KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

از حکایات شیخ و مریدان (۳)

بازهم از حکایات شیخ و مریدان 

    

حکایاتی عبرت آموز از استاد و مریدانش 

  

  

شب هنگامی مریدان شیخ را ندا در دادند که یا شیخ سایت امید 20 دگربار فیل تر گردید !

شیخ فرمود : هرگز گمان مبرید سایت هایی که فیل ترند مسدودند بلکه آنان بازند و نزد صاحبانشان آپ می شوند.

و مریدان همی گریستند. 

  

= = = = = = = = = = = = = = = 

  

روزی مریدان در نزد شیخ همی بودند و از عصاره ی شیرین جملات نغزش به عالم معنا سفرها همی کردند و لکن چون مرکبشان در این سفرها طیاره توپولوف بود یکی زپس دیگری سقوطها همی کردند. سخن بدانجا کشید که شهر هرت کدامین جا بود.

فرمود : شهر هرت آنجا بود که سایت شیلتر همی کنند و این صاحب سایت باشد که برای رفع شیلتر توضیحات همی دهد !

پس مریدان عربده ها کشیدند و بر سر ها زدند و گریه ها کردند.

   

= = = = = = = = = = = = = = =

    

گویند شیخ لسانش نمی چرخید و کلمه " فی ل ت ..ر" را "شیلتر " تلفظ همی کرد.

پرسیدند یا شیخ چرا "شیلتر" تلفظ صحیحش را نگویی ؟

فرمود : ترسم وجودم را نیز شیلتر همی کنند !

پس مریدان بیهوش گشتند.

   

= = = = = = = = = = = = = = =

   

در ظهری تابستانی مریدان از تشنگی هلاکها گشته بودند. پس عرض کردند یا شیخ آب تهران قابل شرب است یا خیر ؟

فرمود : پیلی نزد من آورید.

پس پیلی نزدش آوردند. شیخ سطلی آب نزد پیل گذاشت و پیل بعد از خوردن ، یک هفته بیشتر تب نکرد.

شیخ فرمود : به گمانم آب قابل شرب است ، بنوشید.

پس مریدان از تشنگی هلاک گشتند و لب به آب نزدند.

   

= = = = = = = = = = = = = = =

   

روزی مریدان گفتند : یا شیخ ، عربستان در تولید گوگرد از ایران پیشی گرفت.

شیخ فرمود : و همچنین در تولید گرد و غبار و صادراتش به ایران.

پس مریدان همی گریستند.

   

= = = = = = = = = = = = = = =

   

گویند روزی شیخ سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت به بازار تهران سفر همی کرد.  آن گه که از این معاملت باز آمد مریدان عرض کردند یا شیخ از این بازار که بودی  مارا چه تحفه کرامت کردی ؟ فرمود : به خاطر داشتم چارکی گوشت بیاورم ، قیمت گوشت چنان زهره ترکم کرد که تنبانم از دست برفت. 

  

پس مریدان سکته ها همی کردند.

   

= = = = = = = = = = = = = = =

   

گویند شیخ مریدی داشت "گنجو" نام    ،     که همی نالید صبح تا شام که :

  

" آهااای آهااای آهااای یا شییییخ من تشنمه"

  

شیخ فرمود : خب آب بنوش. 

 

مرید بگفت : یا شیخ مرا با آب طهران کاری نیست ، مرا آب معدنی ده. 

  

شیخ فرمود : آب طهران و آب معدنی هر دو ز یک منشأ باشند.

      

هر  دو  آب  اعضای یک قناتند   *   که در پیدایش ز یک نیتراتند

      

چو عضوی نوشد زین آب بدگوار  *  دگر عضوها را هم کند بیمار

     

تو که ز محنت دیگران بی غمی * خدا خیرت دهد ، لنگه ی خودمی

      

پس شیخ بگفت : ای مرید ، امروز تو را معجونی دهم بس چاره ساز . که گواراترین آب ها باشد و آن س...اند...ی....س است که یک قطره اش اسانس و دگر قطرات همان آب است.

 

پس مریدان به سوی معجون هجوم ها بردند.

   

شیخ فرمود : زهرمار ، کمی هم برای من نگه دارید.

   

پس  مریدان نعره ها زدند.

 

نظرات 18 + ارسال نظر
حمید نصیری شنبه 9 مرداد 1389 ساعت 16:34

اسمتون چقدر آشناست !

مرسییی

مرجان غیاثی شنبه 9 مرداد 1389 ساعت 17:37

فیلتر هم فیلتر های قدیم!
===
جمله بندی شما واقعا" عالیه
"عصاره ی شیرین جملات نغزش به عالم معنا سفرها همی کردند و لکن چون مرکبشان در این سفرها طیاره توپولوف بود یکی زپس دیگری سقوطها همی کردند."
===
پشیخ یهو یادش اومد که زبونش میگیره!فکر نکنم گفتار درمانی هم بتونه کاری کنه!
===
آب شرب خیلی باحال بود.فیل و سطل و تب و آخرشم مریدان تشنگی رو ترجیح دادن.آخه شما اینا رو چطور میسازی؟
===
قیمت گوشت...شیخ بیچاره!

===
گرد و غبارستان
===
شعر آخر واقعا" جالب بود.خیلی خندیدم.کلا" قسمت آخر خییییییییییییییلی خوب بود.

خدا خیرت دهد لنگه خودمی





منتظرم برای شیخ های بعدی

موفق باشید و خندان

به به سرکار خانم غیاثی نقاد و بررسی کننده ی دقیق نوشته ها. خیلی مرسیییییی. بعد از یه مطلب درباره شیخ دیدن نقد زیبای شما می چسبه.

خوشحالم که خوشحال گشته اید. راضی به زحمت نبودم.

موفق و موید و شاد باشید.

مرجان غیاثی شنبه 9 مرداد 1389 ساعت 17:42

مگه تو آبمیوه از اسانس هم استفاده میکنن؟همش طبیعیه آقاااا !!!.اصلا خود میوه رو قاچ میکنن بعد با دستشون فشار میدن و آب میگیرن!

تازه بس که طبیعیه تکه های میوه هم توشههه !

sama.kzm/it شنبه 9 مرداد 1389 ساعت 19:35

!

مرسییی

حسنی فر شنبه 9 مرداد 1389 ساعت 21:40

این عبارت " نعره ها زدند" و از اینجور چیزا خیلی جالبه. واقعا اون زمانا ملازمان عرفا این قدر نعره و فریاد می زدن؟

آره منم بدجور شیفته این نعره زدن ها هستم. آره بابا اون موقع ها ماشاالله نعره می زدند کوهها به لرزه می افتاد. مردم خواب و خوارک نداشتند از نعره های مریدان !

حمید توکلی شنبه 9 مرداد 1389 ساعت 22:46

عالی بود امیر جان!
عالی... !

لطف داری. مرسی حمید جان

محمد رودسرابی شنبه 9 مرداد 1389 ساعت 23:02

خیلی باحال بود امیر جان
من نمی دونم چطوری ازت تشکر کنم به خاطر استفاده از امید20 در یکی از حکایت ها
خیلی باحالی
از همین الان متظر قسمت بعدی حکایت شیخ و مریدانش می مونم

باحالی از خودت و سایت زیباته. کاری نکردم. شما همیشه لطف داری.

موفق باشی

حمیده احمدی یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 01:20

والا به خدا

رضا خیاط یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 02:54

=))))))))
تنبانش از کف برفت :)))))
ینی عالی بودا

مرسیییییی رضا جون.

هوداد مسلمی نژاد یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 02:56

شیخ را گفتند شهرام امیری به دیدار آمده
پس همه مریدان گرد آمدند دور شیخ و شهرام.
شیخ پرسید یا شهرام، چه بر سر تو آمد در زندان سیاه (CIA) گفت آنها مرا بیهوش کردند و به من چشم بند زدند، و من آن پنج نفر را ندیدم و هیچ نشنیدم که جرج با مایکل در مورد عروسی چه میگفتند.
مریدان از فرط خنده همه همی نعره ها زدند و سر به دیوار ها کوفتند.
شهرام ادامه داد من را به زندان مخوفی انتقال داده و در آنجا به من یک بلیت به ایران و 2 میلیون دلار وجه نقد و یک لپ تاپ با اینترنت و یک دست از کلید زندان دگر هیچ ندادند.
اینبار شیخ سر به دیوار کوفت و نعره ها زد، مریدان دیگر تاب نیاوردند به صحرا پناه بردند.
صبح که شیخ از خواب بپاخیزید متوجه شد که دیوار را شکاف آید همی.
شهرام خواست لب به سخن بگشاید که شیخ فرمود:
ای تو لال شی من از دستت راحت شم. خاموش ای چاخان، رو دست ما زدی.
و اینگونه شد تا مریدان چهار نعل به بیت باز گشتند.
-----------------------------
مثل همیشه بود - موفق باشی امیر عزیز

یعنی خداااااا بود این حکایتت. دست و پنجت درد نکنه. کلی خندیدم. بابا طنااااااااز

3pehr یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 10:37

اگر من لنگه تو بودم که از دهنم قند میبارید و این همه چیزای باحال مینوشتم ...
عالی بود امیر...

نه بابا این حرفها چیه ؟

تو خودت قند و نباتی تو شکلاتی شکلاتی شکلات

شبنم دمیرچی یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 13:30

خیلی خوب بود مرسی!

مرسی لطف کردید.

امین یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 14:05

سلام خدمت دوست محترم.من همونیم که گفتی به اسم خودم از متنت استفاده کردم!(وا مصیبتا)

باور کن من همچین قصدی نداشتم.
فقط دیدم جالبه گفتم بگذارم تو وبمون.فکر نکردم همچین برداشتی بشه.
در هنر شما شکی نیست!
بازم حالا که ناراحتین حذفش میکنم.

در کل ممنون!

سلام دوست عزیزم.

خدا شاهده من از کپی کردن متن ناراحت نمی شم. حتی منبع رو هم ننوشتی مسئله ای نیست ولی اینکه آخرش نوشتی که خودم نوشتمش یه خورده ناراحتم کرد.

نوشته های ما که قابلی نیست.

موفق باشی

می ناب یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 20:47

کارت درسته آقا!هر پست بهتر...


{اسمایلی یک مرید در حال نعره کشیدن}

در درجه اول خودت کار درستی. تنک یو دوست عزیز

نسرین-کام دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 18:55

این دیگه خیلی خیلی ...خیلی خیلی خیلی قشنگ بود...
می بینم که امیدم داره به حقیقت می پیونده (موفقیت روزافزونتون)
تن کیو
یو ار بست

مرسی شما لطف دارید.

هرچی داریم از تشویقات دوستان و خوانندگان طنز دوستی مثل شماست.

موفق و پایدار باشیییییید

حوریه جعفری - کامپیوتر دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 19:23

یکی از یکی بهتر!!

عالی بود!

مخصوصا استفاده از اشعار و تلمیحات!!

پایدار باشید!

خیلی لطف کردید. مرسیییی

هوداد مسلمی نژاد دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 22:05

امیر جان اجازه میدی شیخ و شهرام امیری رو پستش کنم؟ :)

اجازه ما هم دست شماست.

احمد چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 01:10

دیگه داره بی مزه میشه!

اتفاقاْ به نظرم این بار جالب تر از همیشت ! بقیه که این رو می گن.
نظر شما هم محترمه. مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد