KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

اهل دانشگاهم !روزگارم خوش نیست - موضوع طنز! به معنای کلمه!

اهل دانشگاهم

روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم !
پیشه ام گپ زدن است.
گاه گاهی هم می نویسم تکلیف،می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود – چه خیالی – چه خیالی



می دانم که گپ زدن بیهوده است.
خوب می دانم دانشم کم عمق است.
اهل دانشگا هم،

قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز

عشق از پنجره ها می گیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
درسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.

استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.
عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،
رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره۱۰دم دانشکده پشتک می زد.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف یک درس به فرماندهی رایانه،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.

اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم،

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره۲۰،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.

من به یک نمره ناقابل۱۰خشنودم
و به لیسانس قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.
خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید،
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،
تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است.
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!

و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم
و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم
و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است.
بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،
کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم




منبع: یک ایمیل

نظرات 5 + ارسال نظر
حسین رنجبر ویتارا دوشنبه 30 فروردین 1389 ساعت 14:41

سهراب شاعری که شعرش با طبیعت و اصلاً با جهان مکالمه می کند. نیمی ایستد روبروی این بیرون. حکم صادر نمی کند. نمی رود در درختش قد یار ببیند و در ماهش روی نگار. این شاعر به درخت و آب و خاک و ابر نزدیک می شود ؛ کلمه می دهد و کلمه می گیرد؛

مرگ سهراب سپهری 1 اردیبهشت 1359
همچنین اقبال لاهوری.
مرگ سروانتس 4 اردیبهشت.
تولد آلپاچینو 6 اردیبهشت.

توی تقویم که نیگا می کردم فردا روز بزرگداشت سعدی هم هست .25 اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی .
31 فروردین ولادت حضرت زینب (س) مبارک جاودان باد.

3 اردیبهشت روز برگداشت شیخ بهایی

تولد مایکل مور 3 اردیبهشت.

تولد شکسپیر 3 اردیبهشت

تولد انتونی کویین 1 اردیبشهت

تولد چاپلین هم گذشت .تولد نادر ابراهیمی.

بابا عجب ماهیه این اردیبشهت مهندس.

اهالی فرهنگ و هنر و ادبیات ترکوندن.
اخیراً هم همایش شعر جهانی برگزار شد.
کلی هم راهکار و طرح و برنامه جدید ارائه شد.

راستی خبرو شنیدی که تصویب شد.
اگه الکی بگی مهندس توی مقابل انظار 600 تومن باید جریمه بدی میگیرنمون

دمت گرم خیلی پست خوبی بود. در مورد ایناییی که گفتم اگر شد می نویسم. اگرم نشد بقیه نویسنده ها باید یادشونو زنده نگه دارن. اطلاع رسانی بشه.

شاد باشی.

رضا خیاط دوشنبه 30 فروردین 1389 ساعت 16:25

زیبا بود

رضا دوشنبه 30 فروردین 1389 ساعت 19:43

خیلی باحال بود دمت گرم مهندس

سمیرا سه‌شنبه 31 فروردین 1389 ساعت 00:18

چه قشنگ بود...

زهرا.ع سه‌شنبه 31 فروردین 1389 ساعت 13:21

اتوبوسی دیدم پر از دانشجو وچه سنگین میرفت اینو مقایسه کنید با همین تیکه از شعر سهراب ‌‌"من قطاری دیدم فقه میبرد وچه سنگین میرفت" خیلی جالب بود تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد