KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

روباه و زاغ



روبهی  قالب  پنیری   دید

به دهان برگرفت وزود دوید

رفت ورفت و رسید در باغی

که دران داشت لانه ای زاغی

زاغ ان پرفریب حیلتکار

رفت زیر درخت دیگر بار

گفت به به چقدر زیبایی

وه چه گوشی عجب سروپایی

وه عجب سینه ای عجب رانی

چقدر خوشگلی چه مامانی

کی عمل کرده ای دماغت را

که بدین حد شدست سربالا؟

وقت اگر داری ای رفیق الان

اندکی از برای بنده بخوان

قصه زاغ چونکه اخر شد

دل زکف داد روبه و خر شد

به زمین برنهاد قطعه پنیر

چشم خود بست تا بخواند سیر

زاغک قصه  ان  پنیر ربود

دید روبه که چون پنیر نبود

گفت نفرین برچشمی که بیهوده بسته شود//

سمت پایین کنار یک دیوار

خر پیری نشسته بود نزار

شامه اش چون شنید بوی پنیر

عینهو برق رفت سوی پنیر

گفت به به  چقدر  زیبایی

وه چه گوشی عجب سروپایی

من زنم روی گونه های تو بوس

زاغ هستی عزیز یا طاووس؟

توبدین خوشگلی ببین حالا

مادرت چیست اه واویلا؟

کرده ای در تنت لباسی تنگ

نیست بالاتراز سیاهی رنگ

تن خودشسته ای به مشکین تاژ

طفل احساس میکنی کورتاژ

ای فدای تو بهر بنده بخوان

اندکی از برای خنده بخوان

زاغ گفت احمق این کلکها دیگه قدیمی شده برو پی کارت/

گفت این را ولی پنیر افتاد

ازهوا   ان  پنیر  زیر  افتاد

ان پنیر ازمیان ره برداشت

فکرهای زیاد درسر داشت

شیری انجا نشسته بود درشت

سخن از تازیانه گفتی ومشت

صحنه را چونکه دید شد در کف

رفث نزدیک خر به شورو شعف

گفت به چه الاغ زیبایی

وه چه گوشی عجب سروپایی

خوشگل ماهرو به بنده بگو

تو  الاغی  عزیز  یا  آهو؟

خوش صدایی وداریوش منی

تو حمیرایی وگوگوش منی

دشمنی را از این به بعد ولش

عرعری نیز پیش بنده بکش

قصه شیر هم چو اخر شد

حرف پایان گرفت  و خر خرشد

البته خر که بود ولی خرتر شد وشروع کرد به خواندن

پنیرم ازدهنش افتاد شیر برداشت و فرار کرد

دردهانش پنیر بود ان شیر

شیر میرفت ودر دهانش پنیر

زان کیاست بخویش مببالید

به خود از پشت وپیش میبالید

با خری رفته در هماغوشی

به خودش داده بود سردوشی

اندکی گرچه بود پول گرا

منطقی بود وسخت اصول گرا

در مسیری که راه میپیمود

با خودش اختلاط می فرمود

بود خرگوش کوچکی در راه

بسکه شیر افکنیده بود به چاه

چاه را پر نموده بود از شیر

زان عمل هیچگه نمیشد سیر

شیر ما چون براو هویدا شد

هیجانش دوباره بالا شد

گفت با خود که جانمی جان شیر

شیری اندر دهان خویش پنیر

گفت با شیر ای امیر ای شاه

شیزی انجا نشسته در بن چاه

در ته چاه رفته زشت سرشت

فحش میداد خواهرت را زشت

داد میزد امیر خلق منم

خواستم بردهان او بزنم

گفتم اول بهت بگم بعدن

حالیا گفتم این وظیفه من

چیز آن شیر زان سخن میسوخت

غیرتی شد ازان سخن افروخت

شیر میرفت وتیز هوش جوان

دم اورا گرفت وگفت بمان

ای دلیر وامیر   جنگل  ما

خوشگل بی نظیر جنگل ما

عاشقم بر صدای بی خش تو

وان صدا و نوای  دلکش تو

یعنی اول   پنیر را  بگذار

بعدازان حمله کن بران غدار

سینه صافیدو حنجره سازید

چشم خود بست وچهچه اغازید

خوب معلومه که پنیر افتاد دیگه خرگوش پنیرو برداشت وزد به چاک

گوشخر ان پنیر را کش رفت

شیر هم چون پنیر دستش رفت

مثل جت رنجری به راه افتاد

با غضب اندرون چاه افتاد

رفت زیر درخت گردویی

روی شاخه خروس پر رویی

تاج برسر نهاده ا ما مفت

رفت خرگوش  پیش او وبگفت

وه چه ثاجی چه تخت زیبایی

تکیه کردی به تخت زیبایی

وقت اگر داری ای رفیق الان

اندکی از برای بنده    بخوان

گفت احمق پنیر در کف تست

تو بباید بخوانی ای مخ سست

گفت خرگوش نیک  میدانم

توبخوان بنده   نیز  میخوانم

خروس در میانه سخن گردن فراز کرده وسوی راه مینگریست

گفت چه میبینی؟گفت حیوانی میبینم با گوشهای پهن ودم دراز

روی اما نهاده است وچنان می اید که پرشیا در خیابان

گفت حتما فیل است من اصلا ازش خوشم نمیاد وپنیر را انداخت وفرار

کرد. خروس پنیر را برداشت

رفت رفت ورسید تالابی

که نشسته دران دو مرغابی

چشمهاشان زاشکشان پر بود

اشکهاشان زجشم شرشربود

به جلو رفت و زان دوتا پرسید

که برای چه زار میگریید؟

آن دو گفتند اب این تالاب

خشک گشته ست عینهو مرداب

نتوانیم اینطرفها زیست

ماندن اینجا صلاح ماها نیست

اندورا گفت آن خروس جوان

که مراهم به جان مادرتان

ببریدم به هرکجا که روید

هرکجایی که میروید برید

آندو گفتند باخروس دهی

باید اول کرایه اش بدهی

آن کرایه پنیر در نک تست

مایلی ردنمای چابک وچست

خروس قبول کردوپنیر را به انها داد انها هم رفتندو

چوبی اوردندو بدون اینکه خروس راسوارکنند پرواز کردند

از بالای دهی که عبور میکردند مردم هورا میکشیدند

انهاهم عصبانی شدند وپنیر را ول کردند

درکنار خطوط سیم پیام

خارج از ده دو کاج روییدند

سالیان  دراز  مردم  ده

آندو را چون دو دوست میدیدند

ان پنیر آمد وبه روی یکی

اوفتاد این یکی گفت زکی

کاج همسایه گفت با سردی

این چه نا اهلیست ونامردی؟

زیر   شلاق   تازیانه   باد

خم شدو روی دیگری افتاد

ان یکی هم کمی تکانی خورد

عصبانی شد اینوری افتاد

سرسری چون براونگاهی کرد

روی اونیز سرسری افتاد

این بران فحش داد آن بر این

وه ندانی چه محشری افتاد

این درافتاد روی آن چون چیز

گفت ابله زروی من برخیز

ای به روحت اگر تورا روح است

روی بنده نخواب مکروه است

هردوتا کاج بر زمین خوردند

ریشه هاشان برون شد ومردند.

مرکز ارتباط دید انروز

انتقال پیام ممکن نیست

گشت عازم گروه پی جویی

تا ببینند عیب کار ازچیست

امدندو دیدند دوتا کاج افتاده اند وسیم هارا پاره کرده اند آنهاهم

عصبانی شدندو با تبر  ان دو کاج سنگدل را تکه تکه کردند وانتقام

دولت را از آنها گرفتند

ادامه دارد............



جواد نوری


 

نظرات 8 + ارسال نظر
سمانه شنبه 15 اسفند 1388 ساعت 19:30


شعراش خیلی باحالههههههه!!!
مردم از خنده!

نه حالا الان نمیر بی زحمت لازمت داریم، ادامه داره!!
چاکریم!!

ایمان زندیه شنبه 15 اسفند 1388 ساعت 19:46 http://www.siteshoma.ir

چیز آن شیر زان سخن میسوخت

غیرتی شد ازان سخن افروخت

با دیدن چشمان تو اعضایم سوخت
با رفتن تو دفتر انشایم سوخت
وقتی که تو را سوار مزدا دیدم
توضیح نمی دهم کجاهایم سوخت

ممنون که این همه خوندین!!!

مهرداد فرهادی - نرم افزار ۸۸ شنبه 15 اسفند 1388 ساعت 20:43

به روباه توهین می کنی!؟

---
قشنگ بود

نه من جسارت نکردم به عشق شما! بوووس

رضا فرفری شنبه 15 اسفند 1388 ساعت 22:23

پسر خدااااااااا بود :دی


[از این خزعبلاتی که تو ststus اِت مینویسی خیلی بهتر بود ] :دی :پی


به دل نگیر ! (رو دل میکنی ) ;)

خزعبلات تو استاتوسم دقیقا همین رباعی که جواب آقای زندیه دادم! من دل ندارم که پشت و رو داشته باشه!!!

رویا خدابخش یکشنبه 16 اسفند 1388 ساعت 11:09

خیلی جالب بود!

تا سوزن شعر طنز را نخ کردیم
با خنده سفر به قعر دوزخ کردیم
دیدیم همایش مدیران برپاست
از سردی آن خطابه ها یخ کردیم

خواهش!

رام یکشنبه 16 اسفند 1388 ساعت 12:20

باحال بود :دال

مرسی

هوداد مسلمی نژاد - کام 88 یکشنبه 16 اسفند 1388 ساعت 12:43 http://googooli-baba.tk

خر که بود خر تر شد :دال
باحال بود :بوس آبدار
بوس آبدار در معنای لغوی همان ماچ آبدار است. این کلمه در سلسله جوراب البرز در دو ناحیه نفص الشام به یکدیگر می رسند اگر گفتی چرا خود ندانم که چرا حالم از این چرخ گردون ناخش است پس می گویم:
برانکارد بیارید، منو روش بزارید که من خورد و خمیرم همین الان می میرم.
تب دارم خیلی تابلو ؟

هجران تو این جان مرا پوچ کند
این دل به هوای دیدنت کوچ کند
هر لحظه که من تورا نگاهت کردم
لب های تو چشمان مرا لوچ کند

نه اصلا معلوم نیست، ریختی تو خودتا!

87 دوشنبه 17 اسفند 1388 ساعت 09:44

این که یه هو از داستانه روباهو زاغ به اون دوتا کاج رسید خیلی باحال بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد