همیار دیروز و پریروزمان را میگویم
او که از یاد نمیبرم روزی که مهر پلمب انجمن را که زدند هم از پای ننشست
ننشست تا با نامی کار کند و نمایی!
حتی در آن زمان نیز میگفت؛ مگر ما را یارای دیگران اجباری است؟!
خوب است تا راه را ادامهیی تا نوای بیداری آنان
و رفت تا لب روشنایی
و اکنون گویی در بر اوست...
خوشا حالش را
و ای کاش مرا نیز با او یارای هم نوایی بود در آن زیبایی، در آن روشنایی...
و حالا روشنایی او را حصاری میخواهند تا برافتد این روشنایی را
غافل از همیاری یارانش را
یارانی که شاید همواره جنبشی نباشد آنان و راهشان
ولی یاد و راه و بیداریشان
همان که او در پیش بود را میگویم
همواره پابرجاست
تا انتهای راه...
گاه با خود می گویم ز چه روی او را بدین حصار باید آمدن؟
با خود کلنجار میروم ساعت ها
پاسخش گویی ساده است، ولی دشواریست قناعتش!
آری، پاسخش باشد ما را دشوار ولی در اعماق وجودمان پابرجا
وان راهی که او و همه یاران بودیم سالها در انتظارش ماندگار
تا نماند جنبشی را در این راه تنهایی
و آید ز حاصلش بیداری ما
آری او راست همواره راهش بر ما پابرجا...
میلاد را گفتم که مرا اندوهی روشناک آمد زین حکم ناروا...
هفت سال...
زمان کوتاهی ست در مقابل سالها بغض
و تحفه ایست برای کسانی که شرافت شان را معامله نمی کنند
درود بر تو دوست فراموش نشدنی
باش پویا جان
باش
درود بر حسین عزیز٬ به راستی که با این تلخیها دل ما نیز آزرده است
ولی باید زنده داشت یاد و راه را٬ و در این سیاهی است که انگیزهام را هرچه بیشتر مییابیم
و هرگز این سیاهی نمود وجودش را نیز با حضور روشنایی یارانی استوار همچون تو نخواهد داشت...
پس با امید بدین روشنایی خواهیم بود تا برآید آفتاب و زیبایی پرواز آزادی...
سوراخ دعا رو گم کردی؟
از ابتدا با زبان لمپنیزم و چنین گویشهایی مشکل داشته درکشان نمیکردم!
ولی خوشحال میشوم تا اگر چیزی را گم کردهام بر من نیز نمایانش سازید...
واقعا شرمنده ام از اینکه او هفت سال محکوم به حبس است و من حتی نمی دانم چرا...!؟
درود بر تو که پیگیر امور دوستان خوبمان هستی!
پیروز و پایدار باشی!