KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

دیر + پ.ن(پنجشنبه 18 تیر )1388( از اون قدیم ها ؛ عاشق نظراتشم! )

می ترسم ؛  

می ترسم ، اینقدر دیـــر بیایی، اینقدر دیــــــــر که  

وقتی  در آغوشم کشیدی وگفتی دوستت دارم، 

دنیا تمام شود ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

پ.ن :  راستی ؛چقدر خوب است انگاهی که
 در آغوشم میکشیدی و میگفتی دوستت دارم
دنیا تمام شود ، که تا ابد در این خلصه شورانگیز باقی بمانم.

----------------------------------------------

پ.ن 2 ( امروز : روزش سیاسی بوده :دال )

نظرات 26 + ارسال نظر
مرفه بی درد پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 14:28

دیره دیره
خیلی دیره
دل اسیره...
جووووووووووووونم عقبیا بیکار نشینن
ماشاا... این کمره یا شافنره!

حمید توکلی پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 14:44

زود هم اگر بیاید، باز همان می شود!

محمدحسین باقری پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 14:54

حالا یه خرده بیشتر از اونی که نشون دادی دنیا مونده که تموم بشه

هانیه کرمی پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 15:13

خیلی دیره

خیلی.

ترسـم کز این چمن نبری آسـتین گـل
کز گلشنـش تحمـل خاری نمی‌کـنی
.
.

کیارش مظفری پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 15:14

ز آن تو این جهان پررفت وآمد،
مرا همین کافیست که همیشه بوی تو را بدهم ..
شک نکن .

امیر علی دل پیشه پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 15:15

تا بیاد اون در آغوشت بکشه وقت رو از دست نده این همه آدم هست اونا رو در آغوش بکش :دی اونم که اومد انوم قاطی اینا در آغوش بکش !

اون وقته که با تموم شدن دنیا حسرت نخواهی خورد !

شیوه امروزی .. :دی
بگذر یم همه از دلسوزی ...

علی منتجبی پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 16:06

نترس بابا
بیا خودم ترستو میریزم
پیشنهاد امیر علی عاقلانست؛قبلا هم بهت گفته بودم
بی خیال هر چی ترسه
عشق و حالتو بکن بابا

سیاوش پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 16:11

ترس ، فکر ، بی خوابی ، تصمیم و دوباره ترس از گفتنش و ترس از عکس العملش و ترس از آینده... و آخر می فهمی باید واسه از دست دادنشم ترس داشته باشی .... و گاهی خودمون خودمونو می ترسونیم کیارش.

رویا IT پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 16:30

در عوض نگرانی ِ قشنگیه! !!

خیلی قشنگ بود!

شقایق پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 18:08


دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم

بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد :


که می خواهـیـم و نمی توانـیـم

که می توانـیــم و نمی گـذارنــد !

بگذار میان من و تو فاصله ای نـمـانــد

نه به خاطر خودت ،

و نه به خاطر من !

که به خاطر این عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش
بیش از آنی که من دوستت دارم.
!!

ممنون زیبا بود.

هادی بدری‌زاده پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 18:21

وقتت هم که تمام شد، صبر کن.. نترس.. تو دیگه نباز..
.................

. پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 18:34

اکرم این ۲نیا نشد اونا دنیا برا ی همیشه هست...

مرجان شهریارپور IT پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 18:49

کیارش مظفری پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 19:38

خسته شد
از بس که آمد و رفت و پرسید و شنید

که هنوز دوستت دارم

آخر مدتهاست منتظر است مرا در آغوش بگیرد | | ______

کیارش مظفری پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 19:48

دل بنهند برکـــنی توبه کنند بشکنـــی
این همه خود تــو می‌کنی بی تو به سر نمی‌شود ..

سیدحسین هاشمی پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 20:04

چند سال پیش
یه شب یلدا که با همه ی خونواده خونه ی مامان بزرگم اینا جمع بودیم ، داشتم یه شعر عاشقانه می خوندم

مامان بزرگم گفت یه لیوان بردار توش هااا کن

بعد گفت بو کن

گفتم چیه مگه گفت دهنت هنوز بوی شیر میده

البته بوی هندونه میداد

کلا آغوش و اینا خوبه
ولی
به قول یه دوست فعلا باید پرهیز کرد

سیدحسین هاشمی پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 20:07

پ.ن 1 : شب یلدای دو - سه سال قبل

پ.ن 2 : شعر عاشقانه از مثنوی

دل بنهند برکـــنی توبه کنند بشکنـــی
این همه خود تــو می‌کنی بی تو به سر نمی‌شود
(مولانا جلال الدین محمد بلخی ).
"
"
"
"
"
"
"

فائزه نعیم پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 21:09

قشنگ بود..
ممنون

هانی پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 21:41

بوس

خسته نشدی ؟
پ.ن:
این فرد در مهر ماه 1388 به شکل ناشناس عذر خواهی کرد و ندیم بود از این اعمال غیر اخلاقی اش :دال !

حمید توکلی پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 23:52

| | ______ !

هانیه کرمی جمعه 19 تیر 1388 ساعت 00:33

این یارو یه چیزیش میشه ها !

این متنه چه ربطی به بوس داشت؟
اونم با اسم من؟

نیره جعفری جمعه 19 تیر 1388 ساعت 13:43 http://www.hajmesabz.blogsky.com

خیلی زیبا بود

حسین رنجبر جمعه 19 تیر 1388 ساعت 14:50

آه !

تنهاترین عابر شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 22:20

زمان را به انتظار نشسته ایم ،

به پا خیز

مایوس مشو

لحظه ها می گذرد ،

و خاطرات را بر جا می گذارد

و تکرار این لحظات است که مارا ،

به انتظاری دوباره دعوت می کند .

یک لحظه را هم نمی توان نگاه داشت ،...

پس قدر ثانیه ها را بدانیم ،

که همین لحظه دیر است ،

شبانه در بن بست انتظار به راه می افتم،

شاید در سکوت خویش ،

زمان گم شده خود را در یابم ،

تا بتوانم قفل زمان را بشکنم

ش یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 10:07

من نمیدونم پ.ن کیه !
جریان چیه؟
ولی متن خوبی بود

رام یکشنبه 18 بهمن 1388 ساعت 22:28

همیشه دیر میآد
همیشه فکرش مشغوله و جایی برای آغوش نیست
ولی کاشکی " در آغوشم میکشیدی و میگفتی دوستت دارم ......دنیا تمام شود" قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد