KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

چند حکایت خواندنی

چند حکایت خواندنی

حکایت اول :
مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکتدرباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسینتوانسته بود اشکال را رفع کند.بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلاتموفق بوده است. مهندس، این امر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسیدستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوصدستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: «اشکال اینجاست!»
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود ر۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند. حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفیمی کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد: «بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار»

حکایت دوم :
درباره کیفیت محصولات و استانداردهای کیفیت در ژاپن بسیار شنیده اید. اینداستان هم که در مورد شرکت آی بی ام اتفاق افتاده در نوع خود شنیدنی است. چندسال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از قطعات کامپیوترهایش را بهژاپنیها بسپارد. در مشخصات تولید محصول نوشته بود: سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است. هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آیبی ام فرستاده شدند، نامه ای همراه آنها بود با این مضمون «مفتخریم که سفارششما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم.برای آن سه قطعه معیوبی هم کهخواسته بودید خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را هم ساختیم. امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد.»

حکایت چهارم :
مار را چگونه باید نوشت؟
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردیشیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسباتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او رانصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت ونسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر اینشد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.

شرح حکایت :
اگر می خواهیم بر دیگران تأثیر بگذاریم یا آنها را با خود همراه کنیم بهتر است با زبان، رویکرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار کنیم. همیشه نمی توانیم با اصول و چارچوب فکری خود دیگران را مدیریت کنیم. باید افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پیشینه آنان ترجمه کرد وبه آنها داد

حکایت پنچم :
آیا نقطه ضعف می تواند نقطه قوت باشد؟
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد. استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.
بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار میشود. استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد. سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد. سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود. وقتی مسابقات به پایان رسید،
در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید. استاد گفت: دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی.

مهندسی صنایع

نظرات 6 + ارسال نظر
امیر A² دوشنبه 2 آذر 1388 ساعت 13:25

جالب و خواندنی بود
ممنون از پست خوبت

ممنون برای نظر

حمیده احمدی دوشنبه 2 آذر 1388 ساعت 13:36

دو تای آخر برام خیلی جالب بود

ممنون برای نظر

هیچ کس دوشنبه 2 آذر 1388 ساعت 14:55

خیلی قشنگ بود مرسی

۱-ممنون بابت نظر
۲-کدوم هیچکس؟

سپیده دوشنبه 2 آذر 1388 ساعت 22:11

چرا حکایت سوم نداشت ؟

ممنون جالب بودن

حکایت سوم ممنون الپخش بود :دی
و نیز ممنون از شما.....

محمد هادی شجاری سه‌شنبه 3 آذر 1388 ساعت 17:06

سلام و سپاس !
آقای موسوی مطالبتون خواندنی و آموزنده است. ممنون !

و درود و سپاس بر شما دوست عزیز...

حسین رنجبر چهارشنبه 4 آذر 1388 ساعت 02:12

خیلی جالب و آموزنده بود دوتای آخری ممنون مهیار جان ...

منم ممنون عزیز....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد