KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

آیا می‌دانید یک دکتر چه بلاهایی می‌تواند بر سر یک کشور آورد؟!(۲)

آیا می‌دانید یک رئیس جمهور در دنیا به عنوان دکور و نماد یک ملت و کشور مطرح است و لحن صحبت و برخوردهای آقای رییس جمهور یک دولت باعث شده نگاه جهانی به ایران، یک نگاه منفی و نامناسب باشد و عواقب بسیار منفی در بر داشته باشد از جمله آنکه اعتبار گذرنامه ایرانی در بین ۱۹۴ کشور جهان به رتبه ۱۹۳ رسیده و فقط یک کشور وضع بدتری نسبت به ما دارد؟ (صندوق بین المللی پول - روزنامه سرمایه ۰۶/۰۲/۸۸) 

آیا می‌دانید سیاست خارجی همان دولت با کشورهایی در ارتباط است (جزایر قمر) که دولت آن‌ها حتی پول بلیط هواپیما ندارد و با خرج ایران به کشور ما می‌آیند؟ 

آیا میدانید رییس همان دولت در سفر به کنیا (کشور آفریقایی) پیشنهاد داده که ایران حاضر است نفت را با ۳۰ درصد تخفیف بفروشد؟ (اکونومیست شماره های مربوط به اسفند ماه ۸۷)

نظرات 4 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 2 شهریور 1389 ساعت 23:23

اره میدونیم ولی چکار می تونیم بکنیم
تو همین بلاگم طرفدارانشونو می بینید
البته یه جمله ای هست که میگه مردم لیاقت اون حکومتی رو دارن که بهشون حکومت میکند
ما رو چه به سوییس دانمارک نروژ....................................................
افغانستان

می‌توانیم حق و جایگاه حقیقیمان را طلب کنیم...
می‌توانیم اینگونه به نقدشان کشیم٬ و روشن سازیم تاریکی‌های وجودشان را...
و بدانیم که ایرانی هرگز لایق این وضع نبوده و مستحق بهترینی است که لااقل بهترش را چند سال پیش داشتیم با این وضع است که رو به قهقرا می‌رویم و بس...

رها چهارشنبه 3 شهریور 1389 ساعت 02:21

این لینک رو حتما ببینید در مورد خواجه نصیره :
http://kurd2.blogfa.com/post-74.aspx

بسیار جالب بود و قابل توجه برخی...

داریوش دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 10:53

با عرض سلام خدمت دوستان عزیز
تا وقتی که من و شما ساکت بشینیم و منتظر باشیم که معجزه شود همین وضع است و بس.......

به امید آزادی ایران و ایرانی

اعتراض را به وادی ابتذال کشانده‌ان دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 17:25

. کم مانده بگویند هر کس در مستراح، ۳ بار آه و ۲ بار سیفون را بکشد، این طرفدار جنبش سبز است. ما به این بچه‌بازی‌ها فقط می‌خندیم! وقت ما به «ساعت گرینویچ» تنظیم نشده، مقدس است. این چند ساعتی که تا «ظهور» مانده، حیف که به بطالت بگذرد. «زمین ابتذال» جای مبارزه ما نیست. ما بزرگ‌تر از آنیم که شما را دشمن خود بدانیم. دشمن من در «تل‌آویو» است و می‌خواهد عرصه را بر «سید خراسانی» تنگ کند تا جلوی ظهور را بگیرد. دشمن من مسلح به کلاهک هسته‌ای است نه مجهز به SMS. من کارهای مهم‌تری دارم، حتی مهم‌تر از دعوا با پسر همت. بصیرت من به من اجازه نمی‌دهد به «گزینه الف» SMS بدهم. رای من به «گزینه ظهور» است. من اهل صدم نه نود. فردوسی‌پور به درد گزارش بازی منچستر با چلسی می‌خورد و اینکه آیا دختر خاله همسایه دیوار به دیوار فرگوسن، از سگش راضی شده یا نه. من در اوقات فراغتم گزارش محرمانه موساد را می‌خوانم که «لیبرمن» سوتی داد و یک جاهایش را لو داد. صهیونیسم می‌خواهد «مهدی» را برباید اما موسای ما به نیل افتاده و از دستان پست در امان است و هتاکین می‌خواهند از دریای آن ۱۳ میلیون، ماهی اغتشاش بگیرند و با فتوشاپ، خود را دشمن ما جا بزنند. دشمن من در اتاق بیضی نشسته است، نه کسانی که در چت‌روم با دختران فراری، بازی می‌کنند. ره به جایی نخواهند برد گمرهان. من حریف خود را می‌شناسم و خوب می‌دانم که هنوز هم در بهــشــت زهرا (س) خلوت‌ترین جا، «قطعه منافقین» است. «ندا» را خدا رحمت کند اما هنوز هم از من در «قطعه ۲۶» نشانی مزار «پلارک» را می‌پرسند. مزارش از امامزاده زید شلوغ‌تر شده. از یک مزار بوی گلاب بلند می‌شود، از یک قبر بوی قیر آسفالت خیابان، بوی فریب، بوی توطئه. من در دست چپ ندا، کیسه خون دیدم. «دواگلی» بود شاید. ندا را آرش حجازی کشت. آقای پائولو کوئلیو! این بود آن همه انسان‌دوستی‌ات؟! مترجم «کیمیاگر»، قاتل از آب در آمد و تو خواستی ادای سعدی ما را در بیاوری. سعدی، بنی آدم را اعضای یکدیگر می‌دانست و ملای روم، مترجم نداشت. همکار BBC نبود. عاشق «شمس» بود و وقتی من داشتم به ندا فکر می‌کردم، BBC برایش آبغوره می‌ریخت. جان مرا صهیونیست‌ها باید بگیرند. من مفت شهید نمی‌شوم. این را «حضرت عزرائیل» بداند. فرشته‌ای که در شانه چپ من نشسته، هیچ دعوایی با فرشته سمت راستی ندارد. این بگومگوها مباحث طلبگی است. چپ و راست چیست؟ داستان دیگری در میان است. از نظر من پسر همت، نه چپ است نه راست، نه سبز و نه قهوه‌ای. من یک حرف دارم: چرا برخی‌ها، خود همت را جزو خانواده همت نمی‌دانند؟ پدر و مادر همت هم، خانواده همت‌اند و یکی از روزنامه‌ها به جای چاپ وصیتنامه همت، پسرش را به جنگ من فرستاده، تا یک چیز او بار من کند و یک چیز من بار او کنم و سارکوزی به هر دوی ما بخندد. من برای همت فاتحه می‌خوانم و در قطعه منافقین، سوره منافقون. قلم من جوهری دارد به رنگ بصیرت که در شناخت دوست و دشمن دچار اشتباه نمی‌شود. من قابل ناسزاهایی نیستم که دختر باکری نثار لباس‌شخصی‌ها کرد. حمید باکری، خود لباس‌شخصی بود و می‌گفت: بعد از جنگ، مردم ۳ دسته می‌شوند، عده‌ای خسته می‌شوند، عده‌ای از انقلاب برمی‌گردند و یک عده هم آنقدر خون‌دل می‌خورند تا دق کنند. من جزو همین دسته سومم و همین روزها دق خواهم کرد. این نوشته شاید نامه‌ای باشد به پسر همت یا نه، بهتر است درد دلی باشد با سردار خیبر. سردار! «دوباره دشنه بردار، آن سو همه نهروانی‌اند». دشمن تو صدام بود و اینجا دشمن قصد کرده مرا به جنگ فرزند تو بفرستد. اینجا ما روی هر کسی دست می‌گذاریم، سابقه‌اش را به رخ ما می‌کشد. به ما می‌گویند، «بسیجی‌های جنگ‌ندیده». راست می‌گویند. نسل من از جنگ، فقط مزه بی‌پدری‌اش را چشیده و من «با همه بی‌سروسامانی‌ام، باز به دنبال پریشانی‌ام».

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد