KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

خواستگاری توسط زن یا مرد؟

آیینه عزیزم! امیدوارم هیچ وقت نشکنى! من که یه بار شکستم؛ اما دلم نمى‏خواد احدالناسى بشکند. هدفم از عریضه‏نویسى فقط یه جمله است:
مردها لیاقت خواستگارى شدن را ندارند!
شما رو به خدا ناراحت نشید. جریان زیر رو بخونید و مطمئن باشید به من حق مى‏دین. اول بگم من شهرستانى‏ام و رسمى بلد نیستم حرف بزنم. دوم جریان داستان یا همان خاطره، یک حقیقت تلخ است از شکست دو دختر. من که رهایم کردند و فاطمه که فدایش کردند؛ فداى خودخواهى‏شان. از فاطمه خواهش کردم اجازه بده جریانش رو بنویسم؛ اما براى اون همه چیز تموم شده، حتى زندگى.

براى چندمین بار التماسش کردم؛ اشک ریختم و ازش خواستم درست فکر کند. اون هفته کار ما شده بود بحث و صحبت؛ گفتم: «فاطمه به خدا اشتباه مى‏کنى؛ همه چیز رو به خدا محول کن. اگر خیرت باشه، خودش کار سازه»؛ اما فاطمه صورتش رو برگردوند و گفت: «نه، تو اشتباه مى‏کنى؛ چون از مردا بدت میاد. چون ازشون کینه دارى. چون عباس بعد از دو سال تو رو ول کرد و رفت...».
دلم شکست؛ دوباره اشک ریختم و گفتم: «آره به خاطر همین هم ازت مى‏خوام مغرور باشى و غرورت را نشکنى». فاطمه راست مى‏گفت؛ از مردا بدم مى‏یاد؛ البته اوایل بیشتر لج و لج‏بازى بود؛ اما بعد از جریاناتى، واقعاً ازشون متنفر شدم. به خاطر همون لجبازى هم بود که همیشه تو کلاس وکیل دعاوى خانم‏ها بودم و تا حد امکان حرص آقایون رو در مى‏آوردم؛ اما نمى‏دونم چى شد که وقتى عباس، بهترین همکلاسم، خواستگارى کرد، بالاخره نرم شدم؛ البته نه همون اول که بعد از 10 ماه؛ حتى وقتى جواب مثبت مى‏دادم، بهش گفتم که عاشقش نیستم؛ فقط چون واجد شرایط و معیارهایم بوده قبول کردم. اون روز شادى رو در وجودش دیدم و عشق رو خوندم؛ اما نمى‏دونم چرا یک مرتبه ورق خوشبختى من برگشت و اون همه یکرنگى و گذشت بین ما تموم شد. وقتى اول ترم جدید از بچه‏ها شنیدم که عباس ازدواج کرده، فکر کردم منظورشون به منه و گفتم نه، منتظر فارغ التحصیلى هستم؛ بعد فکر کردم و مطمئن شدم که شوخى مى‏کنن؛ اما کاش شوخى بود. آخه چیزى بین ما پیش نیومده بود که اون منو ول کنه. اطمینان من بیخود بود. عباس واقعاً ازدواج کرده بود؛ اونهم با همون دختر دایى‏اش که به قول خودش نه نماز مى‏خونه، نه درس خونده، باباش هم فلانه و مامانش... و امروز او شده بود جانشین من. اصلاً من دیگر جایى نداشتم. نمى‏دانم طى دو سه ماه تابستان، اونهم در حالى که با هم تلفنى ارتباط داشتیم، چگونه دور همه چیز را خط کشید. تصمیم گرفتم انصراف بدم. شاید هم اگر پادرمیانى دو همکلاس دلسوزم نبود، حتماً انصراف داده بودم. از دیدنش حالم به هم مى‏خورد. مگه مى‏شد دو ترم تحمل کرد؛ اونم تو یه کلاس. واحدهاى زیادى نداشتم؛ اما باید دو ترم را مى‏موندم. احساس مى‏کردم همه به من یه جور دیگه نگاه مى‏کنن. آخه تا آخر همین ترم قبل، ما رو با هم مى‏دیدن؛ ولى حالا به قول خودش، از ترس نفرین و گریه مادرش که گفته راه خیلى دوره و... باید همه چیز رو تموم کند و تنها کسى که دیده نشد، من بودم. یکى از بچه‏ها جریان رو پرسیده بود و به من رسوند. داد زدم: آخه مگه اون مادر خودش پا پیش نذاشت. مگه از اول این راه دور رو ندید؛ پس چرا؟ اون روز بود که فهمیدم که چقدر وابسته‏اش بودم و خودم نمى‏دانستم. انگارى یه نیمه از وجودم دیگه نبود. افسردگى جاى اون شیطنت‏ها رو گرفت و مطب دکتر جاى پارک و سینما را و از همون موقع با خودم عهد کردم که به جاى عشق عباس، نفرت و کینه رو درش جا بدم.
به اجبار با خودم کنار اومدم؛ نه به خدا خودمو گول مى‏زدم. دو سال کم نبود. هنوز کلمه کلمه حرفاش یادمه؛ اما هیچ کدوم بوى نیرنگ و دروغ نمى‏داد. به خدا! من دروغو خوب مى‏شناسم؛ اما حرفاى عباس بوى دروغ نمى‏داد. به هر حال من شکستم و نباید کس دیگرى مى‏شکست.  

 

فاطمه عاشق پسرى شده بود که نه ظاهر زیبایى داشت و نه ثروتى؛ ادب و کمالش بد نبود؛ اما به فاطمه نمى‏رسید. اصلاً فاطمه هوس‏باز نبود و فقط به دنبال ردپایى از خدا بود. این بار هم فکر مى‏کرد این ردپا در وجود این پسر است. با صداى قشنگى قرآن رو تلاوت مى‏کرد؛ اما واقعاً برتر از فاطمه نبود. من در بین بچه‏ها پاک‏تر از فاطمه ندیده بودم. اون عاشقانه رضا رو دوست داشت؛ اما حاضر نبود حتى یه کلمه با اون حرف بزنه. اصلاً حاضر نبود به صورتش نگاه کنه. مى‏گفت: نگاه حروم، عشق حروم مى‏یاره. خب تا اینجا اشکالى نداشت؛ اما مسئله این جا بود که فاطمه مى‏خواست - شاید مثل برخى دختران زمان پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏وآله - با واسطه از رضا خواستگارى کند. واسطه هم استاد...بود؛ استادى مطمئن و صاحب درکى والا؛ اما من معتقد بودم مردا زود جریان وساطت و مسائل پشت پرده و نقش دختر و...رو درک مى‏کنن؛ چون خدا اقلاً همین یه استعدادو به اونا داده تا بفهمن جریان چیه و اون موقع است که غرور دختر مى‏شکنه؛ غرورى که یه بار شکسته بود و دیگر نباید مى‏شکست.
باز التماسش کردم و گفتم: «تو راست مى‏گى؛ من کینه دارم؛ اما دلیل هم دارم. اونا رو بهتر از تو مى‏شناسم. مردى که دو سال التماست مى‏کنه و دم از عشق مى‏زنه، آخرش این جورى رهات مى‏کنه و میره؛ چه انتظارى از مردى دارى که خودت برى خواستگارى‏اش...».
من فاطمه رو نتونستم قانع بکنم؛ چون از دید او، من یه شکست خورده بودم و اون باید خودش این مسئله رو تجربه مى‏کرد. استاد...قرار شد یه هفته بعد جواب رو دریافت کند و به فاطمه برسونه.
***
امروزم فقط من مى‏دونم چرا فاطمه هنوز ازدواج نکرده، آخه ما دخترا احساسات، کورمون مى‏کنه و نمى‏ذاره بفهمیم. ما تاب یه بار «نه» شنیدن رو نداریم. «نه» شنیدن، فاطمه رو در خودش فرو برد؛ اما چیزى که باعث شکستن اون شد، ازدواج رضا با یکى از دوستان نزدیک فاطمه بود؛ از یک استان بسیار دور و فاطمه یک وقتى از همسر رضا شنید که رضا با مزاح یا طعنه به خانمش گفته که خواستگار هم داشته و براى کم کردن روى اون تصمیم گرفته با دوست اون خواستگاره ازدواج کنه.
به خدا مردها لیاقت خواستگارى شدن ندارند.

نامه‏تان را خواندیم و از درد دل‏ها و گلایه‏هایتان نسبت به بى‏وفایى مردان و عدم درک صحیحشان از عشق آگاه شدیم؛ اما از آن جا که آدمیان هیچ کدام مثل هم نیستند و هر کدام به اقتضاى طبیعت، محیط و فرهنگ زندگى‏شان با هم متفاوتند. نمى‏توان حکم «مشت نمونه خروار است» را درباره آنها صادق دانست. این همه زندگى‏هاى آکنده از عشق، صفا و صمیمت که در اطرافمان مى‏بینیم، شاهد خوبى براى این ادعا مى‏باشند.
بنابراین، بهتر است تحلیلى از آن چه براى شما و دوستانتان اتفاق افتاده، داشته باشیم تا ببینیم چرا جوانى که به قول خودتان پر از شور و نشاط است، باید این طور خود را افسرده، ناراحت و شکست خورده ببیند. اگر بتوانیم عوامل اصلى این گونه جریانات را که در بین جوانان و خصوصا دانشجویان عزیز ما کم هم نیست، پیدا کنیم، کارى کرده‏ایم که به قول شما جلوى شکسته شدن قلب چون آیینه جوانان دیگر را گرفته‏ایم؛ همانطور که شما نیز در این جریان سعى کردید فقط خودتان این غم را تحمل کنید حاضر نشدید زندگى آن پسر و همسر جدیدش را خراب کنید.
ما فکر مى‏کنیم عوامل زیادى در ایجاد این مسائل دخیل است که در این جا به بعضى از آنها اشاره مى‏کنیم:
1. عدم شناخت لازم از ازدواج و تشکیل زندگى؛ با رسیدن پسر و دختر به سن بلوغ، احساس ازدواج و برقرار کردن رابطه عاطفى با جنس مخالف، در آنها به وجود مى‏آید. این احساس طبیعى و غریزى، اگر به دلایل محیطى، چون همجوارى و اختلاط و ارتباط پسر و دختر همراه باشد (مانند دانشگاه‏ها که معمولا کلاس‏ها و محیطهاى آموزش مختلط است) و تقویت شود، گاه چنان شدید و غیر قابل تحمل مى‏شود که هر یک از طرفین را وادار مى‏کند تا زمینه گفت‏وگو و رابطه دوستانه را برقرار کنند و این احساس را بهانه ازدواج و تشکیل زندگى مشترک قرار دهند. یقینا اگر در برخورد با این احساس، دوراندیشى، تفکر، رعایت قوانین و شئونات اخلاقى به میدان نیاید و با این مسئله صرفا احساسى برخورد شود - یعنى قبل از این که به طور رسمى پیمان ازدواج بسته شود، پیمان قلبى شکل بگیرد و هر یک عاشق هم شوند، بدون آن که تناسب و نیز توافق خانواده‏ها حاصل باشد - مشکلاتى از قبیل آن چه شما بیان کردید، پیش مى‏آید.
2. تفاوت طبیعى پسر و دختر در مسئله ازدواج و نوع رابطه با جنس مخالف و عدم اطلاع جوانان ما از این موضوع؛ دختر به طور طبیعى احساسى‏تر و عاطفى‏تر است و تشنه محبت و عشق است. به همین جهت، اگر به او اظهار دوستى و عشق شود، زود تحت تأثیر قرار مى‏گیرد و سعى مى‏کند با تمام وجود خود را تسلیم عشق کند؛ ولى عواطف پسر این طور نیست. او بیشتر به منافع خود فکر مى‏کند و مانند دختر، خود را فراموش نمى‏کند.
تفاوت دیگر بین آنها، این است که جهت و نوع عواطف دختر در برقرار کردن رابطه عاطفى، با پسر فرق مى‏کند و به قول شهید مطهرى، «آفرینش، مرد را مظهر طلب و عشق و زن را مظهر محبوبیت و معشوقیت قرار داده است. احساسات مرد، نیازآمیز و احساسات زن نازخیز است. احساسات مرد، طالبانه و احساسات زن مطلوبانه است».1 به همین دلیل، مرد از التماس کردن به زن لذت مى‏برد و زن از این که مردى در عشق او بسوزد و شیفته او باشد، لذت مى‏برد و حتى در عشق‏هایى مثل لیلى و مجنون هم گفته شده که مجنون بیشتر به عشق لیلى فکر مى‏کرد؛ نه به خود او و به همین خاطر، وقتى به او رسید، احساسش فروکش کرد و با خود گفت: اى کاش به لیلى نرسیده بودم!
3. تسلیم شکست‏ها و ناملایمات شدن؛ اولاً انسان از وقتى قدم به دنیا مى‏گذارد، دائما در حال تجربه است. شکست‏ها و سختى هاست که او را مى‏سازد و به او درس مى‏دهد. اگر بنا باشد با چند بار زمین خوردن، کودک تسلیم شود و دیگر سعى نکند راه رفتن را تمرین کند، همیشه باید زمین‏گیر باشد. ثانیا در زندگى مسائل زیادى وجود دارد که همه آنها در یک درجه از اهمیت نیستند. انسان اندیشمند کسى است که به هر چیزى به اندازه خودش بها بدهد. بنابراین، اگر بخواهیم به خاطر هر شکستى امیدمان را از زندگى و از رسیدن به هدف اصلى زندگى - که همانا رسیدن به قله کمال و خودسازى و شکوفا کردن استعدادهاى انسانى و در یک کلمه بندگى خداست - از دست بدهیم و در گوشه‏اى نشسته، زانوى غم بغل کنیم، دچار خسارت و ضرر بزرگى شده‏ایم. اگر این مطلب را بپذیریم که زندگى دنیا محدود است و یک روز تولد و روز دیگر مرگ است و حداکثر 50 یا 60 سال عمر مفید و دست آخر باید سفر کرد و تن خاکى را به خاک سپرد و جان الهى را به آسمان برد، برایمان این گونه مسائل، کوچک و حقیر جلوه مى‏کند و آن وقت است که دیگر چیزى ما را ناراحت نمى‏کند؛ مگر آن چیزى که در رسیدن ما به آن هدف اصلى، یعنى کمال معنوى، مانع ایجاد کند.
حال با توجه به این سه نکته مهم، نتایج زیر را مى‏توان به دست آورد:
1. در انتخاب همسر و تصمیم براى ازدواج، نباید تسلیم احساسات شد؛ بلکه باید با تفکر و دوراندیشى از یک طرف و با مشورت و همفکرى خانواده‏ها از طرف دیگر، اقدام کرد، که متأسفانه شما و دوستتان این کار را نکردید.
2. در تشکیل زندگى و ازدواج، هر اظهار عشقى، حتى اگر هم واقعى و از ته قلب باشد، به معناى حرف آخر نیست و بلکه اظهار عشق، حرف اول است و حرف‏ها و مسائل دیگرى هم وجود دارد که باید آنها هم بیان و حل شوند. بنابراین، اگر هم بپذیریم که آن فرد (یعنى آقاى عباس)، اهل دروغ و نیرنگ نبوده، باز هم شما نباید اعتماد مى‏کردید؛ چون این، حرف آخر او نبود.
3. به علت تفاوتى که پسر و دختر به طور طبیعى دارند، بهتر آن است که خواستگارى و درخواست ازدواج، از طرف مرد باشد. اگر عکس این مسئله اتفاق بیفتد، حیثیت و ارزش دختر از بین مى‏رود؛ گاهى اوقات هم دچار شک و تردید مى‏شود و چه بسا موجب تنفر و دورى از از آن دختر مى‏شود؛ دقیقاً همان چیزى که درباره دوست شما اتفاق افتاد.
جریانى که از صدر اسلام نقل شده است، باید بر ویژگى‏هاى فردى آن نیز توجه شود؛ مثلاً در یک مورد زنى که از تنهایى مى‏ترسید به رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏وآله، گفت: اگر همسر مناسبى مى‏شناسید، به خواستگارى من بفرستد؛ زیرا شب‏ها در خانه احساس امنیت نمى‏کنم. در موارد استثنایى هم اگر دخترى بخواهد نظر پسرى را - که براى خود بسیار مناسب مى‏بیند - جلب کند، باید خیلى احتیاط کند و به وسیله واسطه‏هایى مطمئن و فهمیده، کارى کند که آن پسر خود متمایل به دختر شود؛ نه این که حالت التماسى وگدایى پیدا کند؛ زیرا با این کار، ارزش خود را از دست مى‏دهد؛ البته شاید دوست شما سعى کرده که این کار را انجام دهد، ولى ظاهراً واسطه (استاد) کار را خراب کرده است.
4. عشق و علاقه شدید به طور طبیعى مانع از آن مى‏شود که انسان حقایق و واقعیت‏ها را ببیند و بتواند تصمیم صحیحى براى زندگى خود بگیرد. در انتخاب همسر، اگر طرفین بخواهند احساساتى شوند، نمى‏توانند انتخاب درستى داشته باشند، و چه بسا به کسى دل مى‏بندند که با او تفاهم و تناسبى ندارند و به قول خودتان، احساسات، دختران را کور مى‏کند؛ البته پسران هم همین گونه هستند.
بنابراین، عشق باید پس از انتخاب همسر باشد و قبل از آن، مانع انتخاب صحیح مى‏شود.
5. اگر انسان پس از هر شکست، ناامید شود، فقط خودش ضرر کرده است و علاوه بر این، بدخواهان و دشمنانش را هم خوشحال کرده است. بنابراین، هم شما و هم دوستتان اگر بخواهید دائما با ناراحتى و نفرت زندگى کنید، هیچ سودى برایتان ندارد؛ بلکه فقط ضرر کرده‏اید. اشتباه شما در ابتدا این بود که تسلیم احساسات شدید؛ متأسفانه هم‏اکنون هم در این اشتباه مانده‏اید و هنوز هم احساساتتان بر شما حکومت مى‏کند و فقط شکل آن عوض شده است. یک روز تسلیم عشق شدید و امروز تسلیم نفرت.
6. خاصیت دنیا این است که همیشه به کام انسان نیست و انسان همیشه نمى‏تواند به هدف‏هایش برسد؛ ولى خوشبختانه تمام راه‏ها بسته نمى‏شود.
خدا گر ببندد زحکمت درى‏
زرحمت گشاید در دیگرى
انسان باید در مسیر زندگى، مانند آب باشد که اگر در راه او مانعى ایجاد شد، سعى کند راه دیگرى پیدا کند و به حرکت خود ادامه دهد. ما باید در زندگى یاد بگیریم که هم آمادگى شنیدن «نه» را داشته باشیم - یعنى خود را به این موضوع عادت دهیم که هر چیزى به دل‏خواه ما نیست، پس دل نبندیم - و هم آمادگى گفتن «نه» را داشته باشیم و زود تسلیم خواسته‏هاى نفسانى خود با دیگران نشویم.
7. شخصیت انسان، چنان پیچیده است که هرگز نمى‏توان از ظاهر افراد به عمق آن رسید بنابراین، در انتخاب همسر، باید کمال دقت را کرد و علاوه بر در نظر گرفتن ملاک‏هایى چون ایمان، اخلاق، معرفت و...، درباره وجود آنها در افراد نیز تحقیق و بررسى دقیق کرد. این که پسرى صوت قرآن خوبى دارد، دلیل بر وجود ایمان و اخلاق انسانى او نیست؛ همان‏گونه که اگر دخترى با حجاب و متین باشد، دلیل بر ایده‏آل بودن او نیست. چه بسا افرادى بخواهند خود را مذهبى و مومن نشان دهند یا اینکه رفتارهاى مذهبى آنها از روى احساسات سطحى صورت بگیرد و نه با معرفت درونى.
بنابراین، اگر آدمى بدون دوراندیشى و تفکر و به صرف احساسات، براى خود تصمیم اشتباهى بگیرد و دچار ناراحتى و شکست شود، باید بداند که خود مقصر است؛ نه دیگران و باید سعى کند ریشه مشکل را شناسایى کند و با از بین بردن آن. در صدد اصلاح و جبران اشتباهاتش برآید.
مشاور: عباس رجبى
پى‏نوشت‏
1. مرتضى مطهرى، مسئله حجاب، ص 135. 

http://www.porseman.net/defaulte.aspx?namayesh=2

نظرات 10 + ارسال نظر
........... دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 13:48

پسرها موجودات خبیثی هستند که این کاملا مشخص است و نیاز به تجربه کردن ندارد با یک نگاه می شود فهمید.ولی به نظر شما این فرق بین دختر و پسر باعث این سو استفاده های پسر از دختر نشده است؟

دختر باید چشمهاشو باز کنه سرش کلاه نگذارن
این تفاوت باید باشه
کلاه گذاشتن وکلاه برداری وابسته به جنس نیست
چه بسا مردانی که زنان را فریب دادن وچه بسا زنانی که مردان رافریب دادن

!!!!!!!!! دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 16:14

حالا چی شده که همه مردا دارن درمورد جنس خرابشون توضیح میدن؟!
دلمون به ظاهرشون خوشه گرچه این موضو باعث نمیشه ازشون نترسیم هر چیزی یه حریمی داره رابطه با مردا نه خطرناکه همون دوری و دوستی !!!!

مهرداد فرهادی - نرم افزار ۸۸ دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 16:22

بچه ها دیشب خواب بد دیدن
یهو همه ضد پسر شدن

امید فرقدان دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 18:51

الیار یاد خودت افتادم :))))))))))

اشتباه نکن یاد خودت بیفتد

هانیه کرمی سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 02:48

نمیدونی چقدر تیترت رو دوست دارم...
اما اینطورا هم نیست!
ترجیح میدم اینجا چیزی نگم سو تفاهم نشه...!

⑤Д¥ДƝ}{$⑤ سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 10:30

من که قصد ادامه تحصیل دارم خواستگارا رو راه نمیدم تا درسم تموم شه

پرویزی IT سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 11:58

آقا قضیه چیه ؟ مد امسال فمینیسمه ؟!

سروش سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 14:47

ما چه مجودات عجیبی جالبی هستیم خودمون خبر نداریما!!!!!

همش تقصیر حسین رنجبره که تو مقاله هاش از خانوما بد گفته انگار بدجوری زده تو برجکشون حالا ما شدیم موجودات خبیث و جنس خراب

خانوما همشونم قصد ادامه تحصیل دارن و خواستگارا رو راه نمیدن ولی اقایون اگه ییهو براشون خواستگار بیاد جواب رد بدن سراغشونو بهشت زهرا باید بگیرید

یه خانم پنج‌شنبه 19 فروردین 1389 ساعت 12:51


مطلبت خیلی مفید بود موفق باشی !

الیار عاصمی زاده پنج‌شنبه 19 فروردین 1389 ساعت 13:47

نویسنده متن :

مشاور: عباس رجبى

http://www.porseman.net/defaulte.aspx?namayesh=2

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد