پاسخ گفتن به چنین سؤالی بدون فراهم آوردن مقدمات لازم ممکن نیست. ما انسانها ، اغلب
اوقات ِ فراغتمان را صرف انجام کارهایی می کنیم که فایده ی عملی برایمان
ندارد. مثلاً داستان و شعرمی خوانیم؛ به موسیقی گوش می دهیم؛ به تئاتر می
رویم ؛ از نمایشگاههای هنر ، دیدن می کنیم ؛ به سیرو سیاحت و دیدن مناظر و
بناهای عالی می پردازیم و ... . این امور همچنانکه گذشت برای انسان فایده
یعملی دربرندارد. مثلاً با خواندن شعر و داستان وضع اقتصادی ما بهبود نمی
یابد ؛ با گوش کردن بهموسیقی ، تن پوش ما فراهم نمی شود ؛ با سیر و سیاحت
و دیدن بناهای عالی ، درد ما دوا نمی شود. با این همه ، چنین اموری را با
شور و شعف پی می گیریم. چرا؟
سلام کردن
[صدرا نوید]
هر کدام از ما مسلمانان در کودکی یاد گرفتهایم به هر جمعی که وارد
میشویم سلام کنیم و سلام کردن به بزرگترها را فراموش نکنیم. این مسئله
به واسطه دستورات اسلام سالها از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا کرده است
اما در برخی موارد افراد بهدلیل یک رفتار نادرست جمعی از اجرای آن غفلت
میکنند.
دانشمندان کانادایی در یک تحقیق رفتار اجتماعی عدهای از افرادی که سوار به آسانسور میشدند را بررسی کردند. آنها از دستیار آزمایشگر خواستند تا در آسانسور ایستاده و به هر فردی که وارد میشود سلام کند. در موقعیت بعدی از دستیار آزمایشگر خواسته شد تا با چهرهای عبوس در آسانسور ایستاده و با نگاهی خیره به افراد نگاه کند.
نتایج این تحقیق نشان داد وقتی دستیار آزمایشگر اقدام به سلام دادن میکرد دیگران نیز این رفتار را فراگرفته و به نفر بعدی که سوار بر آسانسور میشد سلام کرده یا با خوشرویی رفتار میکردند اما وقتی آنها به محض ورود با چهره عبوس دستیار آزمایشگر روبهرو میشدند گرفتار بدخلقی شده یا با بیاعتنایی با افراد دیگر رفتار میکردند و یا اینکه از ارتباط چشمی با اعضای دیگر اجتناب میکردند.
به عقیده روانشناسان ، این رفتار محبتآمیز که قابل تقلید است یکی از مهمترین عناصر فرهنگ جامعه است که در صورت اجرا میزان انحرافات اجتماعی جامعه را کمتر و کمرنگتر میکند. انرژی مثبتی که افراد از سلام کردن و صحبت کردن از خود خارج میسازند قابل انتقال به سایر افراد جامعه است.بنابراین پیشقدم شدن برای گفتن نخستین «سلام» یک اصل قابلقبول اجتماعی است.
پس سلام ؛
شاید نخستین و ساده ترین پاسخ این باشد که چنین اموری را به خاطر لذت یابی از آن انجام
می دهیم چرا که همه ی موارد ذکر شده به نوعی حس زیبایی شناسی و لذت یابی ما را ارضا می کنند. اما چنین پاسخی کامل و کافی نخواهد بود. چرا که راههای بسیاری برای لذت جویی وجود دارد. می توانیم با خوردن غذایی لذیذ در هوایی مطبوع به این حس خود پاسخ دهیم. بی شک مسأله دیگری در میان است. زمانی که داستانی را می خوانیم ، به موسیقی گوش می دهیم و یا به نمایشگاه هنر می رویم ، واکنش ما صرفاً لذت یا شادمانی نیست. اغلب می خواهیم تجربه و حال خود را تحلیل کنیم ؛ درباره اش حرف بزنیم ، توجه دیگران را به برجستگی های خاصی از داستان ، موسیقی و یا تصاویر ، جلب کنیم. گاهی در داوریهای خود دست به مقایسه می زنیم ؛ مثلاً برخی آثار داستانی را بر برخی دیگر ترجیح می دهیم. نقاشیهای فلان نقاش را بر دیگری برتری می دهیم. اشعار این شاعر را بر اشعار فلان شاعر برتری می نهیم. در چنین اظهار نظرهایی تنها درباره ی میزان لذتی که به دست می آوریم ، صحبت نمی کنیم. چرا که مثلاً آثار نویسنده ، نقاش و شاعر خاصی نیز لذت بخش است با این همه آیا تنها از روی خودخواهی است که یکی را بر دیگری ترجیح می دهیم ؟ برای پاسخ گویی به این سؤالات دو راه وجود دارد ؛ یکی آن که به جای تفحص در آثار هنری مورد تحسینمان ، علاقه و اعتنایی را که به این اشیاء پیدا می کنیم ، بررسی کنیم. چه بسا اشیاء هنری و زیبا ، هیچ خصوصیت ویژه ای نداشته باشند بلکه تنها علاقه ی زیباشناسانه ی ویژه ای در میان باشد ، علاقه ای که ما اساسا به آثار هنری مورد نظرمان معطوف می کنیم و البته به هر چیز دیگری که موافق میلمان باشد می توان معطوف کرد. وارد شدن به چنین بحثی ، به دلیل ورود به مبحث روان شناسی مخاطب ، مجالی خاص و فراخ می طلبد که از عهده ی این کتاب خارج است.
راه دوم آنکه بگوییم همه ی آثار هنری وجه مشترکی دارند که آنها را به طرز خاصی ازرشمند می سازد. مثلاً یک غزل زیبا ، یک قطعه ی موسیقی روح انگیز ، یک تابلوی نقاشی چشمگیر و یک تندیس باشکوه همه در چیزی مشترک اند و همان چیز است که سبب علاق ی ما بدانها می شود. این « چیز » _ هر چه هست _ آثار نازل از نظر هنری ، آن را یا ندارند یا بسیار کم دارند. برای تعیین وجه اشتراک آثار هنری به طرح سؤالی می پردازیم شاید همه ی ما برخی مصداقهای هنری را دیده و درک کرده باشیم. مثلاً یک غزل زیبا ی حافظ ، مولانا یا سعدی را خوانده ایم. مجسمه ی فردوسی را که در میدان فردوسی تهران نصب شده دیده ایم. به تماشای عمارت مسجد شیخ لطف الله در اصفهان ، نشسته ایم. به قطعه آهنگ زیبایی که ساخته ی دست آهنگسازی نظیر بتهوون است ، گوش فرا داده ایم. تابلو نقاشی زیبایی را تماشا کرده ایم. حال ، سؤال این است که بین این پدیده ها و مصداقهای هنری چه وجه یا وجوه اشتراکی وجود دارد؟ چه عنصر مشترکی در آنها یافت می شود که ما از همه ی آنها به عنوان نمونه های هنری یاد می کنیم. تلاش در یافتن پاسخ صریح و قطعی برای این پرسش ، کاری عبث و بیهوده است اما با اندکی تسامح و توسّع ، می توان به عناصر و عواملی اشاره کرد که به ما در فهم این مطلب یاری می دهد. اینک به بیان برخی وجوه مشترک این هنرها اشاره می کنیم.
الف. نخستین وجه مشترک این پدیده های هنری ، آن است که عنصر اصلی و اساسی تشکیل دهنده ی آنها تخیل است. برخی محققان ، هنر را تقلید از طبیعت دانسته اند و می گویند هنرمند آینه ای را در برابر طبیعت می گیرد و وهمی از واقعیت ، نسخه ای از یک نسخه و کالایی در سطح نازل به وجود می آورد. اینان هر چند به عنصر دقیقو درستی اشاره کرده اند با این همه ، از یک نکته غفلت ورزیده اند که هنرها حتی در نازلترین سطح آن ، عین واقعیت بیرونی نیستند و هنرمند ، بی شک از تخیل خِود رنگی بر آنها زده است. این نکته زمانی بیشتر آشکار می گردد و می شود که ما مصداقهای هنری را در نظر بگیریم که هنرمندان ، حالات عاطفی و وجدانی و احساسی مثل خشم ، اضطراب ، عشق و ... را ارائه کرده اند. بنابراین می توان گفت که عنصر اصلی و اساسی شاهکارهای هنری را « تخیل» هنرمند ( اعم از شاعر ، نویسنده ، نقاش ، پیکر تراش و آهنگساز) تشکیل می دهد. مناسب است در اینجا شعری از یک شاعر بیاوریم تا نشان داده باشیم که تخیل هنرمندانه ی شاعر تا چه حد در شکل گیری آن تأثیر داشته است:
در کارگه کوزه گری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گر گویا و خموش
ناگه ز میان یکی برآورد خروش کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
(خیام نیشابوری)
مشاهده می کنید که خیام از واقعیت بیرونی ، چنان صحنه و تصویر و خیال انگیزی آفریده است که
با عین ِ واقعی و بیرونی آن بسیار تفاوت دارد. در این جهان ذهنی و خیالی ، « کوزه » به سخن در می آید و خروش بر می دارد و از امری فلسفی ( مرگ حتمی انسانها) پرسش می کند.
همچنین است جهانی که نقاش به مدد تخیل خود و با استفاده از خط و رنگ و بوم می آفریند
و حالات عاطفی متنوع و متعددی چون مهر ، لطف ، قهر ، خشم ، اضطراب ، عشق ، تفاهم ، عزت و مفاهیم بی شمار دیگر را القا می کند. آهنگساز نیز تخیل پویای خود را با صوت و نٌت برمی آمیزد و احساس و عاطفه ی خود را به شنونده می رساند.
البته ابزارهای خیال آفرینی هر رشته ی هنری با رشته ی دیگر متفاوت است. برخی هنرها ، ابزارهای متنوع تری در اختیار دارندبرای مثال ابزارهای تخیل ادبی بسی بیشتر از هنرهای دیگر است تا جایی که بسیاری از مفاهیم و احساسهایی که با هنرهای دیگر قابل بازسازی و تصویر نیستند در ادبیات به کمک واژه ها و ترکیب ها ساخته و ارائه می شوند.
خلاصه ی کلام آنکه همه ی پدیده های هنری از تخیل سازنده ی آن رنگ می گیرند ؛ از این رو ، مخاطب چنین پدیده هایی نیز باید از تخیلی قوی و پویا بهره مند باشد تا به درک لازم و مناسب از آن دست یابد.
ب. وجه اشتراک دیگر این پدیده های هنری آن است که همه ی آنها از احساس و عاطفه ی
آفریننده ی آن سرچشمه می گیرد نه ازتفکر منطقی و عقلانی او . یعنی رابطه ای که میان اجزای تشکیل دهنده ی یک اثر هنری برقرار است یک رابطه ی منطقی و ریاضی وار نیست و چیزی که یک اثر هنری القا می کند عاطفه ی آفریننده ی آن اسن نه دریافت عقلی او. تولستوی در کتاب « هنر چیست ؟ »چنین نظریه را ارائه می دهد و می گوید: « هنر ، سرایت دادن و اشاعه ی احساس است. هنرمند راستین ، هم عاطفه را فرا می نماید و هم ان را بر می انگیزد. هنرمند از طریق هنر خود بر مخاطبانش را به احساسهایی مبتلا می کند که خود تجربه کرده است. » تولستوی در این نظریه بر نقش هنر به عنوان ارتباط بین هنرمند و مخاطبان تأکید می ورزد و بسیار اهمیت می دهد که درک هنر را از شناخت و فعالیت عقلی جدا کند.
با این همه ، هنرها عواطف را به طور مستقیم به ما القا نمی کنند. مثلاً موسیقی غمگین ما را به گونه ای غمگین نمی سازد که خبر مرگ یکی از آشنایانمان ما را غمگین می کند بلکه بیشتر حالت احساس غم را برای ما مجسم می ککند و موجب می شود که به شیوه ای خاص ، آزاد از تعلق ، و زیبا شناسانه ، احساس غم کنیم. یک قطعه شعر عاشقانه به ما امکان می دهد که حالت عاشق بودن و احساس عشق را به تصور آوریم.
در این موارد، برای درک عاطفه ی موجود در یک موسیقی یا یک قطعه شعر خاص ، ما به کمک
ابزارهای بیانی ، یعنی نٌت ها و صوتها ، کلمات و ترکیبها ، به حالت عاطفی موجود در ورای آنها پی می بریم. نویسنده ، شاعر ، نقاش و موسیقیدان ، در حقیقت با ابزارهایی که در اختیار دارند وضعیتی را ترسیم می کنند تا به مدد آن ، ما را به عاطفه ی خود سوق دهند.
در اینجا نیز شبیه آنچه در بخش نخست گفته شد ، آنچه نخاطب آثار هنری را برای درک و
دریافت عاطفه ی موجود در این آثار یاری می دهد ، احساس مشترک و تخیل نیرومند است. مخاطبان باید مخیله ی خویش را به کار گیرند تا آنچه را آفریننده ی اثر ایجاد کرده ، نزد خود احساس کنند. میزان درک و دریافت مخاطبان از احساس هنرمند به میزان ارتباط او با هنرمند مربوط می شود. مخاطب یک اثر ، هر چه بیشتر آن را مورد بررسی قرار دهد و با آن مأنوس باشد ، به لایه های بیشتری از احساس هنرمند دست خواهد یافت. برای مثال ، گاهی شنیده ایم کسانی می گویند ما از ادبیات معاصر یا شعر نو چیزی نمی فهمیم و یا اساساً آن را تخطئه می کنند. علت عمده ی این امر ، بدون در نظر گرفتن میزان توانایی شاعر در تصویر وضعیت عاطفی خود ، شاید آن باشد که اولاً ، مخاطبان این آثار کمتر خود را در معرض چنین آثاری قرار می دهند و کمتر به انس و آشنایی با فضای عاطفی و احساسی آن می پردازند. دوم اینکه اینان به قدر کافی از نیروی تخیل خود بهره نمی گیرند.
سخن آخر اینکه ، چون آثار هنری از عاطفه و احساس هنرمندان سرچشمه می گیرد با احساس
و عاطفه ی مخاطبان نیز قابل دریافت است. کسی که با ابزارهای استدلالی و عقلانی به تشریح و تبیین آثار هنری می پردازد درست وضعیت کسی را دارد که می خواهد مباحث و فعالیتهای عقلی را به احساس خود توضیح دهد.
ج. چندمعنایی بودن و منشور مانندی ، وجه اشتراک سوم تمام آثار هنری است. این جنبه از
خصایص آثار هنری ، در واقع از دو ویژگی قبلی ، که پیش از این برشمردیم ، نتیجه می شود. بدین معنی که هر پدیده ای که عنصر اصلی سازنده ی آن « تخیلـ » و « عاطفه » ی آفریننده آن باشد بی شک نمی تواند مفهوم و معنایی قالبی و منجمد داشته باشد. از این روست که هر کس در برابر آثار هنری ، دریافت و استنباط خاصی دارد. البته این به معنی بی ضابطه بودن و بی منطق بودن این آثار نیست بلکه منظور آن است که این قبیل آثار ، منطق خاص خود را دارند منطقی که با منطق استدلالی فاصله ی بسیار دارد. کلّیه ی آثار هنری از جمله شعر ، موسیقی ، نقاشی ، پیکر تراشی و ...تأویل پذیرند. یعنی هر کس به میزان اٌنس و اطلاعش از آن هنر ، می تواند دریافت و برداشتی داشته باشد. کسی که باشیوه های بیانی یک هنرمند و نوع نگرش او به مسائل بیشتر آشناتر است بهتر می تواند در زوایای مفاهیم ذهنی او نفوذ کند و احساس تخیل او را دریابد. به عنوان مثال ، کافی است در غزلهای حافظ دقت کنیم. این اشعار چند دهه پس از سروده شدن ، مورد توجه و دقت اهل هنر قرار گرفته و از ان زمان تا کنون هر کس بر حسب میزان آشنایی و الفتش با ذهن و زبان حافظ ، به تفسیر و توضیح اشعار او پرداخته است. از این رو ، درباره ی آثار هنری ، نمی توان به طور قطع و یقین نظری را پدیرفت و نظر دیگر را مطلقاً مردود دانست.
آثار هنری حکم منشوری را دارند که از هر زاویه ، چشم انداز متفاوتی را عرضه می کنند و
مجموعه ی این چشم اندازها ، تصویری کلی و جامع از منشور را به دست می دهند.
از میان هنرها، ادبیات بیشتر از همه تأویل پذیر است. گاه اتفاق می افتد که در تفسیر یک متن
_ شعر یا نثر _ تأویلهای متفاوت و گاه متضادی ارائه می شود. یکی ، تعبیری عارفانه می کند ، دیگری تفسیری عاشقانه دارد ، سومی از دیگاه جامعه شناسی بدان می نگرد و همین طور چهارمی که ممکن است برای آن ، هیچ مفهوم خاصی قائل نباشد. همین حکمها ، گاهی درباره ی آفرینندگان آثار هنری نیز صادر می شود و ما زمانی که جزم اندیشی و قطعی نگری را درباره ی این آثار کنار بگذاریم می توانیم از تأویلها و تفسیرهای متنوع لذت بیشتری ببریم.
بهاریه شما خوش بگذره.
هنر زیباترین تجلی احساسات انسانیست