KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

کاهن معبد را دوست بدار!

این مطلب را فارغ از مطالب سیاسی ام بخوانید لطفاً! با تشکر - پویا کندری


روزی پسر بچه ای نزد شیوانا آمد و گفت: مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد. خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بیگناهم را نجات دهید.
شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دختر خردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور و خونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود. شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را در آغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. ..

تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد. شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. شیوانا تفکری کرد و سپس با تبسمی بر لب گفت: اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست چون تصمیم به هلاکش گرفته ای.
عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد! زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود به سمت پله سنگی معبد دوید.اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود. می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید.
منبع: ایران 20

نظرات 13 + ارسال نظر
هانیه کرمی شنبه 3 بهمن 1388 ساعت 23:39 http://arnavaz.net

عالی بود..

گرفتی؟!

امیر پورنصرت شنبه 3 بهمن 1388 ساعت 23:51

من گرفتم . باید پوست از سر اونایی کند که سایت های دوست یابی راه می اندازن. پوستشو می کنم. حالا ببین !

انصافاْمعضل و درد بزرگی رو اشاره کردی. مرسی

گرفتی جداً؟؟؟ خب برای ما هم بگو!
ببین به نظرم پروژه بطری نوشابه رو اجرا کن، خیلی کاری تر است. :ی
ـــــــــــــــــ
اسمایلی امیرپورنصرت = پروژه زندان ابوقریب! :دی

رضا معمار شنبه 3 بهمن 1388 ساعت 23:54

اگه آدم عقل تو کلش داشته باشه و منطق داشته باشه به این دردا گرفتار نمی شه...

اما کجایند خردمندان عالم

ممنون

گرفتی آقا رضا؟

اسدالله میرزا یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 00:20

این امیر پور نصرت رو بفرس پیشه من تا بش بگم این حرفا یعنی چی..

نه عزیزم شوخی می کنه...

حسین رنجبر یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 00:33

اوه اوه اوه بی انصاف چقدم درس داده یکی نیست بگه واسه یه جلسه چه خبره !چیه بابا !!!

پس دغدغه هامون مشترکه من دغدغه فردا رو دارم تو هم من دغدغه سفر و کار و پول و ماشین و مقام و کار ؟ (نه کار که داری:دی)(توو شرکت یه پا طراحی:دی )رو دارم تو هم دغدغه های مشترک ما همینساست اما خیلی ها اسلن یادشون نمیاد دغدغه چیه.

"دغدغه" به اندازه هر 5 حرفش حرف داره ...
دغدغه شاید نسبت مستقیم و عکس با رفاه داره ...
هر چه قدر دغدغه هات زیاد باشه آرامش و آسایشت کم میشهو کمرنگ...
دغدغه رو من و تو میسازیم.

اگه به داشتنامون بیشتر نگاه کنیم دغدغه هامون کمتر میشه شایدم هیچ اتاقی نیفته
هر چقدر بزرگتر باشیم دغدغه هامونم با ما رشد می کنه...

حرف های زیبا

کلاغ پر گنجیشک پر گلای آرزو پر تو توی آسمونی من روو زمین در به در

کلاغ پر گنجیشک پر روزهای بی بهونه پر از غم و سکوته بی تو هوای اهواز

من بودم و غروب و یک عالمه کبوتر

من و کبوترایی که آسمون ندارن ... کلاغ پر گنجیشک پر ببین پرم شکسته یه بغض سرد و کهنه راه گلومو بسته ...
اما تو نیستی و ... تو توی آسمونی من روو زمین در به در ...

پری مهربونی مگه نگفتی با من تا آخرش می مونی ... مگه نگفتی با من توو اسمون می پری ؟

چشات پر چشمااااااااااااااااات َپر ، چشمایی که سیاه بود ... این لحظه های بی تو .. اما تو نیستی و من مهتابو کم میارم.

اونی که پپر نداره باید تنها بمونه.

بامداد نیک واسه همه.

جان حسین اصلاْ نفهمیدم چی گفتی!!! :دی
یه کم جملات رو بیشتر به هم مربوط کن... آشفته نویسی می کنی!
اگه هم رمزی هستش که من الان مغزم فقط داره برای درسم کار می کنه... وقت رمز گشایی نیستش... :دی
یا علی.

هوداد مسلمی نژاد - کام 88 یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 01:07 http://googooli-baba.tk

خیلی‌ قشنگ بود و پر معنی‌.
{خشالت} ولی‌ نگرفتم :داال

بیشتر بخونش... شاید بگیری!

حسین رنجبر یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 01:27

یک قصه ننه قمر یادگاری برای پویا :دی پ مثل کپل ...
راستی یکی هست
واقعاً هم من دیدم کارش خوبه
اما لبخند ژکوند مونالیزا رو دیدم داره میشکه...
تو حساب کن یه پورتره میکشه عالی از داوینچی هم بهتر
اما ،
اما شما بهش بگو دو اینچ خط راست بکش اما نمی تونه بلد نیست.
یه میلیمترم نمی تونه
ولی دغدغش اینه که نقاش بشه خب داداش من برو بیشتر تمرین کن
بالاییم دیگه دااداش
حرفیه ؟ هان بالاییم دیگه :دی
نوکرتم.
شنیدم
تو بزرگترین دغدغت قبض موبایلته که 160 تومن آب خورده برات راسته راسته ؟

وای خدا جون کی می رسم به خونه من شاگرد اول شدم کاش مامانم بدونه ...
یکم نوستالژیک بشید بابا
ک مثل کپل
سریال در برابر بادو دیدی .؟ خدا رحمتش کنه تیترشو کی می گفت ؟
صدای یگانه آقای کاملی جای کرک داگلاس حرف می زد فیلم اسپارتاکوسو دیدی ؟
دقیقا من یاده 12 - 13 سالگی خودم افتادم با پستت





بامداد نیک واسه همه

من مخلصتم حسین حان... ولی باز هم واقعا نفهیدم!!
شاید خیلی خنگ شدم!

حسین رنجبر یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 02:14


شیوانا خانم ، ما این پویا را همان یک بار بیشتر ندیدیم و عاشقش شدیم ...
نه سیگار می کشد نه هیچی ، نه قلیانی است ، برای امتحانات اش هم قرص ریتانول نمی خورد ، نه هیچ چیز دیگر.. بچه خوبی است خلاصه :دی :دی ...



ایشالا هم خودتون هم خانمت همیشه موفق باشید.
بامداد نیک

من همین جا داشتن هرگونه رابطه را با خانم شیوانا تکذیب میکنم! :))))
پویا که زن نداره... خودش خبر نداره! :|

هانیه کرمی یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 10:18 http://arnavaz.net

اهان راستی تو یکی از پست هات نظرم پاکیده شده بود.یادم رفته بود بگم. همون پست فوتبالیه بود فکر کنم

من هیچ نظری از شما رو تا الان پاک نکردم...
و کلا اگر نظر فحش نباشه به هیچ عنوان پاک نمی کنم...
فکر کنم کار مرتضی و دار و دستش باشه! :دی

علیرضا پورمفیدی یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 12:48 http://kaghazayekhatkhati.blogfa.com

"شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. "

نه دوست من. اشتباه نکن. عزیزترین چیز نزد زن خودش بود. چرا که می خواست دیگری را برای برکت و بخشودگی خودش قربانی کند.
محبوبترین چیزها نزد انسان خود اوست و وقتی به سوی کمال گام برمی دارد که از خود بگذرد.

این هم نظری است...
من داستان را ننوشتم و داستانی از فلسفه ذن است. که طبق مراقبه ای که با این متن می کنند در مکتب ذن٬ شما نتیجه ای نادرست گرفتید. اما باز هم نظر شما محترم است.
موفق باشید.

پرویزی IT یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 13:58

اولین روحانی جهان اولین شیادی بود که به اولین ابله رسید.
"ولتر"

مرسی! خیلی تقارن زیبایی بود...
اما باز هم نگرفتی!
موفق باشی.
یا علی

نیلوفر کبیری یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 16:33

woww man fahmidammmmmm

برای ما هم تعریف کن!

امیر پورنصرت یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 17:15

اسد الله میرزا یه کُرد اصلاًشوخی نداره. عصبانیم نکن.

آقا راست می گــــــــــــــــه! این اصلا شوخی نداره! عصبانی بشه دیگه جهنم رفتن نیاز نداری ها!
اسدلله! اسدولاه! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد