عشق به لذات دنیا
از جمله راههایى که شیطان، قلب را تسخیر مىکند ، عشق انسان به آرایش و لباس فاخر و جمع کردن اثاث زندگى و ساختن خانهاى مطابق با میل است.
شیطان هنگامى که این محبّت را حاکم بر دل دید، دائم انسان را دعوت به آباد کردن خانه به حد افراط و رنگ و نقّاشى سقف و دیوارهاى آن و وسعت دادن بنا، مىکند و از او مىخواهد که تا مىتواند به لباس و وسایلش برسد.
کارى مىکند که تمام عمر در تسخیر این نوع برنامهها باشد و آن چنان او را غرق در امور دنیا مىکند که همانند کرم ابریشم مجبور شود به طور دائم به دور خود بتند، تا زمانى که مرگ برسد؛ آن وقت است که در راه شیطان و هواى نفس جان داده و به بدبختى ابدى دچار خواهد گشت؛ به همین خاطر بود که بسیارى از دانایان از بدى عاقبت وحشت داشتند .
پرخورى
پرخورى و سیرى از غذا ، یکى از راههاى تسلط شیطان بر قلب است. هر چند غذاى حلال باشد ؛ زیرا پرخورى و سیرى علّت تقویت شهوات است و شهوات از برّندهترین اسلحههاى ابلیس ملعون است.
مىگویند حضرت یحیى، ابلیس را با قفلهاى متعدّدى دید، از او پرسید: اینها چیست؟ گفت: شهواتى که به وسیله آنها انسان را از بندگى بازمىدارم.
یحیى گفت: در این قفلها براى من هم چیزى هست؟ گفت: آرى، زمانى که پر بخورى تو را نسبت به نماز و ذکر سنگین کرده و آنطور که باید نمىتوانى نماز بخوانى و شیرینى ذکر حق را بیابى.
یحیى علیه السلام گفت: غیر از این هم چیزى هست؟ گفت: نه.
حضرت یحیى گفت: از این پس تعهد خدایى بر من است که شکم خود را از غذا پر نکنم. ابلیس هم گفت: به خدا قسم از این به بعد ، هرگز مسلمانى را نصیحت نخواهم کرد.
طمع
طمع، از جمله درهایى است که شیطان براى حکومت بر قلب از آن گذر مىکند. وقتى طمع بر دل غالب شد، دائماً شیطان انسان را وادار به تصنّع در عمل و اخلاق و جلوه دادن خویش مىکند، تا آن کسى که انسان نسبت به او طمع کرده توجّهش به آدمى جلب شود و اینجا است که انسان به ناچار گرفتار ریا و مکر و حیله و تلبیس شده و آنچه را انسان به آن طمع کرده گویى معبود انسان مىشود.
از آن به بعد همّت انسان در جلب او و محبوب شدن نزد او خرج مىشود و براى به دست آوردن خشنودى فردى که به او طمع بسته، از هر درى وارد شده دست به هر عمل ناشایستى مىزند. حداقلّ بلایى که در این زمینه انسان دچار مىشود تعریف بیجا از طرف و سهلانگارى نسبت به غلط کاریهاى او و ترک امر به معروف و نهى از منکر است.
نقل مىکنند: ابلیس به نظر عبداللّه بن حنظله آمد و گفت: مىخواهم چیزى به تو بیاموزم ! عبداللّه گفت: هیچ حاجتى به آموختن از تو ندارم.
گفت: عبداللّه! دقت کن اگر مطلبم خیر بود قبول کن ورنه مرا از خود بران. اى پسر حنظله! از غیر خدا تقاضا و تمنّا نداشته باش و به هنگام خشم مواظب باش که به کجا کشیده مىشوى!
خیلی خیلی اموزنده بود ممنون