KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

او که آمد و هیچ گاه نرفت ...

 

روزی خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد

در رگ ها، نور خواهم ریخت

و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!  

                                                سیب آوردم، سیب سرخ خورشید

خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد

زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید

کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!

دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت، 

                                         جارخواهم زد: ای شبنم، شبنم،‌ شبنم

رهگذر خواهد گفت: راستی را، شب تاریکی است،

                                                              کهکشانی خواهم دادش

روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت

هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچید

هر چه دیوار، از جا خواهم برکند

رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!

ابر را، پاره خواهم کرد

من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دل ها را با عشق،  

                                                   سایه را با آب، شاخه ها را با باد

 و بهم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه زنجره ها

بادبادک ها، به هوا خواهم برد

گلدان ها، آب خواهم داد

خواهم آمدپیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش خواهم ریخت

مادیان تشنه، سطل شبنم را خواهم زد

خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت

پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند

هر کلاغی را، کاجی خواهم داد

مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!

آشتی خواهم داد

آشنا خواهم کرد

راه خواهم رفت

نور خواهم خورد

دوست خواهم داشت 

 

 

 


نه آن است که تو فکر میکنی ؛ نه آن است که من فکر میکردم ... 

نظرات 4 + ارسال نظر
فائزه غلامی چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 09:48

داخل همه ی شعرهاش همه رو به صلح و دوستی و شادی و خوشحالی دعوت می کنه.
۱۵ مهری ها کلا همشون همین طورن.
ممنونم بنفشه جان.

Ellymodern چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 12:44

Merc az yad avarit azizam

الیار عاصمی زاده چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 17:30

به نام حق
به نام آنکه دوستی را آفرید، عشق را ، رنگ را ... به نام آنکه کلمه را آفرید.
و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که میخواستم از او بگویم.
سالهاست دچارش هستم. و چه سخت بود بیدلی را ، ساختن خانه ای در دل.
و این دل بینهایت، چه جای کوچکی بود برای دل بیتابش.

او رفت و من نشناختمش . در تمام میخکهای سر هر دیوار، آواز غریبش را شنیدم
اما نشناختمش. همانگونه که بغضهای گاه و بیگاهم را نشناختم.
فقط آنقدر او را شناختم که در سایه های افتاده به کلامش، به دنبال جای پای خدا باشم.

اینجا، هر چه هست، جز با صداقت او و کلام و نقشهای او، حوض بی ماهیست.
شاید مزرعه ای باشد با زاغچه ای بر سر آن
زاغچه ای که هیچکس جدی نگرفتش .
اینجا را هدیه اش میکنم. به آنکس که برای سبدهای پرخوابمان، سیب آورد.
حیف که برای خوردن آن سیب، تنها بودیم . چقدر هم تنها ...


او به حق وارث آب و خرد و روشنی بود با اینکه بالغ بر 22سال از سالروز از دست دادن استاد عالم سخن که به حق می توان او را فرزند حافظ آن اسطوره سخن دانست شعرهایش همچنان زنده و پویاست و هر خواننده ای را مجذوب خود می کند !

3pehr چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 23:52 http://www.kntoosi.com/

من دکله استاد شکیبایی از اشعار سهراب رو خیلی دوست دارم.
سهراب شاید آمده تا فرو شوید اندوه دلی
یادش گرامی
ممنون از پست زیباتون..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد