KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

قصه اینست که از نغمه ی داودی اصحاب شرف می‌ترسند



پرده‌ی نقال دیشب رنگ و رویی تازه داشت                                      


                                         جای تمثال تهمتن نقشی از چنگیز بود ...


         

نظرات 5 + ارسال نظر
میلاد یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 12:55 http://simsir.net/

سلام
حالتون خوبه ... خیلی سایت عالییی دارین
ببخشید من در مورد قالبتون ازتون کمک میخوام

یکی اینکه اگه امکان داره به من بگید چه کدی رو تو قالب نظرات گذاشتین که این smiler ها اضافه شدن

یکیش هم چطوری من هم آرشیو مو میتونم مثل مال شما کنم که با انتخاب ماه باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟

اگه کمکم کنید خیلی متشکر میشم

منتظرتون هستم

WWW.SIMSIR.NET

سید صدرا مهدوی یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 13:55

شعر از خودتون هست؟

عالی بود....

بیتی‌ست از «ارفع کرمانی»

زهرا.ع یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 21:22

قصه این است که از نغمه ی داودی اصحاب شرف میترسندواز ترس این نغمه ها نقال قصه ما پرده جدیدشو رو میکنه٬پرده ای که نقشی از چنگیز داره و بوی خون میده٬بوی مرگ واین جواب نغمه های ماست و بهای آزادیمون.اینجا آزادی فروشیه و چه بهای گزافی داره.

تا بوده همین بوده!
همین بود که از قدیم می گفتند، بهشت را به بها دهند
اصلا چیزی مانده که فروشی نباشد؟!
نقال هم شرافتش را فروخت!

درود بر احمدی نژاد گل یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 22:04

زرشک

خون بود ، آنچه از دست باغبان چکید
خون ، دوست گرامی

سید حسین هاشمی یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 22:25

شعر کامل بدین صورت است:

دوش می‌زد خم ولی چون موسم پرهیز بود
جام رندان خرابات از عطش لبریز بود

پرده‌ی نقال دیشب رنگ و رویی تازه داشت
جای تمثال تهمتن نقشی از چنگیز بود

باز آن جا بر طناب داربست بی‌کس
آن که دیشب داد می‌زد صبح حلق آویز بود

توسن آزادگی جان داد از جور سوار
روی پهلوهای زردش سرخی مهمیز بود

باز هم اندود می‌شد روزن اندیشه‌ها
وسعت پروازها هم حجم یک دهلیز بود

جاری از لب‌های داغ غنچه‌ها بوی عطش
زیر پای نوبهاران خش خش پاییز بود

یخ زد از سرما غریبی روی صحن مسجدی
درد زاهد هول از گرمای رستاخیز بود

پای همت، بندی دون همتان خود فروش
نبض غیرت لابلای پنجه‌های هیز بود...


از «ارفع کرمانی»

از کتاب «در شهر قصه هیچ عجیبی عجیب نیست»

از سید محمود توحیدی» (ارفع کرمانی)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد