KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

شقایق گفت....

  

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم...

 گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود ....

 

و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه 
 

ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت 
 

ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته 
 

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب
می گفت :
 

شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری 
 

به جان دلبرش افتاده بود- اما 
 

طبیبان گفته بودندش 
 

اگر یک شاخه گل آرد 
 

ازآن نوعی که من بودم 
 

بگیرند ریشه اش را و 
 

بسوزانند 
 

شود مرهم 
 

برای دلبرش آندم 
 

شفا یابد 
 

چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را 
 

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده 
 

و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه 
  

به روی من 
 

بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من 
 

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و 
 

به ره افتاد 
 

      و او می رفت و من در دست او بودم 
 

و او هرلحظه سر را 
 

  رو به بالاها 
 

تشکر از خدا می کرد 
 

پس از چندی 
 

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت 
       

 و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت 
 

به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟ 
 

در این صحرا که آبی نیست 
 

به جانم هیچ تابی نیست 
 

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من 
 

برای دلبرم هرگز 
 

دوایی نیست 
 

واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!! 
            

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و 
 

من در دست او بودم 
 

وحالا من تمام هست او بودم 
 

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟ 
   

 نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟ 
 

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت 
 

که ناگه 
 

روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد 
 

دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه 
 

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت 
 

نشست و سینه را با سنگ خارایی 
 

زهم بشکافت
           زهم بشکافت
اما ! آه 
 

صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد 
 

      زمین و آسمان را پشت و رو می کرد 
 

و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد 
 

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را 
 

به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل

 

که تو تاج سرم هستی
                دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
          ومن ماندم
                   نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی 
 

و نام من شقایق شد
                        گل همیشه عاشق شد...

نظرات 13 + ارسال نظر
امیر پورنصرت پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 16:26

بسی زیبا و قشنگ بود. مرسی. از خودتون بود ؟
جشن تولد همکلاسی سعادت دیدارتونو نداشتم.

موفق باشید.

ممنون از لطف شما دوست گرامی.به پای پست های شما نمی رسد.نه ببخشید از خودم نمی باشد.

بله متاسفانه امکانش مهیا نشدبیام.انشالا در برنامه های بعدی ملاقاتتان می کنم.

ممنون.همچنین شما.

محمدـصنایع ۸۷ پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 17:21

خیلی خیلی خی.......قشنگ بود شقایق.

مرسیییییییییییی...ممنون از نظرت.

حسین رنجبر پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 17:23

راست میگه هر کی اینو نوشته قلم بسیار خوبی داره.
البته خود امیرپورنصرتو هم بنده توی مراسم ندیدم.
نمی دونم سوار اتوبوس نشد ٬ یا رفت شهرشون.
خیلی دنبالت گشتیم امیر کجا رفتی یهو غیبت زد پسر ؟!

مرسی از نظرتون.اما شعر از بنده نیست.این را جایی دیدم خوشم آمد گفتم بگذارم.

موفق باشید.

نازنین دلام پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 17:47


ممنون ... خیلی قشنگ بود

خواهش میشه عزیـــــــــــــــــــــــزم...اسمایلی بغل

چشمای شما قشنگ می بینه...مرسی از نظرت گلم.
کلی هم قلب برای تو عزیزم.

موفق باشی.

فائزه نعیم پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 19:53

خیلی قشنگ بود.
مرسی

خواهش میشه عزیـــــــــــــــــــــــزم...اسمایلی بغل

چشمای شما قشنگ می بینه...
ممنون از نظر..

موفق باشی.

سارا it 87 پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 20:30

آخیییییییییییی!! شقایق جونم خیلی قشنگ بود عزیزم....

قربونت برم عزیـــــــــــــــــــــــــــزم...چشمای تو قشنگ می بینه...من که اینو نسراییدم...
مرســـــــــــــــــــــــــــــــــــی از نظرت دوست جونم.
کلی هم قلب برای تو گلم.

سارا it 87 پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 20:31

می گما شعر در وصف سارا نداری؟؟

عزیزم پیدا کردم در اسرع وقت می گذارم.اسمایلی سوت.

حمید نصیری پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 20:33











بسیار یا بسی زیبا بود

وای مرسی از این ذوق هنری...

مزسی.لطف دارید چشاتون قشنگ می بینه..ممنون از نظر.

موفق باشید.

کیارش مظفری پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 21:13

کاش می دانست
نیمه سیب گمشده را
خدا هنوز خلق نکرده ../

۱۰۰٪ :D...ممنون از نظر.

حامد هوافضا پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 23:57 http://hamedneveshte.blogspot.com

خیلی عالی بود.ممنون

چشماتون قشنگ می بینه...مرســــــــــی از نظرتون.
موفق باشید.

علیرضا قهرمانی جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 08:51

خیلی قشنگ بود.ممنون

خواهش می کنم.اما باور کنید چشماتون قشنگ می بینه و می خونه ..
ممنون بابت نظرتون.
موفق باشید.

فاطیما جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 16:53

غیر قابل توصیف بود.
عالی
فوق العاده
محشر
بیست بیست
very very very goooooooooooooooooog

مرســـــــــــــــــــــــــــــــــــی عزیزم...اسمایلی بغل و بوس وکلی هم قلب

خودت گلی و بیست بیستی..

عزیزم شما با نظرت محشرش کردی..مرســـــــــــــــی از لطفت..بوس..بوس.

موفق باشی.

سپیده شیخ الاسلامی جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 18:14

!!
زیبابود!دوست جون!

مرســـــــــــی دوست جونم...چه عجــــــــــــــب ما شمارو زیارت کردیم...پارسال دوست امسال آشنا..نمی گی دلمون تنگ میشه..اسمایلی بغض.
توی آسمونا دنبالتون می گشتیم روی زمین پیداتون کردیم...
مرسی از نظرت عزیز دلم.بوس.
موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد