KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

خاطرت هست؟ -۲

۱۸ خرداد یکسال پیش!


خاطرت هست،

دستش در دست ما بود؟


خاطرت هست،

گرمای دستش را ؟


و امروز، سهراب نیست !


خاطرت هست چرا؟
                      آخرین حرفش این بود ،

                                                  رای من کجاست ...




تصویر شهید سهراب اعرابی ۱۸ خرداد ۸۸

درست یکسال قبل

زنجیره ی انسانی ۲۰ کیلومتری سبز

در سرتاسر خیابان ولیعصر

از میدان راه آهن ، تا میدان تجریش



__________

پ ن: یک سال قبل ، دم  ِ سهراب، باز دم داشت...


__________

مرتبط: سین ِ تو، کم است ...

نظرات 5 + ارسال نظر
آخرین مصاحبه با مادر سهراب سه‌شنبه 18 خرداد 1389 ساعت 14:16

پروین فهیمی را بسیاری از ایرانیان به نام «مادر سهراب» می شناسند. مادری که پس از راهپیمایی مسالمت آمیز بیست و پنجم خرداد ماه، فرزندش را گم کرده بود و پس از بیست و پنج روز پرس و جوی هر روزه در برابر زندان ها و کلانتری ها و بیمارستان های تهران عاقبت این خبر را دریافت کرد: سهراب اعرابی کشته شد.


در آستانه سالگرد شهادت سهراب اعرابی، گفتگویی پیرامون رنج یک ساله مادران داغدار ،پیگیری ها، بیم ها، امیدها و نگرانی هایش در مورد شهدای گمنام انجام داده است که در پی می آید:

خانم فهیمی، تنها هشت روز دیگر باقی مانده است به سالگرد روزی که گفته می شود سهراب در میدان آزادی تیر خورده است، این روزها در آستانه 22 خرداد به خانواده برخی از کشته شدگان تذکر داده اند که مراسم سالگرد و یادبود برای شهدا برگزار نکنند، برخی ها هم از مصاحبه منع شده اند، شما چه چطور؟

یک بار به خانه من آمده اند و تذکر دادند که نباید در خانه ما هیچ تجمعی صورت بگیرد. اما برگزاری مراسم سالگرد حق یک مادر است و هیچ کسی نمی تواند این حق را از ما بگیرد. من ۲۵ خرداد به بهشت زهرا می روم تا در کنار سهراب باشم. بیست و دوم تیرماه هم سالگرد به خاک سپاری سهراب است و ما باید به بهشت زهرا برویم. سهراب را کشتند و کسی نمی تواند منکر این شهادت شود، جای او هم بهشت زهرا هست پس کسی هم نمی تواند جلوی ما را بگیرد که پیش بچه هایمان نرویم. فقط می توانم ابراز امیدواری کنم که ۲۵ خرداد شاهد انبوه نیروهای امنیتی در بهشت زهرا نباشیم. .



در تمام این یک سال، آیا دولت ایران سراغی از شما گرفت؟

همان روزهای اول از استانداری و هلال احمر آمدند و بعد همه چیز تمام شد، در حالی که من هیچ هراسی از اینکه کسی به خانه ام بیاید نداشتم و می خواستم حرف ها و ناگفته هایم را به هر مسوولی بگویم تا شاید قاتل فرزندم را پیدا کنم. آنها حتی وسایل سهراب را هم به من تحویل ندادند، بالاخره برای یک مادر تمام وسایل فرزندش ارزشمند است، مگر چقدر کار داشت که بگویند حداقل وسایلش را به ما برگردانند که هر وسیله سهراب به اندازه یک دنیا برای من می ارزد؟



مثلا چه وسایلی؟

سهراب وسایل زیادی نداشت، اما همان عینکش، دو انگشتر که یکی عقیق بود، یادگار مادربزرگش و یکی هم یادگار پدرش بود، مدال فرورتیش با یک زنجیر در گردن اش و یک دستبند سبز. این همه چیزهایی بود که می توانست دل یک مادر را آرام کند. ولی همان را هم نتوانستیم پس بگیریم، شاید برای آنها بی ارزش باشد اما برای یک مادر همه چیز است. معلوم است وقتی جواب همین درخواست های ساده را نمی دهند، پرونده کشته شدن را هم پاسخگو نخواهند بود. به ما حتی قول پیگیری هم نداده اند. تازه من دنبال قصاص قاتل هم نبودم، همه خواسته من، معرفی و محاکمه یک قاتل بود تا به عنوان یک مادر به او بگویم، پسر من و باقی جوان هایی که کشته شدند، دشمن شما نبودند، دشمن این مملکت هم نبودند، می خواستم از قاتل فرزندم بپرسم به دستور چه کسی دلش رضا داد که هم وطن اش را بکشد.



و شما همه این حرف ها را بعدها به رسانه ها گفتید، آیا از رسانه ملی ایران و از رسانه های دولتی هم کسی سراغ تان آمد تا حرف های شما را بشنود؟

از صدا و سیما برای یک مصاحبه به خانه ما آمدند، من فقط یک درخواست ساده از آنها کردم، گفتم به شرط آنکه همه گفته های یک مادر را پخش کنند، حاضرم بنشینم و هر آنچه بر من گذشت را برایشان بازگو کنم. چه بهتر که آدم با رسانه های رسمی کشور خودش از ظلمی که به یک شهروند رفته است حرف بزند، اما آنها نخواستند و رفتند، از پرس تی وی آمده بودند و من فقط خواستم مرا سانسور نکنند چون به عنوان یک مادر فقط می خواستم از حق خودم برای پیگیری پرونده کشته شدن سهراب بگویم. به آنها گفتم فایده ندارد که مدام برنامه بسازیم و بگوییم یک عده اغتشاشگر بچه های ما را کشتند، بیایید تا ما برایتان بگوییم چه کسانی بچه های مرا درخیابان و یا در کهریزک کشته اند، من یک انسان هستم، در ایران زندگی می کنم و این حق قانونی من است که با رسانه ملی کشور خودم در مورد آنچه بر پسرم گذشت حرف بزنم و هیچ حرف سیاسی هم ندارم. حاضر نشدند بنشینند پای درد دل های یک مادر تا حداقل برایشان بگوید سهراب چگونه تیر خورد و من چگونه بیست و پنج روز به هوای اینکه بچه ام هنوز زنده است همه جا را گشتم .



پزشکی قانونی هم تیرخوردن سهراب را تایید کرده بود، وقتی برگه پزشکی قانونی را دیدید...

در برگه پزشکی قانونی نوشته بودند، تیر به سمت بازوی سهراب اصابت کرد و از زیر قلب وارد ریه شده. بازوی سهراب را شکستند. نمی دانم چه کسانی و اصلا چطوری. قلبم درد می گیرد وقتی یاد آن روزها می افتم که تمام بدنم بی جان شده بود و هیچ کسی نبود حتی جواب نامه های ما را بدهد که این بچه را کجا بردند و چرا کشتند، برای یک اعتراض؟ سهراب خلافی نکرد ه بود و سزاور مرگ نبود، من حتی برای بچه های کسی که به سمت بچه من شلیک کرده اند هم نمی توانم مرگ بخواهم آنها چطور دلشان آمد دست های خالی پسرم را ببینند و بعد شلیک کنند و بازوی شکسته او را تحویل ما بدهند، به خدا قسم من حتی یک سیلی هم نمی توانم به صورت قاتل پسرم بزنم .



خیلی از جوانان دچار خشم هستند از کسانی که سهراب و دیگران را کشته اند و در طول این یک سال پاسخگو هم نبوده اند؟

می دانم شهدای گمنام دیگری هستند که شاید ما حتی نام آنها را هم نشنیده باشیم. هیچ آمار دقیقی از تعداد کسانی که بعد از انتخابات کشته شدند در دست نیست. بهشت زهرا شده است بهشت جوانان اما من به عنوان یک مادر حتی حس انتقام جویی هم ندارم، از اعدام و قصاص بیزارم چون دردی را دوا نمی کند، دار زدن و انتقام گرفتن از قاتل، برای من، سهراب نمی شود همه دلخوشی و امید من این است که حس هم وطن کشی یک جایی تمام شود نه آنکه خودم همان کاری را بکنم که آنها با بچه های ما کرده اند. همیشه یک اقلیت ناچیز وجود دارند که می توانند آدم ها را بکشند و این اقلیت از عقل محروم هستند، آدم به روی انسانی که عقل ندارد و از روی حماقت آدم می کشد، گلوله نمی کشد.



پس با همین استدلال درست در آستانه سالگرد کشته شدن سهراب، از خون فرزندتان به بهای آزادی زندانیان سیاسی گذشتید؟

بله، چون اولا برای من بخشش شیرین تر از انتقام است. اگر چه می دانم طرف مقابل هم باید فهم این بخشش را داشته باشد و در ثانی فکر می کنم، حالا که سهراب من بر نمی گردد شاید باید کاری برای بچه های دیگرم که در زندان هستند انجام دهم. برای همین گفتم حاضرم از خون فرزندم بگذرم به شرطی که زندانیان سیاسی را آزاد کنند. همه آنها یکی هستند مثل سهراب. من با خون سهراب معامله کردم، یک معامله انسانی واگر زبان انسانیت برایشان آشنا باشد باید جواب دهند وقتی یک مادر از خون جوان از دست رفته اش برای آزادی صدها جوان دیگر می گذرد، چرا آنها مقاومت می کنند؟



فکر نمی کنید کسانی که حتی سید حسن خمینی را به دلیل دیدار با زندانیان سیاسی سرزنش می کنند و می گویند؛ دیدار او با اغتشاشگران آزاد شده جرم است، شما را هم متهم به دفاع از اغتشاشگران در زندان کنند؟

واقعیت این است که اغتشاشگر معنی نمی دهد، مگر می شود یکدفعه بگوییم این همه مردم اغتشاشگر هستند؟ اینها همه فرزندان همین کشور هستند و با اغتشاشگر خواندن آنها مشکل اصلی سرجای خودش باقی می ماند.



شما در شورای شهر تهران گزارشی در مورد وضعیت پرونده کشته شدن سهراب ارائه داده بودید، نتیجه چه شد و آیا از طریق مجلس هم پیگیری بوده اید؟

هیچ کس در مملکت پاسخگو نیست. درد من این است که مجلس هم مثلا باید خانه ملت باشد و نماینده هایش باید داد ما را بزنند ولی هرگز اینطور نبوده، در همان بیست و پنج روز که به هر دری می زدم تا سهراب را پیدا کنم به مجلس هم رفتم، به نماینده های مجلس می گفتم بچه خودتان اگر گم می شد چه می کردید؟ آنقدر جواب مرا ندادند تا بچه من یخ زد، جنازه یخ زده سهراب را تحویل من دادند. ظاهرا ما هیچ جایی در این مملکت نداریم که برویم. ما مردم صبوری هستیم و تحمل ما هم زیاد است. انگار هنوز باور نکرده اند که قدرت را با خودشان نمی توانند ببرند آن دنیا، آدم فقط یک کفن را می تواند با خودش ببرد، پسر جوان من و جوان های دیگر هم با یک کفن رفتند با این تفاوت که بچه های ما با یک کفن خون آلود می روند و دل هایشان پاک است.



موقع خاکسپاری سهراب فیلمی از شما منتشر شد که فریاد می زدید سکوت نخواهید کرد، به خاطر می آورید آن روز را؟

بدترین روز زندگی ام یکی آن روز بود که فهمیدم سهراب کشته شد و دومی زمان خاک سپاری اش بود. من چهار تا بچه دارم، وقتی سهراب را کشتند، برای من انگار یک چهارم قلبم از جا کنده شد و با تابوت سهراب رفت ولی سکوت و بغضم همان روزی شکست که عکس سهراب را در میان عکس های کشته شدگان شناسایی کردیم.



ظاهرا برادر سهراب، عکس را شناسایی کرد و خبر کشته شدن را به شما داده بود، درست است؟

بله بیست تیر به اتفاق پسرم سیامک رفته بودیم آگاهی شاپور چون من پیگیری هایم در زندان ها و بیمارستان و خیابان ها و هیچ جا جواب نداد، پرونده مفقودی برای سهراب تشکیل دادیم، گفتند بیایید عکس کسانی که کشته شده اند را ببینید و شناسایی کنید که آیا سهراب یکی از آنهاست یا نه. دفعه اول که دیدم سهراب میان آنها نبود و من دیگه طاقت نداشتم بار دوم بروم عکس بچه های مردم را که کشته شده اند ببینم، گفتم پسرم می آید اینکار را می کند. سیامک رفت، تا دوساعت نیامد، نگرانش بودم، من مدام توی ساختمان ها دنبالش می گشتم ولی از دور دیدم سیامک پشت یک دیواری قایم شده است. با آنکه دلم آن روز دگرگون بود و یک حسی به من می گفت یک اتفاقی افتاده اما آن لحظه نفهمیدم چرا سیامک پشت دیوار قایم شده، جلو رفتم و گفتم سیامک چی شد، رنگ به صورت سیامک نبود، از یاد آوری صورت ترس خورده و بی رنگ سیامک تمام تنم می لرزد، گفت؛ مادر، سهراب را کشتند، من از آن لحظه به بعد هیچ نفهمیدم.



ببخشید که شما را مجبور به بازگو کردن یک ماجرای دردناک کرده ام ولی آیا خودتان هم موفق به دیدن عکس سهراب و یا پیکرش شدید؟

من نمی توانستم ببینم، طاقت نداشتم. فقط یادم هست همان روز به زور مرا می بردند پشت مانیتور و می گفتند چون شاکی پرونده خود شما هستید باید خودت هم عکس را ببینی و تایید کنی وگرنه با تایید پسر شما نمی توانیم جنازه را تحویل بدهیم. هر چه می گفتم من دل دیدن عکس سهراب را ندارم و می دانم سیامک دروغ نمی گوید اما رضایت ندادند، پاهایم را روی زمین می کشیدند و من نا نداشتم حرکت کنم، من همسرم را سال هشتاد و شش از دست داده بودم و رنج دیده بودم اما پدر سهراب مریض بود. حالا که یک بچه بی پدر را کشته بودند...خدایا بدترین و سخت ترین لحظه زندگی ام بود زمانی که ناگهان صورت مهربان سهراب را در مانیتور اداره آگاهی دیدم، به زمین و زمان فحش دادم. در اولین عکس از گلو به بالا را فقط نشانم دادند، جای تیر خوردن را نشانم ندادند. صورتش حالت خواب سهراب بود. آرام بود... مگر این تصویر از جلوی ذهنم می رود...



آخرین باری که سهراب را دیدید کی بود؟

بیست و پنج خرداد بعد از راهپیمایی مسالمت آمیز از من خداحافظی کرد و به سمت انقلاب رفت. ولی من همان روزهایی که دنبالش می گشتم، همان روزهایی که اخبار مربوط به شکنجه ها را هم می شنیدم، یک بار سهراب را در خواب دیدم. دندان هایش را ریز ریز کرده بودند. این خواب، آرام و قرارم را از من گرفته بود، در همان خواب مدام از سهراب می پرسیدم شکنجه شدی؟ دندان هایت چرا ریز ریز شده؟ در گوشم گفت: اشکالی نداره. ولی من باز سوال می کردم و سهراب خم شد و درگوش دیگرم با یک لحنی که مرا آرام کند، گفت: می گم اشکالی نداره مامان. وقتی عکس سهراب را در مانیتور دیدم فقط می خواستم ببینم دندان های پسرم را خرد خرد کردند، می خواستم ببینم شکنجه اش کردند... نگذاشتند در غسالخانه بروم و بچه ام را ببینم...



خرداد برای سهراب ماه شلوغ و پر هیجانی بود، چون عکس ها و فیلم های زیادی از او در کمپین های انتخاباتی و راهپیمایی های بعد از انتخابات منتشر شده است که شما هم در آن عکس ها با سهراب همراه می شدید، خرداد امسال چه حالی دارید؟

خرداد، برای سهراب انگار ماه اضطراب بود، هم باید برای دانشگاه خودش را آماده می کرد و هم برای آینده کشور .نگرانی داشت، همان عکسی که شال سبز به گردن دارد و من هم با عکس آقای موسوی کنارش نشسته ام خود گویای همه چیز است، سهراب چند روز قبل از کشته شدن اش اصلا غذا نمی خورد، لب به هیچ چیزی نمی زد و مدام می گفت من نگران آینده هستم، یعنی چه اتفاقی می خواهد برای کشور بیافتد.



پس سهراب با آنکه فقط نوزده سال داشت، به مسایل سیاسی هم توجه می کرد؟

سهراب مثل خیلی از جوان های دیگر این مملکت قلبش برای کشورش می زد، بی قرار آینده بود، اهل روزنامه خواندن بود، آرزو داشت خبرنگار شود، دلم می خواهد دفتر خاطراتش را به شما نشان دهم ببینید چقدر دردناک است که پسر من در دفتر خودش اسم چند روزنامه نگار ایرانی را به عنوان خبرنگاران مورد علاقه اش نوشته بود و حالا خوشحالی من به عنوان یک مادر این است که دارم با روزنامه نگارانی که سهراب اسم شان را در دفترش نوشته بود، صحبت می کنم. دلم می خواهد ایران آنقدر آباد و آزاد شود که برای همه فرزندانش جا داشته باشد نه کسی را بکشند و نه کسی را مجبور کنند از خانه خودش بیرون برود، می دانم گریه و زاری کردن از مادر رها نمی شود اما اینها برای من فرزند نمی شود، دلم می خواهد فرزندان دیگرم آزاد باشند



افسانه . م سه‌شنبه 18 خرداد 1389 ساعت 16:46

نشون و یاد سبز تو
همیشه زنده می مونه

روحش شاد باد

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 خرداد 1389 ساعت 00:45

سرنگونی خلیفه نزدیک است!
انقلابی سبز در راه است!

تا جایی که بنده از ابتدا در جریان این جنبش هستم، یک جنبش مدنی و اصلاحی ست!
حرکات رادیکال، جز اینکه به ضرر این جنبش و خاموشی امید حامیانش منجر شود، هیچ سودی نخواهد داشت
موفق باشید

سید صدرا مهدوی چهارشنبه 19 خرداد 1389 ساعت 17:54

یادشان، نامشان، و نگاهشان از خاطرمان پاک نخواهد شد.
روحشان در آرامش و جایشان سبز
ممنون بابت یادآوری.

هنوز نفس می کشم چهارشنبه 19 خرداد 1389 ساعت 22:11

rastesh az vaghti in posto khoondam boghz galoomo gerefte, va cheshaam az ashk por shode. kheily tahte tasir e in post gharar gereftam.
sohrabe azizam, roohat shad
man vaghti shohadaye in jonbesho mibinam khejalat mikesham az inke hanooz daram nafas mikesham.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد