KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

ادبیات چیست؟

                   آبادانآن چه یگانه است نمی تواند اولین باشد/.

                 

باران می آید ، دارم برای تو می نویسم .
بگذار از قرائت نامه ها و رویاهامان دوباره عاشق شوی ؛

در همان نٌخستین دیدار ، حضورت مرا جذب کرد.
همان بهار که در نمایشگاه طرح هایم ، در استودیوی آقای دی ،

در حالی که شی ای نقره ای را در گردنت لمس می کردی به

سوی تو آمدم ،

آنتونیوی تو ،

هیجده اوت 1900 میلادی
 سوئیس سال 1963
امضاء : چارلی چاپلین


سلام حال همه ی ما خوب است ؛
نگاهی به نامه های شاعران و نویسندگان.
از مارینا تسوه تایوا  ، به بوریس باسترنایک
بوریس ، این اولین نامه ی درست و حسابی بود که از تو دریافت کردم ،

بقیه عارفانه هستند !

خوشا به حالم ، به من لطف کردی ، بزرگواری فرمودی ، تو مرا ،
تو مرا شایسته ی چرک نویس خود دانسته ای ،

این هم چرک نویس من به اختصار :


هشت سال است که در کارهای روزمره غوطه می زنم .
من همان بزی هستم که بی وقفه سرش را می برّند و نمی میرد.
همان آبگوشتی هستم که بی وفقه روی اجاقم در قلیان است.
زندگیم چرک نویسی است که در برابرش ، ای کاش می توانستی

ببینی چرک نویس های من  سفیدترین سفره ها هستند.متنفرم از

خودم که با اولین فریاد روزمرگی ، دست از کاغذ می کشم و برعکس

آن را هیچ گاه انجام نمی دهم.خیال نکن که در خارج از کشور به سر می برم

، در ده زندگی می کنم با غازها و برجهای آب و خیال کن که ده است

و چکامه ی روستایی ؛ تنها دو دست دارم ،


بدون هیچ ایما و اشاره ای از خود ؛

 درخت ها را می بینم ، درخت عشق مراقبت می طلبد.

باران هم تنها به این دلیل برایم مهم است که بدانم لباس ها

خشک شده اند یا نه ؟!

این از روزم ؛
غذا می پزم ، لباس می شویم ، آب می آورم.
از گئورگی مراقبت می کنم ، 5 ماه و نیمش است ؛
حیرت انگیز است این پسر؛
با آلیا دخترم ، زبان فرانسه کار می کنم.
شرح حال کاترینا ایوانرنا را از جنایت و مکافات بخوان ،

من همان ایت هستم

دیگ ِ خشمم سرریز می کند.
تمام روز در این دیگ غل می زنم.
منظومه ی تله موش را چاهار ماهی هست که می نویسم ،

وقتی برای فکر کردن ندارم ؛ بگذار به جای من ، قلم پَِِرَِم فکر کند.

5 دقیقه ی صبح مهلتی است برای نشستن ، 10 دقیقه میان روز ،

شب مال خودم است ، اما شب ها نمی توانم ، بلد نیستم. تمرکز

چیز دیگری است ، زندگی را تراوش می کنی ؛ جذب نمی کنی ،

کسی را هم ندارم که به حرفهاش گوش کنم. حتی آواهای شب هم

به گوشم نمی خورد ، چرا که صاحب خانه  ساعت هشت شب در

خروجی را قفل می کند. آآآآخخخخ که تمام درهای من ورودی هستند ،

برای در خروجی دل تنگی می کنم ، می فهمی ؟


و من هم که کلید ندارم.
بوریس ، من الان یکسال است که عملاً در ِانزوا به سر می برم.
تو اقلاً از خانه تا دفتر مشق و از دفتر نشر تا یک دفتر دیگر که می روی ،

قسمت هایی از پیاده رو را می بینی اما من در گودالی به سر می برم ،

خفه شده با تپه ها ، سخت ، تپه ، روی تپه ابر سیاه ، مٌردار !

دوستی ندارم ، در این جا کسی شعر دوست ندارد.
و خارج از شعر ، همان چیزی بن مایه ی آن هاست که

در آن من « هیچ » هستم.

صاحب خانه ام از مهمان نوازی بویی نبرده است ،

زنی جوان است با لباس هایی کهنه.

من نمی فهمم دست کشیدن از شعر که تو از آن می گویی یعنی چی ؟
خب بعدش چه کار کنم؟
خودم را از پل بیندازم توی رود مسکو ؟
با شعر ، گویی  که با محبوبم حرف می زنم.
فعلاً تا او تو را نینداخته ،  تو هم برده ی رواب شعر هستی.
تو را با هیچکس قیاس نمی کنم.
تو هیچ گاه اولین نخواهی بود ، تنها اولین بوریس هستی و بس؛
این راز و نیرنگی بزرگ ، تنها حدی است از آخرین!
از همان آخرین تنهاترین شده ، جلایافته و بی خطر 
اولین همیشه دومین را در پی دارد.
آنچه یگانه است نمی تواند اولین باشد !


14 جولای 1925 ، امضاء: مارینا تسوه تایوا
____________________________________________

فصل دوم _ ادبیات چیست؟




ادبیات چیست ؟

کارکرد ِ هر چیزی تابع ماهیت آن است. بناربراین برای اینکه بدانیم ادبیات

چه کارکردی دارد ابتداباید ماهیت آن را بازشناسیم. بدانیم که ادبیات برای

چه خلق شده است و ماهیت اولیه آن چه بوده است؟ و آیا در ماهیت آن

در طول تاریخ تغییری ایجاد شده است؟ یا نه ؟


بی شک درست ترین و عاقلانه ترین شکل کارکرد هر چیزی آن است که

بر اساس آنچه که هست یا بر طبق ماهیت اصلی آن به کار رود. با این

همه ممکن است اشیا در طول تاریخ ، ماهیتشان و در نتیجه کارکردشان

تغییر یابد. مثلاً یک چرخ خیاطی به عنصری زینتی بدل شود و یا پیانوی

چهارگوش قدیمی که دیگر به کار موسیقی نمی خورد

میز تحریر مفیدی گردد.


هر مفهومی که از ادبیات در ذهن داشته باشیم در جستجوی بیرونی

خود برای یافتن عین ِ مرتبط با آن مفهوم، خواه نا خواه به آثار ادبی ،

اعم از شعر و نثر می رسیم یعنی به این غزل ، آن رباعی ،این رمان و آن

داستان و ... همگی عین ادبی یا مصداق خارجی مفهوم ذهنی ادبیات اند.

پس برای شناخت ماهیت ادبیات ، باید به سراغ همان مصداقهای خارجی

ادبیات رفت. سوال اینجاست که کارکرد این مصداقهای ادبی چیست؟


در بررسی هر شعر یا هر نثر به عنوان یک اثر ادبی یا یک پدیده ی هنری ،

نخستین چیزی که نظر ما را به خود جلب می کند صورت مادی یا شکل عینی

آن است. همین شکل عینی است که مثلاً داستان را از مقاله ، غزل را از رباعی

، رمان را از داستان کوتاه متمایز می کند. از این رو می توانیم بگوییم که هر شکل

عینی ادبی ، ماهیت و کارکرد خاصی دارد. مثلاً کارکرد «غزل» ، از قدیم بیان

احساس شخصی شاعر ، کارکرد قصیده ، مدح و وصف و ... ، کارکرد رباعی

بیان مسائل فلسفی ، کارکرد « مثنوی» بیان داستان های عاشقانه ، عارفانه

و نیز اموزشهای اخلاقی و حکمی و یا مثلاً کارکرد داستان ، آموزش مسایل اخلاقی

، عرفانی ، اجتماعی بوده است. بدین ترتیب هر عین ِ ادبی ، کارکردی داشته

است که گاه این کارکرد در طول تاریخ تغییر یافته است. برای مثال کارکرد غزل

در قرن چهارم با کارکرد ان در قرن هشتم و یا در زمان حاضر بسیار متفاوت است.

مثلاً اندیشه های اجتماعی و سیاسی که در غزل امروز دیده می شود

در غزل های قرون اولیه دیده نمی شد. همچنین است تغییری که در ماهیت

داستان ایجاد شده است. داستانهای گذشته تنها به اخلاق و حکمت و احیاناً

بیان عشق و عرفان می پرداختند حال آنکه بسیاری داستانهای امروزی به

تشریح زندگی انسان با نفوذ در روح و روان او می پردازند.


با این همه ، چون همه ی این مصداقهای ادبی را تحت عنوان « ادبیات »

بررسی می کنیم بهتر آن است که از تعبیر کلی ماهیت و کارکرد ادبیات

در مفهوم کلی آن سخن بگوییم.


تاریخ زیبایی شناسی هنر در اصلی خلاصه می شود که « لذت » و

« سودمندی » ساختمان آن را تشکیل می دهد. از این رو ، ادبیات باید

« لذت بخش » و « مفید » باشد ؛ اما هر یک از این دو صفت ، به تنهایی

تصور نادرستی از وظیفه ی ادبیات را به دست می دهد. بر اساس این

دیدگاه ، ادبیات باید لذت آفرین باشد و حس زیبایی شناسی انسان را

ارضا کند و در عین حال فایده ای دربرداشته باشد.


در برابر این نظریه که ادبیات لذت می بخشد( مانند هر لذت دیگر) این نظر

قرار دارد که ادبیات مثل هر کتاب درسی دیگر ، تعلیم می دهد. به تعبیر دیگر ،

در برابر این نظریه که شعر « تبلیغ » است یا باید باشد این دیدگاه قرار دارد که

شعر و تصویر و صوت محض است یعنی نقشبندی بدون هیچ پیوندی با جهان

عواطف بشری است. گروهی ادبیات را سرگرمی و بازی و لذت محض می دانند

و گروهی دیگر آن را « کار » می شمارند. هیچ یک از این دو نظریه به تنهایی کامل

و پذیرفتنی نیست. اگر گفته شود ادبیات « بازی » یا « سرگرمی » ِ خودانگیخته ای

است احساس می کنیم که نه حق مراقبت و مهارت و طرح ریزی هنرمند ادا شده

و نه به جدی بودن و اهمیت ادبیات توجه شده است. اما اگر گفته شود که شعر

« کار » یا « صناعت » است ، احساس می کنیم که شادی ِ ناشی از آن ، نادیده

گرفته شده است. پس کارکرد ادبیات  ، از یک طرف « لذت بخشی » و از طرف دیگر

« فایده رسانی » است . البته لازم نیست فایده ی ادبیات را ملزم کردن خواننده

به اطاعت از درسهای اخلاقی دانست. « مفید » یعنی آنچه وقت را ضایع نمی کند.

یعنی چیزی که درخور ِ توجه جدی است نه آنچه وسیله ی وقت گذرانی است.

و « لذت بخش » یعنی آنچه باعث ملال خاطر نیست؛ به حکم وظیفه نیست ؛

یعنی چیزی که پاداش آن در خودش باشد. چنین حکمی که ادبیات باید

« لذت بخش » و « مفید »  باشد هم « ادبیات والا » را شامل می شود و

هم « ادبیات نازل » را .  با این تفاوت که لذت و فایده ای که خواننده یا شنونده

از آثار نخستین برمی گیرد ، بسیار بیشتر از لذت و فایده ای است که از خواندن

آثار گروه دوم می برد.


هنگامی که اثری ادبی وظیفه اش را به درستی انجام می دهد ،

دو کیفیّت « لذت » و « فایده » نه تنها همزیستی دارند بلکه در هم آمیخته

می شوند. باید یقین داشته باشیم که لذت ادبیات لذتی نیست که از میان

ارزشهای ممکن دیگر برگزیده شده باشد. بلکه لذتی است والاتر . زیرا مصول

کوشش والاتری است که همان « تأمل بی غرضانه » است ، فایده ، یعنی

جدی بودن و آموزنده بودن ادبیات.

 جدی بودنی لذت بخش است نه جدی بودن وظیفه ای که باید انجام شود

یا درسی که باید فراگرفته شود. جدی بودنی است زیبایی شناختی. آنچه

گفته شد به کارکرد و ماهیت کل ادبیات و همه ی مصداقهای عینی آن ،

مربوط است امّا همچنانکه اشاره کردیم « انواع مختلف ادبی » و مصداقهای

عینی ادبیات « غزل ، قصیده ، داستان ، رمان و ... » هر یک کارکرد خاص تری

هم دارند. مثلاً می گویند یکی از ارزشهای معرفتی در داستان و نمایش ،

ارزش روان شناختی آنهاست. بارها به تأکید گفته اند که « داستان نویسان

بیش از روان شناسان طبیعت انسان را به ما می شناسند.» و یا مثلاً خدمت

بزرگی که « رمان » به ما می کند این است که زندگی درونی شخصیت های

داستان را آشکار می سازد و یا با مطالعه ی برخی قصاید مدحی گذشته ،

می توان ساختار اجتماعی عصر شاعر را بررسی نمود.


تا اینجا از دو عنصر « لذت » و « فایده » در  ادبیات صحبت کردیم. هر دوی

این عناصر جزو ماهیت ادبیات اند ، یعنی اینکه تصور ادبیات منهای لذت و

فایده ناممکن است. پس این دو عنصر ، جزو ذات ادبیات اند. اینک

می خواهیم در مورد موضوع دیگری سخن بگوییم: وظیفه ی ادبیات.


عده ای برآنند که وظیفه ی ادبیات رهانیدن ما ، اعم از نویسنده ،

شاعر یا خواننده ، از فشار هیجانات است. بیان هیجانات ما را از فشار

آنها رهایی می دهد. چنانکه می گویند تماشاگر « تراژدی» و خواننده ی

داستان نیز احساس رهایی و تسکین می کنند زیرا هیجانات در بیرون

از آنان تمرکز می یابد و در پایان بر اثر تجربه ی ذوقی « آرامش ذهن »

به آنان دست می دهد.



اما آیا ادبیات ما ، را از فشار هیجانات رهایی می بخشد یا هیجانات ما را

برمی انگیزد؟


پاسخ این پرسش در حوزه ی رابطه ی ادبیات و روان شناسی قابل بررسی

و از عهده ی بحث ما خارج است.


آنچه مسلم است اینکه هنرها به طور کلی و ادبیات در نوع عالی آن ،

در ما هیجانی را برمی انگیزاند.این هیجان بیشتر از رهگذر دیدن و درک

رابطه هایی است که قبلاً وجود نداشته است و یا از وحدتی ،

که در کل یک اثر هنری وجود دارد ، سرچشمه می گیرد.


در مورد بقیه موارد در آینده ان شاالله به طور مفصل بحث خواهیم کرد.
_____________________________________


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



نطق پیش از دستور نماینده مردم ماهشهر ُ هندیجان و امیدیه :


            خوزستان روی گنج اما غرق در رنج است !



خانواده هایی را سراغ دارم که قوت لایموت خود را قرض می گیرند به

خدا به چشم خود دیده ام که در درب مغازه نانوایی نوشته شده بود نان

قرضی نمی دیهم به وا... به چشم خود دیده ام. ای کاش می مردم و

نمی دیدم که زنی محجبه و متدین و آبرومند آشغال های لاشه های گوشت

و مرغ را برای تهیه غذای جگرگوشه اش جمع آوری می نمود.



       چرک نویس های من سفیدترین سفره ها هستند.


              خیال نکن که در خارج از کشور به سر می برم.



یک نفر روی پل راه می رود ٬ اولین همیشه دومین را در پی دارد ؛



قسمت هایی از پیاده رو را می بینی اما من در گودالی به سر می برم ،

خفه شده با تپه ها ، سخت ، تپه ، روی تپه ابر سیاه ، مٌردار !


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد