آن که بمیرند حرفی نباید زد. داستان من به کار نمی آید. از تو حرف بزنم. به دنبال نام تو نام من است.

چاپلین، جرالدین دخترم، دنیایی که تو در آن زندگی می کنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون می آیی، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. ولی حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار.....

به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا بپردازد. اما برای خرجهای دیگرت، باید برای آن صورت حساب بفرستی.....

دخترم جرالدین، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر بگرد. مردم را نگاه کن. زنان بیوه و یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو: *من هم از آنها هستم.* تو واقعا یکی از آنها هستی. هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پای او را می شکند. وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه ی پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم. آنجا بازیگران مانند خویش را خواهی دید که از قرنها پیش زیباتر از تو، چالاکتر از تو و مغرورتر از تو هنرنمایی می کنند. اما در آنجا از نور خیره کننده ی نورافکن های تئاتر شانزه لیزه خبری نیست. نورافکن کولی ها تنها نور ماه است. نگاه کن، آیا بهتر از تو هنرنمایی نمی کنند؟ اعتراف کن. دخترم... همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمایی کند و این را بدان که هرگز در خانواده ی چارلی چاپلین کسی آنقدر گستاخ نبوده که یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه پاریس را ناسزایی بگوید.......

دخترم، جرالدین، چکی سفید برای تو فرستاده ام که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی، با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک فرد فقیر گمنام می باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست. این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف میزنم برای آن است که از نیروی فریب و افسوس پول، این فرزند شیطان، خوب آگاهم.......

من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه برای بندبازان بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده، بیشتر از بندبازان ریسمان نااستوار سقوط می کنند.

دخترم، جرالدین، پدرت با تو حرف میزند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب است که این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است.... روزی که چهره ی زیبای یک اشراف زاده ی بی بند و بار تو را بفریبد، آن روز است که بندبازی ناشی خواهی بود. بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند.

از این رو دل به زر و زیور مبند. بزگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد.... اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی، با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار و معنی این را وظیفه ی خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او بهتر از من معنی عشق را می داند. او برای تعریف معنی عشق، که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است......

دخترم، هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند..... برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.

دخترم جرالدین، برای تو حرف بسیار دارم ولی به موقع دیگری می گذارم و با این پیام نامه ام را پایان می بخشم:

*** انسان باش، پاکدل و یکدل؛ زیرا که گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است. ***

 

 

 

منبع : www.niksalehi.com

نظرات 5 + ارسال نظر
حامد سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 02:39

"هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی، با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک فرد فقیر گمنام می باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد."

خیلی جالب بود، من اصلا از چاپلین چنین تصویری در ذهنم نبود
ممنون

ممنونم!من هم همینطور
خواهش می کنم.

بهت زده سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 06:49

http://www.chn.ir/news/?section=4&id=1654

This is not written by him.

ممنون از تذکری که دادید!
اما این موضوع کمی عجیب هستش و تشخیص واقعیت سخت!
چرا باید در ستون روزنامه ای با عنوان فانتزی،همچین نامه ی پراحساسی نوشته شود که به واقعیت نزدیک تر باشد تا فانتزی بودن!!ان هم از قول کسی که هنوز زنده است،همچین دروغی نوشته شده!واینکه اگر این نامه انقدر گل کرد و به زبانهای مختلف ترجمه شد،احتمالا چارلی چاپلین در ان موقع هنوز زنده بود،پس چرا ظاهرا هیچ تکذیبی از سوی او وجود ندارد؟؟!
اگر هم موضوع فقط جا انداختن سرکلیشه "فانتزی" بود،پس حداقل باید در شماره بعدی روزنامه این مورد اصلاح می شد تا سوتفاهم نشود.
به هر حال حرف در این مورد زیاد است و از انجا که چارلی چاپلین دیگر زنده نیست،کشف حقیقت سخت است،اما اگر به زودی به این یقین رسیدم که واقعیت خلاف پست من است،پست دیگری خواهم زد.

هوداد مسلمی نژاد سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 17:53

از پستتون ممنون جملات زیبایی بود
ولی چه حیف که فقط و فقط با یک کلمه او را به پایین کشیدید.
سر چارلی چاپلین اسطوره ای از فکر و ذوق بود که دیگر تکرار نمیشود.
کلمات دلقک و دلقک بازی لایق این فرد نیست
---------------------
باز هم ممنون از پست خوبتون

قطعا من از گفتن کلمه "دلقک" به هیچ عنوان منظور بدی نداشتم! واگر سوتفاهم شد،عذرخواهی می کنم.
چارلی چاپلین برایم هنرمند باارزشی است که به او افتخار می کنم،میشه گفت که منظورم از دلقک ، یک کمدین دوست داشتنی بود!بارها این کلمه از زبان چارلی چاپلین نقل شده است،به همین خاطر فکر کردم اگر این کلمه را من هم به کار ببرم ، ناراحت نمی شود!
لطفا معنای این"دلقک" را با معنای "دلقک رایج در ایران" یکی نکنید
من هم از نظرتون بسیارممنونم.

sara-e سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 18:53

دخترم، هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند. برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.
محشر بود.ممنون

من هم خیلی دوسش دارم
من از شما ممنونم به خاطر نظرتون!

رویا خدابخش سه‌شنبه 4 آبان 1389 ساعت 22:52

"روزی یک بار بگو: *من هم از آنها هستم.*"

زیبا بود!! ممنون!

من هم از شما به خاطر نظرتون ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد