آخر این ده سانت روسری که زنان روی سر می اندازند و از این طرف و آن طرف موها بیرون ریخته و یک لباس چسبان مثل رقاصه ها و آرتیست های هالیوود، کجایش به حجاب اسلامی می خورد؟! آن موقع وقتی اعتراض میکنی، میگویند مشکل ما حالا یک مقدار موی دختران نیست و در حالی که بعضی زنان و دختران تمام اندام و سرتا پایشان را بزک و درست کرده و جلوی چشم نامحرم میآیند! “
* بهائیت به آسانی در مدارس ترویج می شود. علما در قم و حوزه ها، دانشمندان و دلسوزان نظام نگران هستند. ترویج بهائیت که در زمان طاغوت اصلا جرات نداشت عرض اندام کند الان به حدی رسیده است که دانش آموز در سر کلاس درس ابراز می کند که من بهایی هستم و کتاب بهائیت را ترویج می کند! این موضوعات را گوشزد می کنیم تا منتشر شود و مسئولین بشنوند و بدانند مشغله های روزمره، ما را از این توطئه های فرهنگی بیگانه باز ندارد.گرایش به مواد و سیگار هم که این روزها بیشتر شده !...
کار به جایی رسیده است که بعضی از زنان در اتومبیل هایشان روسری را برمی دارند و همین طور در خیابان ها با آرایش های تند و آنچنانی و لباس هایی شبیه مانکن تردّد می کنند!
سلام و درود بر علمای محترم قم!
اگر موضوع در مسجد خطبه خواندن است، شما دوستان از جناب احمدی نژاد عقبتر نیستید، و اگر مشکل عدم مجوز در شلاق زدن مردم است، به مجلس اعلام کنید که از این بعد آزادتان کند!
=============================
این آقایانی که خود را عالم قم می دانند خودشان چه کرده اند که از آقای احمدی نژاد طلب دارند؟
بالاترین مقام کشور یکی از علمای قم است، اگر حرفی دارید چرا به همکاران خود نمی زنید که حرفتان را بیشتر می فهمند!؟
چرا به بالاتر از رئیس جمهور نامه نمی نویسید؟
کشور در اختیار شماست و حرف از مبارزه با فساد می زنید، اگر دکتر احمدی نژاد یک نفر است، شما یک جامعه ی پرجمعیتید که بیت المال را به بهانه ی اصلاح جامعه صرف امور می کنید!
شما در خانه نشسته و به رئیس جمهور پرمشغه ی ایران نامه می نویسید حال آنکه کار اصلی شما این چیزهاست و از وی طلبکارید!
دکتر احمدی نژاد باید به شما نامه بنویسید نه شما به ایشان!
=============================
اینکه عده ای لباس تنگ می پوشند به این معنا نیست که عده ای دوست دارند لباس تنگ بپوشند، بلکه بدان معنی است که عده ای می خواهند به طور کل از حجاب اسلامی فاصله بگیرند و از روی اجبار آرام آرام به این سمت پیش می روند!
نباید پرسید که چرا اینان اینطور لباس می پوشند، باید پرسید که چرا اینان آزاد نیستند که آنطور که می خواهند لباس بپوشند؟
چرا عده ای از مردم که آزاد آفریده شده و حق انتخاب دارند باید چونان برده ای گوش به فرمان شما باشند و حتی در مورد پوشش نیز از شما دستور گرفته و مطابق میلتان عمل کنند؟
همانطور که شما آزادید و باید آزاد باشید، سایرین نیز آزادند و کسی که این آزادی را به رسمیت نشناخته و راه خود را راست تر ز دیگران می داند، خودبرتربینی است که غیر از خود را انسان بی اختیار یا همان حیوان می داند!
=============================
فساد دین را در میان مردمی جستجو نکنید که اعتقادی به دین ندارند و از روی اجبار پارچه به روی خود کشیده اند، فساد دینی را در میان مدعیانی جستجو کنید که عمرشان را در تحصیل علوم دینی گذرانده و گویی محصولی جز خودبرتربینی درو نکرده اند!
ممنون از متن!
موفق باشی!
سلام بر همه؛
نظرات مختلفی را در این باره تا به حال خوانده ام چه در خود سایت جهان و چه در همین همکلاسی و چه در سایت های دیگر...
مقام معظم رهبری :
اختلاف دیدگاهها نباید باعث توقف حرکت کشور یا جدا شدن مسیر حرکت افراد شود
یک چیزی را همین اول بگویم:
بر خویشتن داوری کن ، اما از داوری بر دیگران
برحذر باش. در قضاوت بر دیگران ، ما نیروی خویش را بیهوده هدر می دهیم، اغلب به غلط می افتیم و به سادگی گناه می کنیم اما اگر بر خویشتن قضاوت کنیم، همواره سعی ما فایده ای مترتب است. قضاوت ما غالباً از احساسات شخصی مان متاثر است و هر گاه اغراض شخصی الهام بخش ما باشد ، به سادگی از دواری صواب ناکام می مانیم.اگر یگانه مطلق دائم اشتیاق ما ، خود پروردگار باشد ، آنگاه که عقایدمان نقض می شوند ، نباید به این آسانی پریشان حال شویم.
تشبه به مسیح - توماس آکمپیس.
=======================
یک چیزی همین اول بگویم که ما آدم همین جور کشکی و کتره ای نیستیم. حالا گیرم تا به حال با دولت آبادی چایی نخورده ایم و یا با مرحوم سحابی روی پشت بام خانه شان عکسی به یادگار نینداخته ایم ... ولی به هر حال هر کس با
ما نشست و برخواست کرده گواهی می دهد که روشنفکریم... از آن روشنفکرهای نادری که نسلشان رو به انقراض است و نه سیبیل دارند و نه عینک می زنند و نه سیگار می کشند...
برای همین هست که همیشه حقم خورده شده و در مجامع رسمی و نیمه رسمی روشنفکری خیلی وقت ها نخودی حسابمان کرده اند... از خدا پنهان نیست ، از شما چه پنهان که یکی دو باری به صرافت گذاشتن سیبیل هم افتاده ام... اما
ژنتیک عارض بنده به گونه ای است که فاصله بین هر نخ از سیبیل هایم با نخ دیگر حدود سه میلی متر است به طوری که اگر یک ماه سیبیل هایم را نزنم و بعد با کسی بروم کافی شاپ و روبروی هم بنشینیم و بعد من شروع کنم برایش تاریخ فسلفه غرب را از زمان هراکلیتوس مرور کردن ، به سقراط نمی رسم که طرف تا تار آخر سیبیل های بنده را هم نخ به نخ شمرده است... به هر حال ما هم ناراضی نیستیم...یک زمانی هم داشتیم به وادی دود و دم می افتا دیم که خانممان زد پس کله مان و از آن وادی ها کشیدمان بیرون... به
بوی سیگار حساس است...توی مستراح پارک سر کوچه مان اول صبح یک نخ می کشیدیم، آخر شب که به خانه می آمدیم، پس گردنی را خورده بودیم... چرا باید تعجب کنید که من زن دارم؟ درست است که سیبیل هایمان یکی بود یکی نبود است، اما مردانگی که به سیبیل نیست.شخصاً کسی را می شناختم که صبح به صبح نوک سیبیل هایش را با انبر می داد بالا،اما همین آدم تا مدت ها فکر می کرد سوسیالیسم همان کمونیسم است و البته این آدم تا به امروز نتوانسته با یک زن زیر یک سقف بیشتر از دو ماه دوام بیاورد...به هر حال این چیزها حریم خصوصی و شخصی آدمیزاد است و اصولاً به کسی
ربطی ندارد...فقط اینها را می گویم که چشم و گوشتان را باز کنید...بنده همین جا به ضرص قاطع به همه کسانی که عقلشان به چشمشان و چشمشان به سیبیل آدم هاست اعلام می کنم که طول و عرض سیبیل آدمیزاد هیچ ربطی به طول و عرض اندیشه و یا ویژگی های دیگرش ندارد...حالا این که من از کجا این قدر در این موارد اطمینان دارم،این هم البته جزو حریم خصوصی و شخصی ماست و به کسی ربطی ندارد...!
____________________
سرتان را درد نیاورم... از سیبیلو سیگار که برای ما آبی گرم نشد. ماند یک عینک بلکه بتواند پیوند دهنده ما با جامعه روشنفکری ایران باشد. خانوم بنده خودش عینکی است...بنده یک ماه تمام عینک منزل را دور از چشم ایشان برمی داشتم و یم رفتم توی آن اتاق ته خانه و یک شمع روشن می کردم و زیر نور لرزان شمع « کلیدر» می خواندم.
آن هم چاپ جدید...یک جلد ... دو جلد ... سه جلد ... و تا به اخر به همین نحو استعمال کردم، افاقه نکرد... گفتم یقین اشکال از زمان است که چشم من ضعیف نمی شود.دست به دامان مشابه خارجی شدم... با همان شرایط یک رمان هفت کیلویی از این نویسنده های روده دراز روس خواندم تا چشمم ضعیف شود...جنگ و صلح خواندم. دن آرام خواندم...دست به دامن پروست شدم. و جالب این که سوی چشمم هر روز بهتر و بهتر هم می شد....روزهای آخر هر کتابی را که تمام میشد ، با دو دست بالای سر می بردم و چند بار می کوبیدم توی سرم...جایی خوانده بودم ضربه به سر سوی چشم را کم می کند.داشت کم کم مادون قرمز چشمم هم فعال می شد که بی خیال شدم و سعی کردم با واقعیت کنار بیایم... واقعیت این است که من یک روشنفکر بی سیبیل ... بی سیگار و بی عینکم ...true but sad...
بگذریم همیشه آرزویم بوده یک عینک دسته شاخی بزنم
و یک اورکوت هم بپوشم و با موهای ژولیده و یک سیبیل
خوشگل بروم توی یک مجمع روشنفکری و قهوه ای و پشت
بندش سیگاری و خلاصه دور هم باشیم... اما نشد... البته
یک بار رفتم...که کاش قلم پایم می شکست و نمی رفتم...
ماجرایش را هفته بعد برایتان تعریف می کنم.
منطقیان
حالا برویم سراغ آن خودبرتر بینی که شما فرمودی حمید جان ،شاید خودشیفتگی هم باشد:
خودشیفتگی چیست و خودشیفته کیست؟
ریشه واژه خودشیفتگی و خودکامی، به اسطوره یونانی که ”تارسیوس“ بود، برمیگردد. ”تارسیوس“ مرد جوان خوشسیمائی بود که بسیار مجذوب خودش شد؛ بهنحوی که کنار آب مینشست و ارتباطی با کسی نداشت، سرانجام عاشق عکس خود در آب شد و پنداشت که بهشتی است. بنابراین کوشید که او را بگیرد، ولی چون موفق نشد، مأیوس گردید و در پایان، از این اندوه، جان سپرد! این در واقع، تعریف ویژگی فرد خودشیفته است. انسانی که فقط به خویشتن میاندیشد. به قول یکی از روانشناسان صاحبنام: ”تمام نیروی روانی او به خودش معطوف است“.
خودشیفتگی، نوعی اختلال هیجانی بسیار اغراقآمیز است. مبتلایان به این اختلال، با سایرین همدل نیستند! ولی نیاز دارند مرتب از سوی آنان مورد تمجید واقع شوند. هر چند خودشیفتگان و خویشکامان، تصویری مبالغهآمیز از خویش دارند، اما از پندارهٔ بسیار آسیبپذیری برخوردار بوده و بیشتر با هویت خویتن ناآشنایند.
این اختلال، کمتر از سایر اختلالهای شخصیتی، رخ مینماید و احتمال ابتلاء به آن به طور تقریبی، یک درصد است. برخی از مطالعهها نشان میدهند که این اختلال، بیشتر در مردان جوان، روی میدهد. آسیبپذیری در عزتنفس، شخص مبتلا به خودشیفتگی را نسبت به انتقاد یا شکست، خیلی حساس میکند. گرچه امکان دارد این موضوع را آشکارا بروز ندهند، ولی خردهگیری از ایشان، سبب دلآزاری، احساس حقارت، کمارزشی، تهی بودن و پوچی در آنان میشود. اینان در برابر توهین، غضب یا هجوم متقابل و گستاخی نشان میدهند بیشتر وقتها چنین تجربههائی به انزوای اجتماعی و یا تحقیر میانجامد. رابطههای بینردی و عملکرد اینگونه شخصها بیشتر مواقع، با مشکل روبهرو میگردد. درمان اختلال مذکور، از طریق رواندرمانی و گفتگو بین روانپزشک و بیمار، امکانپذیر است.
شاید همگی ما در دورانی از زندگی خویش با کسانی روبهرو بودهایم که خویشتن را در بسیاری جهات برتر از سایرین میدانستند و پیوسته حین خودبزرگبینی و مهم بودن داشتند و میگفتند: ”من تاکنون هرگز ناکام نبودهام!“، میتوانم با قدرت بیانم، روی همه نفوذ داشته باشم!“، ”دست به هر چه میزنم، به طلا تبدیل میشود!“، ”بهقدری جذاب هستم که همه، بیاختیار متوجه من میشوند!“ و من، من، من..اینها جملهها و فرازهائی هستند که در زبان انسان خودشیفته جاری میشود. خودشیفتگی، یکی از اختلالهای روانشناختی به حساب میآید. این اختلال، ممکن است در دورهٔ خردسالی همهٔ افراد وجود داشته باشد. بیشک انتظار میرود که با گذراندن دوران رشد و بالندگی، این اختلال، کم کم از بین برود. همگی ما در روزگار کودکی خود و در چند هفتهٔ نخست زندگی، پیش از آنکه مادر و یا پرستارمان را بشناسیم، دچار حالت خوشیفتگی میگردیم. در سنین یک، دو و سه سالگی نیز باز همان حالتهای خودکامی در تمام کودکان مشاهده میشود. کودک در این سنین، حس میکند که همه چیز منحر به او است و تمامی جهان و هر چیزی که در اطراف است، باید در تملکش باشند. چنین حالتهای خودکامی در کودک با افزایش سن و شناخت بیشتر او نسبت به جهان و نیز وقوف بر این موضوع که دیگران بهطور لزوم مانند او نیستند و هر کسی آرزوها، پندارها و دیدگاهها خود را دارد، تغییر میکند. اما چنانچه این دگرگونی و تحول در کودک بهوجد نیاید، شخصیت و هویتش در دوران بزرگسالی همچنان خودشیفته باقی میماند. دانشمند روانشناسی دربارهٔ علتها و عاملهای خودشیفتگی چنین میگوید: ”ارزش نهادن بیش از اندازه و در کانون توجه واقع شدن در طی دوران پرورش روزمره، عاملهائی هستندکه این بحران را پدید میآورند، محدودیت رابطههای اجتماعی و محرومیت از فرصتهائی که آدمی قادر باشد با همسالان خود همگامی داشته باشد، به پایداری این اختلال میانجامند. در ضمن، ناامنی، بیم طرد و عدم تأیید از جانب اطرافیان، از سایر عاملهائی هستند که سبب میگردند توجه شخص معطوف خود شود“. همچنین در مورد سایر عاملهای تشدید خودشیفتگی میافزاید: ”توانائیهای تخصصی، برتری در ویژگیها جسمی، موفقیتهای پیاپی و در نتیجه تشویق و ترغیبهای بیحد نیز، انسان را به سمت خودپرستی میکشاند!“
در این اختلال، تمام انرژی روانی فرد، فقط متوجه خود شما است. بهنحوی که قادر نیست عشق و محبت خویشتن را دربارهٔ سایرین هم بهکار گیرد. اینان فقط میتوانند با کسانی که همانند و همفکر ایشان هستند، ارتباط برقرار کنند. چنانچه از ایشان خرده گرفته شود و یا در انجام امری با شکست روبهرو گردن، به سرعت، واکنش نشان میدهند، از افراد، بهرهکشی میکند و در رابطهٔ بینفردی، استثمارگر هستند؛ نسبت به ظاهرشان حساسند و از اطرافیان خود انتظار تعریف و تمجید زیادتری دارند. برای این اختلال، یک علت مشخصشده وجود دارد و آن، این است که فرد خودشیفته به احتمال زیاد در همدلی و رابطهٔ عاطفی با مادر خویش، دچار مشکل بوده و یا کینه از سوی پدر و مادرش، به خصوص مادر، در همان اوایل زندگی، معطوف شده است!“
وجود ناهمگونی و بههمریختگی در رابطهٔ این افراد، گذشته از رابطهٔ خانوادگی و زناشوئی، رابطهٔ بینفردی و شغلی را هم دربرمیگیرد. دکتر ”محمود ساعتچی“، روانشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه ”علامه طباطبائی“ پیرامون مشکلهای این افراد در محیط کار و خانواده چنین میگوید: ”اگر ویژگیهای گوناگون فرد خودشیفته را نیک بنگریم. درمییابیم که آثار منفی شخص خودشیفته در محیط کار، بسیار متنوع و گسترده است. او هدف زندگ یخیوش را، ارضاء نیازهای خود میداند. به نیازهای دیگران توجهی ندارد؛ هر چند که در ظاهر، تظاهر میکند، اما اینگونه نیست. به همین علت در محیط کار، تمام همکارانش با گذشت زمان، سرانجام به جائی میرسند که او را دوستداشتنی نمییابند؛ از همگامی با او، دوری میگزینند و تلاش میورزند که کمتر با او برخورد داشته باشند؛ به سبب آنکه فرد خوشیتن کام در مرحلههای متفاوت رشد و بالندگی شخصیت از دیدگاه ”فروید“، در نخستین مرحلهٔ رشد شخصیت خود یعنی ”نهاد“، متوقف شده است. پس بر پایهٔ اصل کسب لذت و اجتناب از درد، عمل میکند. در صورتیکه چنین فردی، مدیر یک واحد باشد، به رشد و ارتقاء مهارتهای شناختی، هیجانی و حرکتی افراد تحتنظر خویش، اعتنائی ندارد و تمام تلاش خود را معطوف آن میسازد که از توان، استعداد و مهارتهای آنان در راه کسب اسمتیاز و شهرت برای خود سود جوید“.
استاد یاد شده میافزایند: ”وضع افراد مزبور در خانوادههایشان هم به همین سبک است. یعنی همسرشان به منزلهٔ وسیلهای تلقی میشود که نیازهای زیستی، اجتماعی و فرهنگی او را ارضاء کند و در نهایت، همسر برایش ارزش جدی ندارد. رابطهٔ خانوادگی این شخص بهطور معمول، مشوق بوده و درگیریهای لفطی، مشاجرهها و عدم تفاهم در خانوادهٔ آنان زیاد به چشم میآید. بهعبارت دیگر، آثار و پیامدهای زندگی این قبیل افراد در خانواده سبب ایجاد پریشانفکری، اعتمادبهنفس پائین و بسیاری دیگر از اندیشهها و نگرشهای منفی در بین اعضاء خانواده میگردد“.
ممکن است این اختلال، بسیار مزمن و دیردرمان باشد و افزون بر اختلالهای دیگر، فرد را تهدید کند. افسردگی و اضطراب بیمارگونه، در بیشتر موقعها گرایش به مواد مخدر و .. را در پی خواهد داشت. برای کمک به این بیماران، انواع شیوههای درمانی روانشناسی همچون رواندرمانی فردی، گروهی و محیط درمانی بهکار بسته میشود. البته اگر فرد خودشیفته در برابر این راهکارها ایستادگی کند، هیچیک از این راهها برای او مفید واقع نمیشوند. این افراد حتی ممکن است در برابر پزشک معالج هم از خود مقاومت شدیدی نشان دهند از بین همه این شیوههای درمانی، گروهدرمانی بیشتر سودمند است.
در این روش، شماری از خودشیفتگان در نشستی با روانشناس، دیدار کرده و روانشناس با بررسی نارسائیهای مشترک آنان، برایشان برنامههای ویژهٔ درمانی در نظر میگیرد. این بیماران در ارتباط با برخورد مستقیم با هم، بهتر میتوانند به خود و سایرین یاری راسنند.
انسانهای خودشیفته، کسانی هستند که ارزشهای فردی و اجتماعی را تنها در برابر خواستهٔ خود میدانند و رفتارشان را صحیح و به حق میشمارند و پیوسته سایری را مقصر قلمداد مینمایند. خودشیفتگان هرگونه خوب بودن دیگران را نادیده گرفته و یا آن را شرطی میبینند.
شخصیتی که خویشتنکام است، دوروبر خود، عدهای از افراد تأییدکننده را گرد میآورد تا مدام او را تحسین کنند و در بازیهای روانی که ایجاد میکند، نقش مقابل را به گونهای مناسب ایفاء کند.
پس همانطور که گفته شد، شیوع عارضهٔ شخصیتی خودشیفته، ریشه در دوران کودکی هر کس دارد و عوارض اجتماعی آن بعد از رشد کودک میتواند به شرح زیر باشد:
▪ در رابطه با دیگران، فاقد هر نوع ارتباط مثبت و مستمر است.
▪ در ارتباطهای شخصی، هدف، بهرهبری از سایرین میباشد.
▪ انتظار دریافت هر نوع خدمات و لطف بدون ارائهٔ پاسخ متقابل را دارد.
▪ دارای عزتنفس کم و گسیختهشدنی است.
▪ پیوسته در جستوجوی جلب تحسین و ارزش نهادن برای تظاهر میباشد.
▪ خیالپردازی یا هدفهای غیرواقعی و در پی کمالگرائی رفتن، از صفتهای فرد خودشیفته است.
▪ زمانی که مورد انتقاد قرار میگیرد، بسیار عصبانی میشود واکنش خیلی تند و خصومتآمیزی از خویش نشان میدهد.
▪ همواره از دیگران، استفاده ابزاری میکند تا به هدفهای شخصی خود دست یابد.
▪ خویشتن را بسیار بااهمیت میداند.
▪ راجع به کامیابیهایش در رابطههای بینفردی، زندگی خصوصی و حرفهای، به شدت دچار توهمهای فراوان میشود.
▪ همیشه از سایرین، توقع برخوردهای خوب و دلپذیر دارد.
▪ پیوسته از مردم انتظار توجه و پشتیبانی دارد.
▪ خیلی حسود است.
فرد مبتلا به این اختلال شخصیتی، بهطور معمول توسط دیگران اینگونه شناخته میشود: ”خیلی خود را مهم میداند و به قول معروف برای خودش کلاس میگذارد!“ شخصیت خودشیفته نمیتواند برتری سایرین را تحمل کند، نسبت به خردهگیریها، حساس است و در مقابل آنها واکنش تندی نشان میدهد.
افرادی از این قبیل، بهطور معمول کمالطلب هستند. همواره دلشان میخواهد در کانون توجه باشند و دوست دارند همه مدام تحسینشان کنند. چنین حسی در این افراد آنقدر قوی است که گه گاه سبب میشود آنان دردسرها و حتی بحرانهای خودساختهای تدارک ببینند تا زمینهای برای خودآرائی و اثبات لیاقتهایشان فراهم آورند. از دیدگاه بقیهٔ مردم اینگونه بهنظر میآید که این افراد، تمام دنیا را مدیون خود میدانند و خیال میکنند. همه باید قدردان آنان باشند. در این اختلال، علاوه بر ژنتیک و محیط ردپای رخدادهای دوران کودکی هم مشهود است.
-------------------------
دکتر محمد صنعتی
مساله شادی در ایران و این سوال که آیا ما مردمان شادی هستیم یا به غم و اندوه اهمیت بیشتری می دهیم، همیشه مورد بحث بوده است. بنده چند سالی است که حول این محور و با عنوان " فرهنگ مرگ " کار می کنم. یکی از خصوصیات فرهنگ مرگ این است که
اغلب مردمان جامعه بیشتر از اینکه به زندگی بیندیشند منتظر مرگ هستند یا غم مرگ می خورند، از مرگ می ترسند و به هر حال ذهنشان با مرگ، اضطراب، ویرانی، خشم نفرت و اندوه عجین است. در این شرایط هر آنچه که با شادی، خوشی و لذت ارتباط پیدا می کند، به عنوان لودگی، ابتذال، گناه یا بیهودگی تلقی می شود.
در حالی که خداوند انسان را آفریده و برای این دنیا هم آفریده است و جهانی هم که در آن هستیم، آفریده خداوند است و باید از آنچه در آن هست، لذت ببریم و زندگی شادی داشته باشیم.
زندگی بدون شادی اصلاً آینده ای ندارد، ما معمولاً عادت کرده ایم غم بخوریم و افرادی را که غمگین و افسرده هستند به عنوان افراد جدی تلقی کنیم، رقص و شادی و پایکوبی و خنده و... را متعلق به افراد سبکسر، جلف و بیمار ببینیم.
دوره کوتاهی داشتیم از این غم و اندوه بیرون می آمدیم اما دو مرتبه به همان مرگ اندیشی و مرگ زیستی گذشته بازگشتیم. البته ما نوعی عیش خیامی هم داریم، این عیش خیامی هم به نوعی با مرگ عجین است.
در رباعیات خیام می بینید که بیت اول پیرامون این است که بالاخره می میریم و در آن اندوه مرگ وجود دارد، اما در بیت بعد می گوید حالا که می میریم بگذاریم که شاد باشیم. یعنی در جامعه ما شادی بدون مرگ اندیشی نداریم. وقتی اینطور می شود نگاه ما به زندگی در این جهان نگاه منفی خواهد بود. ببینید چقدر رساله در مذمت این زندگی نوشته شده است.
در حالی که این زندگی هم آفریده خداست، چرا باید مورد مذمت قرار بگیرد، این سوال بزرگی است. البته رنج جزئی از زندگی است اما با اندوه فرق می کند. بنابراین شادی یکی از جنبه های بسیار ضروری زندگی موفق است.
ما باید بتوانیم از زندگی مان به گونه ای رضایت داشته باشیم که بتوانیم به آینده نگاه کنیم چرا که افراد افسرده مرتباً در گذشته زندگی می کنند. ما باید بتوانیم هم شادی را جدی بگیریم و هم این زندگی را و هم به آینده نگاه داشته باشیم چون در غیر این صورت موفق نخواهیم بود.
درست است که زندگی توام با شادی و غم است اما جوامعی که شادی بیشتری تولید می کنند، هم خوشحال ترند هم موفق تر.
•· روانشناس و نویسنده
=============
با سلام!
اگر واعظ یا سخنران مطلبی را عنوان می کند همواره آن را به معنای تام آن به کار نمی برد و گاه فقط جزئی از موضوع مورد نظرش است که دریافت این نکته نیازمند هوش و دقت مستمع در ابتدا و انتهای کلام است.
پس پارگراف آخر(نظارت حضرت امیرالمومنین) را هم باید دقت کرد که منظور شلاق به دست گرفتن است یا نظارت مسئولین بر کشور!
مشغله ی یک کشور تنها نان و آب نیست و گاه فقر فرهنگی باعث فقر اقتصادی و بالعکس می شود.
در ضمن علمای قم نیز مانند تمامی افراد این جامعه حق نظر دارند و مانند خیلی ها از بیت المال ارتزاق نمی کنند و آن را ارثیه پدری خویش نمی شمارند.
بنده که در قم درس می خوانم از نزدیک شاهد زندگی علما و طلاب هستم و آنچه را با چشم می بینم حق می دانم نه آنچه را می شنوم(بنا بر مضمون فرموده معصوم (ع)(که حق آن است که بگویی دیدم و باطل آن است که بگویی شنیدم)
بهتر است به دور از احساسات و تعصبات و با تامل به این مسائل نگاه کنیم.
موفق باشید.
خانم فتاحیان!
سلام بر شما!
مخاطب بنده نامه نگاران بودند نه همه ی علمای قم!
.........................................
ممنونم از توضیحات شما!
.........................................
از نشانه های فقر فرهنگی این است که فکر کنیم دیگران باید مثل ما فکر کنند، این دیگران به چه کسی باید بگویند و چگونه بایند بگویند که مسلمان نیستند، رهایشان کنید! آیا حق ندارند مسلمان نباشند؟
با آرزوی موفقیت برای شما در کسب علوم دینی!
علما یکم دارند بی خودی شلوغش میکنن
از بیکاریه
اگه اسلام درست عرضه بشه حتی با ترویج بهائیت خللی بهش وارد نمیشه بلکه بهائیت تضعیف میشه
به خدا اسلام مقداری هم به کمر به بالای آدما پرداخته
بعضی ها گزینشی مسلمونن
با سلام.
از نشانه های فقر فرهنگی این است که به دنبال هر آنچه هوی و هوس و... می خواهد باشیم نه آنچه خدا می خواهد.
یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر آمدند و زجرها دیدند و سختی ها کشیدند تا بشر را به راه حق رهنمون سازند و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم!
هنوز آزادی را در این می دانیم که هر کس هرطور خواست عمل کند چرا که حق اوست!!!
مشکل این است که کسانی که ادعای مسلمانی دارند به دین ضربه می زنند از من نوعی گرفته تا...
وگرنه کسی که ادعای دیانت ندارد که توقعی هم از او نمی رود.
مشکل جامعه ما این است که هر قسمتی را که از دین به نفع ماست بر میداریم و هر جا را که به مزاجمان خوش نیاید به دور می افکنیم.
وگرنه کسی نمی خواهد تعیین کند که چه کسی مسلمان است و که نیست!!!
از آرزوهای خیر شما هم ممنونم!
موفق باشید.
خانم فتاحیان!
می پذیرم که هوسبازم بخوانند اما انگ جبار بودن را پذیرا نخواهم بود!
هنوز هم آزادی یعنی این که هرکس آنطور که خواست رفتار نماید و هیچوقت آزادی این نخواهد شد که هرکس آنطور که حکومت خواست، آنطور که اهل قدرت خواستند رفتار نماید!
این آزادی لازمه ی اختیار است و مختار بودن لازمه ی انسان بودن!
ممنون از توضیحات خوبتان!
موفق باشید!
اومدم چیزی بگم دیدم حمید عزیز تو نظر اول گفتنی ها رو گفته...!
میدونید چرا بهائیت رواج داره پیدا میکنه؟؟ چون توش آخوند نداره که از ۴ کلمه حرف زدن پای منبر نون در بیاره و مرجع تقلید داشته باشه...!!
خوشم میاد دینیه که حرص این آخوند ها رو در میاره..
پاک سازی و تصفیه سازیه بهایی ها (از کارهای دولتی) بعد از انقلاب زندگیشون رو به فنا کشوند...
اونا هم مثل ما آدمند و همون خدایی رو میپرستند که ما میپرستیم!