دلم گرم است به فصل های سرد ، به کلاه و دستکش و شال گردن .
وقت آن است که برویم بیرون و روی برف ها بدویم .. من جا پای تو و تو جا پای من بگذاری ؛ تو می خند یو دلم خیس میشود از هجوم این همه علاقه .. از تو می پرسم آن روز که برف می بارید و تو پشت پنجره بودی تعبیر این همه برف را می دانستی ؟
و تو بیدرنگ جواب می دهی ؛من از پل نگاه تو احساس شرم می کنم مگر حرارت کوره انتظار چه قدر است که هر وقت به دستان تو میرسم باید هذیان بگویم؟! می خواهم بشینم همینجا و همیشه ام را به تو بسپارم ..