KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

نادر ابراهیمی از زبان همسرش

در آستانه تولد نادر ابراهیمی به خانه او رفتیم تا از زبان

همسرش جزئیات ناگفته ای درباره ی زندگی این نویسنده

محبوب جوان ها کشف کنیم






خانه ما یک سفال هم نداشت


__________________________


کامران بارنجی - سعید کیایی - همشهری جوان


_________________________



راضی کردن فرزانه منصوری برای مصاحبه کار آسانی نیست. به اعتقاد او نادر ابراهیمی در نوشته ها و کتاب هایش نقطه ابهامی نگذاشته که بخواهی درباره اش با او حرف بزنی. زمانی هم که فرزانه بانو، سر سختی اش را کنار می گذارد و راضی می شود که مصاحبه کند ،طوری با وسواس خاطرات و نقل قول هایش از نادر ابراهیمی را کنار هم می چیند که نکند نقل آنها چیزی از زندگی عاشقانه این دو کم کند. فرزانه منصوری با وسواس درباره ی ابراهیمی حرف می زند و هیچ وقت کلامی درباره ی مرگ او نمی توانی بشنوی.منصوری اعتقاد دارد نادر به سفر رفته و او هم دیر یا زود به این سفر می پیوندد و دوباره همسفر شیرینی ها و تلخی های زندگی اش می شود.گفت و گوی ما با همسر نادر ابراهیمی قبل از نوروز 89 انجام شد. همسر نادر ابراهیمی در این گفت و گو نکته ای از علاقمندی ها ، ویژگی ها و زندگی شخصی همسر نویسنده اش گفته است.


  • خانم منصوری شما کسی بوده اید که نادر ابراهیمی همیشه در

نوشته هایش از شما به هر بهانه ای تقدیر کرده ولی کمتر جایی از

زندگی شخصی و خصوصی با شما صحبت کرده برای همین جالب

است که کمی وارد جزئیات زندگی شما با همسرتان شویم و از

خاطرات زندگی با نادر ابراهیمی صحبت کنیم.


راستش نادر هر جایی وقت کرده از زندگی شخصی ما صحبت کرده ، مثلاً در

« ابن مشغله » یا « ابوالمشاغل » یا در « چهل نامه کوتاه به همسرم » در همه

اینها جزئیاتی از زندگی شخصی خودش را گفته است.


  • بله، ولی منظور ما آن بخش هایی از زندگی اش است که هیچ گاه

نه شما گفتید و نه ایشان؛ مثلاً این که آشنایی شما با آقای ابراهیمی

کجا اتفاق افتاد.


آشنایی من و نادر در یک مهمانی خانوادگی اتفاق افتاد. ما هر دو خانواده هایی

به شدت سنتی داشتیم و در خانواده هایی مثل خانواده ما، دختر و پسری

که قصد ازدواج داشتند زیاد نمی توانستند معاشرت کنند.اما من مثلاً

روشنفکری (!) به خرج دادم و گفتم که باید فامیل نزدیک چند مهمانی بدهند

تا همدیگر را بشناسیم و به نتیجه برسیم.در آخرین جلسه که گفتند مهمانی

دیگر بس است و باید تصمیم بگیرید، من و نادر به یک اتاق رفتیم و دو نفری

صحبت کردیم.آن جا بود که از عادت ها و احساساتمان صحبت کردیم و

آنچه را که از یک زندگی خوب می خواستیم بای هم گفتیم، یکدیگر را قبول

کردیم و ازدواج صورت گرفت.وقتی من نادر را انتخاب کردم و قرار شد ازدواج

کنیم ، جوانی بود خوش بر و بالا، کوهنورد ، خوش صحبت و در بانک عمران

آن روزگار کار می کرد و یکی از بستگانش ، فامیل من هم بود. در نگاه اول شاید

به دل هم نشستیم و در معاشرت های خانوادگی بیشتر با هم آشنا شدیم که

این آشنایی به ازدواج رسید.


  • ولی آقای ابراهیمی هیچ وقت از این ماجراها صحبت نکرد.

اتفاقاً نادر در یکی از آثارش ( نمی دانم در کدام آثارش یا شاید نامه هایش ) ،

گفته که « اول از تو خوشم امد ، بعد تو را دوست داشتم و بعد عاشقت شدم ».

ما این چنین ازدواج کردیم و آرام آرام ، با گذشت زمان دریافتیم که انتخاب

درستی کرده ایم.


  • با هم روراست صحبت می کردید؟ مثلاً آقای ابراهیمی راجع به

نویسندگی و پیشینه ای که داشت حرفی نزد؟ منظورمان مبارزات

سیاسی است ، زندان هایی که رفته بود و ...


بله ، گفت که دو سه کتاب از او منتشر شده. آن موقع من خیلی از ادبیات و

داستان نویسی سر در نمی آوردم اما می فهمیدم که کارهای او متفاوت است.

درباره سیاسی بودن هم ، در همان جلسات خواستگاری گفت که اهل مبارزه

و سیاست است و شاید زندگی با او کار ساده ای نباشد. یادم هست یک سال از

آن روز گذشته بود _ و ما هنوز خانه خودمان نرفته بودیم _ که من به نادر، بعد

از یک پیاده روی و صحبت طولانی، به شوخی کفتم م تو در تاریخ ادبیات از

مردانی خواهی شد که به داشتن زن خوب مشهورند» .

اگه بخوای واسه همیشه کنار تو می مونم واسه تموم دنیا این آهنگو می خونم.


  •  و او قبول کرد؟

من همیشه سعی کردم برای نادر هسمر خوبی باشم اما از ته قلبم می گویم که

به این جایگاه نرسیدم.


  • معیارهای شما برای ازدواج با آقای ابراهیمی چه بود؟

خیلی ساده؛ مثلاً این که همسرم تحصیلات بیشتری از من داشته باشد.

دیگر این که خانواده هایمان از نظر فرهنگی ، تعادلی داشته باشند و سوم

اینکه از نظر مادی بتواند یک زندگی ساده را بچرخاند.


  • آقای ابراهیم شرطی برای شما نگذاشتند؟

نه شرط آنچنانی ای نداشت و چیزی نگفت. اما با شروع زندگی مشترک

بیشتر با معیارهایش آشنا شدم.شما این معیارها را در آثاری مثل چهل نامه

کوتاه به همسرم و یک عاشقانه می توانید ببینید.


  • می گویند آقای ابراهیمی در زمان جوانی و حتی دانشگاه مدتی در

کوی دانشگاه زندگی می کرده واقعاً این طور بوده؟


نادر در خانه پدر و نامادری اش یک اتاق داشت که در آنجا زندگی می کرد.

همان جا بود که چندبار ساواکی ها ریختند و دستگیرش کردند. نادر از آن

دوران و از نامادری اش همیشه به نیکی یاد می کند و می گوید: « الحق در حق

من مادری کرد».


  • اتهامات نادر در دوران دستگیری چه بود؟

قاعدتاً اقدام علیه مصالح مملکت و مبارزات علیه نظام آن

زمان. البته غیر از آن دستگیری ها، نادر یک بار هم در

تظاهرات 28 مرداد و در دفاع از حقوق ملت ایران مورد

ضرب و شتم شدید قرار گرفت و بعدش به زندان افتاد.

که زیاد هم طولانی نبود.


  • آن موقع ها هم می نوشت؟

نادر همیشه در حال نوشتن بود ، مثل من ، مثل تو


  • وقتی اثری از نادر می دیدید چه حسی داشتید ؟


هر کدام از آثار نادر که منتشر می شد یا به نمایش در

می آمد ، چهار پله یکی می امد بالا و معمولاً با گل و شیرینی همراه اثر منتشر

شده برایمان می آورد. در واقع جشن کوچکی می گرفتیم.چشم هایش از

خوشحالی برق می زد. تنها اثری که وقتی آن را به خانه آورد و کاری کرد که

باعث شد همه گریه کنیم ، سرود « سفر به خاطر وطن » است که این سال ها

مورد مهر مردم واقع شده و دیده ایم که اکثراً مثل ما که برای اولین بار آن را

شنیدیم و گریستیم، می شنوند و گریه می کنند.


  • « بار دیگر شهری که دوست می داشتم » کی منتشر شد؟


اوایل ازدواج ما بود که نادر می گفت یکی از آرزوهایش انتشار « بار دیگر ...»

است که ناشری حاضر به چاپ آن نشده بود.برادرم ( جواد منصوری ) به شوخی

می گفت : « نادر جان ، هزینه اش را من می دهم تا تو به یکی از آرزوهایت برسی».

جالب است بگویم این شوخی تا جایی جدی شد که علاوه بر هزینه نشر این

کتاب ، اولین میز تحریر نادر را هم برادرم به صورت قسطی برایش خرید.


  • آقای ابراهیمی فکر می کرد که از این کتاب استقبال شود؟


می گفت این کتاب زیبایی است ، نمی دانم چرا درکش نمی کنند.اما دیدیم که

بعد از انقلاب خوانندگان بسیاری پیدا کرد و حتی بعضی جوانان آن را از حفظ

کردند ... این کتاب حالا به چاپ نوزدهم رسیده است.


  • اولین خانه تان چقدر شبیه خانه عاشقانه های نادر ابراهیمی در

کتاب هایش بود؟


اولین خانه ای که زندگی مشترک را شروع کردیم،خانه ای اجاره ای در امیرآباد

بود.چندین بار و گاهی با فشار و به اجبار صاحبخانه، خانه مان را در همین

منطقه امیرآباد عوض کردیم.کمی بالاتر یا کمی پایین تر می رفتیم و در آخر

با فروش خیلی از چیزهایی که داشتیم توانستیم در همین امیرآباد آپارتمانی

بخریم و خدا را شکر از شر بعضی صاحبخانه ها راحت شویم.خانه اولمان هم

هیچ شباهتی به یک خانه « عاشقانه آرام نداشت چون اصولی که نادر در این

کتاب مطرح کرده ، پس از تجربه مسائل یک زندگی مشترک برایش پیدا شده

است؛ کما این که در خانه اول ما یک دانه سفال هم نمی دیدید اما می بینید که

خانه فعلی ما سرشار از عطر و رنگ سفال های لاجین و تبریز است.


  • این خانه که ما الان در ان هستیم اولن خانه شماست؟

بله ، اولین و آخرین خانه.


  • ظاهراً زمان ازدواج با آقای ابراهیمی معلم بودید؟


من یک سال قبل از ازدواج معلم شدم. بعدر در سال 52-53 دانشگاه قبول

شدوم و ادامه تحصیل دادم. سال ها بعد ، هنگامی که دو فرزند داشتیم، به خاطر

مسائل مادی، من خیاطی می کردم و نادر نقاشی روی لباس انجام می داد و ما

محصولاتی را تولید می کردیم و در خیابان می فروختیم.شرح مفصل این

ماجرا هم در ابوالمشاغل آمده است.


  • شما نقش مارال را در « آتش بدون دود » داشتید،بعد از آن مجموعه

خیلی معروف شده بودید دیگر ...


نه ، شهرتی در پی نداشت.


  • اما شهرت آقای ابراهیمی زیاد شد.

بهتر است بگوییم از طریق مجموعه آتش بدون دود شهرت نادر ابراهیمی

سرعت گرفت.


  • در فضای آن روزگار ، ایده آتش بدون دود چطور شکل گرفت؟

فضا ، فضای فیلمفارسی بود.مراد برقی شاید اولین مجموعه ای بود که

دوشنبه ها خیابان را خلوت می کرد و همه می رفتند مراد برقی تماشا کنند.

در چنین فضایی « آتش بدون دود » ساخته شد که بسیار متفاوت

بود و قابل مقایسه با کارهایی که انجام می شد نبود. حتی اگر

از نظر تکنیکی نگاه کنیم آن زمان بی سابقه بود.نادر در

صحنه هایی از فیلم، چهار دوربین را به کار می گرفت که

کمتر کسی این کار را می کرد. تا جایی که من اطلاع

دارم این مجموعه مخاطب فراوانی داشت،امروز هم

کسانی که سن و سالی از آن ها گذشته،نادر ابراهیمی

را با « آتش بدون دود می شناسند ،‌با گالان اوجا و

سولماز. در آن سال ها خود من در مسافرتی به جنوب ،

مهندسی را دیدم که در اهواز کار می کرد. این آقا می گفت

چهارشنبه ها با هواپیما از اهواز به تهران می ایم ، این ریال را

شب می بینم و برمی گردم اهواز.


  • در دوران پرکار ، رفتار آقای ابراهیمی در خانه چطور بود؟

نادر در کارهای خانه خیلی کمک می کرد؛ چون دفتر کارش در خانه بود

و اگر کمک نادر نبود نمی توانستم در عین اینکه معلم و مادر دو بچه بودم،

تحصیلاتم را هم ادامه بدهم و حتی گاهی فعالیت های دیگری مثل ترجمه

و بازیگری هم داشته باشم.البته نادر می گفت که کار  ِخانه را دوست دارد

و موقع انجام این کارها به مسائل مختلف اجتماعی ، هنری و سیاسی فکر

می کند. مثلاض یکدفعه می دیدیم بشقاب و ظرفشور را زمین می گذارد و بدو

بدو می رود پشت میز کارش و یک جمله می نویسدو بر می گردد. در این

قبیل مواقع می گفت: « جمله را که دنبالش می گشتم پیدا کردم ».


  • نادر ابراهیمی با همه مشغله هایی که داشت،همان طور که شما هم

گفتید کارهای متفرقه زیادی هم می کرد؛مثلاً همین نقاشی.اتفاقاً تا

جایی که ما شنیده ایم،دخترهای شما هم نقاش های خوبی شده اند.

در این موارد آقای ابراهیمی اصراری داشتند؟


رفت و آمد هنرمندان و دید و بازدیدهایی که آنها در خانه ما یا در جاهای

مختلف صورت می گرفت قطعاً تاثیرگذار بود. نادر همیشه به بچه ها می گفتـــ

داشتن یک هنر لازم است. یک رشته هنری را انتخاب کنید و به کمال برسانید.

بچه ها هم نقاشی را انتخاب کردند.


  • رابطه نادر با فامیل چطور بود؟

با خانواده من که خیلی خوب بود. با برادر ها و خواهر ها و شوهر

خواهر های من بیشتر رفیق بود تا فامیل. با تعصبی که آنها درباره

نادر  و آثارش داشتند ، در جایی از آتش بدون

دود نوشته است که اینها مثل وجدان من

هستند. در فامیل خودش با خیلی ها

رفت و آمد داشت و رفیق بود؛ به خصوص

با کسانی که از بچگی با آنها بزرگ

شده بود. ولی با همه اینها نادر

هنگامی که حس می کرد

شخصیت و عملکرد

کسی با معیارهای

او نمی خواند قطع

ارتباط می کرد ، چه

فامیل و چه دوست.


نظرات 2 + ارسال نظر
حسین رنجبر دوشنبه 30 فروردین 1389 ساعت 14:20

تحلیل فرزانه منصوری از دوران نویسندگی نادر
ابراهیمی قبل و بعد از انقلاب

نادر و سالم ترین جنگ تاریخ

سبک و سیاق نویسندگی نادر ابراهیمی قبل و بعد از
انقلاب با هم تفاوت دارد؛ شما این نظر را قبول دارید؟

من از شما می پرسم مگر می شود یک کسی 50 سال بنویسد و تفاوتی بین سالهای نویسندگی اش دیده نشود؟

ولی این تفاوت به دو بخش قبل و بعد از انقلاب تقسیم شد.

بله ، وقتی حادثه عظیمی مثل انقلاب اتفاق می افتد ، کی هست که به نحوی یا به درجاتی متحول نشود؟ چیزی که در نوشته هایش تغییر کرده در واقع انعکاس واقعیت های جامعه است. یک هنرمند ، آن هم یک آدم ملی گرا ، مثل نادر ابراهیمی که به عنوان یک آدم سیاسی در متن مبارزات هم بوده است ، نمی تواند نسبت به جامعه اش بی تفاوت باشد. هنرش این است که از دید قهرمان هایش ببیند و با مسائل برخورد کند.چیزی که در او ثابت مانده ملی گرایی است که در همه آثارش موج می زند.

مثل کتاب « با سرود خوان جنگ در خطه نام و ننگ » در مورد جنگ یا کتاب « سه دیدار » درباره امام (ره)؟

نادر بر خلاف بسیاری از روشنفکران، این دفاع مقدس را باور داشت و می ستود. در ابتدای کتاب « با سرودخوان ... » نوشته است: « این بها اعتقااد خالص و صادقانه من عظیم ترین ، مومنانه ترین ، دلاورانه ترین ، ایرانی ترین ، و همچنین سالم ترین جنگی است که ملت ما از آغاز تاریخ خود تا کنون داشته است.» او بارها این در و آن در زد تا بالاخره آقایان حاتمی کیا ، کمال تبریزیو علی کلیج شرایطی فراهم آوردند و با نادر به منطقه رفتند. یادداشت هایش در این سفر ، کتاب لطیف و زیبای با سرود خوان جنگ شد که آن را به رزمندگان تقدیم کرده است.

دو مورد کتاب سه دیدار هم باید بگویم او یک شبه و عطف به شرایط پس از انقلاب و موقعیت امام (ره) تصمیم نگرفت که پیشنهاد نوشتن این کتاب را قبول کند. از خرداد 42 شخصیت و عملکرد مبارزی به نام روح الله خمینی (ره) برایش جذاب بود. از همان سالها که راجع به زندگی و شخصیت ایشان تحقیق و مطالبی را جمع اوری می کرد و در پی نوشتن کتابی در این زمینه بود ، نه هنگامی که ایشان را رهبر و امام انقلاب دانستیم.

نوشتن این کتاب خیلی ها را که روش و منش او را می دانستند متعجب کرد.

چرا که فکر می کردند به خاطر کسب موقعیت یا دستمزد بالاتر این کار را پذیرفته است و به اصطلاح نان به نرخ روز می خورد. ولی این اثر با همان حق تالیف منتشر شد. در مقاله ای در مورد نادر نوشته اند:
او به فرمان دل خود عمل می کرد و هرگز اراده خود را به دیگران وانمی گذاشت. انسانی بود مصمم و صاحب رای که از دل تایید و انکار دیگران می گذشت و تاثیر نمی پذیرفت.


معمولاً در داستان های نادر ابراهیمی همه ی تصاویر رئالیستی و
واقع گرا هستند. خود او هم در زندگی شخصی همین طور بود.؟

بله ولی خیلی ها خیال می کنند که النی « آتش بدون دود » نادر است و مارال ( فرزانه ) خودم. عسل بانوی « یک عاشقانه آرام » فرزانه است و
گیله مرد کوچک نادر ابراهیمی. اما این چنین نیست. نادر خودش در مقدمه یکی از آثارش نوشته که من تاریخ نویس نیستم که عین واقعیت را بنویسم. من حقیقت را می نویسم. حقیقت آن چیزیست که باید وجود داشته باشد.

شاید نادر دلش می خواسته که فرزانه یک مارال باشد ، شاید نادر دلش می خواسته که یک آلنی باشد،شاید می خواسته ما دوتا عسل بانو و گیله مرد باشیم. ولی نه ، ما همه آنها نبودیم. نمی دانم این را چطور بگویم؛ شاید بخش هایی از ما را نادر در شخصیت هایش به کمال رسانده است.

انجمن جلال آل احمد جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 15:22 http://JalaleBajalal.blogfa.com


یاد نادر ابراهیمی و جلال آل احمد جاویدان...

JalaleBajalal.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد