KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

دیواره

پسرک بر روی دیواره بلند در حال دویدن بود.... 

 

ادامه مطب...>>>

پسرک بر روی دیواره بلند در حال دویدن بود.... 

 

شاد و خرامان از این که به دیده خودش یکراست به سوی تکامل در حرکت بود..!! 

 

تکاملی که برایش در عشق , در آرامش , در بودن و در زندگی خلاصه می شد. 

 

هر روز که آفتاب از پس دست راستش به پشت دست چپش می رسید با خود می اندیشید که هنوز هم در مسیر ذهنی اش در حرکت است و هر دم با امید و افتخار پیش می رفت. 

 

ولی او متوجه آن ریسمان نبود , ریسمانی که او را به پایین دیوار وصل می کرد... ریسمانی که یکسرش به دل پسرک و سوی دیگرش در دستانی پایین دیواره بود.  ریسمانی که گاهی او را از حرکت باز می داشت و گاهی پایش را سر می داد... ریسمانی محکم که در پشت آن عزم راسخی پنهان بود. 

پسرک بدون توجه می دوید. بدون نگاه به گذشته و پایین... تا اینکه یک روز که مانند گذشته در گذران عمرش در حرکت بود ناگهان نیرویی را حس کرد که او را به عقب می کشید....باز هم جلو رفت...پسرک در این فکر بود که این نیرو از کجاست که قصد دارد مانعش شود... در دلش خندید و گفت من میرسم و در یک لحظه پسرک از روی دیواره کنده شد....او سقوط کرد... این همان ریسمان بود که او را کشید. 

پسرک تنها فرصتی که داشت را صرف نگاه کردن به گذشته کرد... به پلکان و دیواری که دیگر رویش نبود. صرف نگاه کردن به آن همه سختی که متحمل شده بود برای رسیدن به روی دیوار. در همین فکر ها بود که ناگهان دردی را در تمام وجودش حس کرد. 

در قلبش.. در ذهن به هم ریخته اش .. در چشمان خیسش و در دستان لرزانش.  تا جایی که ستون های بدنش یارای ایستادن نداشتند . 

پسرک شکست.. پسرک قربانی احساسی شد که به اشتباه عشقش نامیده بود...عشقی آسمانی که هیچ گاه پایش را از خاک فراتر نگذاشته بود.او قربانی ظلم عشق یکسویه خود و ذهنش شده بود. 

او هم چنان زنده بود و رقص خورشید را بالای سرش حس می کرد که نشان از جاری روز ها داشت. 

او دیگر تاب توقف نداشت ,  بلند شد ولی سایه اش روی سختی دیوار نظر پسرک را به خود جلب کرد.دوباره نگاهی به دیوار انداخت که از رویش سقوط کرده بود ,  او هم اکنون خیلی پایین تر و ضعیف تر بود. 

با افسوس به راهش ادامه داد... خسته خسته رفت و رفت و رفت . به امید پلی ,  نردبانی و یا پلکانی ولی هیچ نیافت. باز هم نامید نشد و ادامه داد و هم چنان در حرکت بود ,  فصل ها جاری بودند تا اینکه سبزی فصلش , ریسمانی سبز پدید آورد از بلندای دیوار. 

 

ریسمانی که گویی به بالا وصل بود . ریسمانی محکم که سبزی اش را از طراوت بهار گرفته بود و محکمی اش را از عشق. 

 

پس دستش را دراز کرد تا ریسمان را بگیرد فارغ از درد و خشکی اش...تا او هم پرواز کند ,  تا دیوار را کوچک کند  ,  تا سبز شود. 

 

به راستی روی کدامین دیواریم..!!؟؟ 

 

نوشته شده در یکی از روزهایی که کنار دیوار می دویدم 

 

SIAVASH_PCE

نظرات 7 + ارسال نظر
سی چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 06:40

ino man nakardam , khodet kardii... khili vaghte pish inkaro kardi vali yadet nabood in risman be joftemoon vasele... khob fek kon ta Dge nanivisi khodam kardam.

وحید احمدپور چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 08:27 http://www.vahiden.wordpress.com

عزیزم دیگه کنار دیوار ندو

قشنگ بود

الان حوصله ندارم فردا ژس فردا بازم در وصف تو شعری می سرایم

رویا IT چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 08:54

اشکم رو در آورد! فوق العاده قشنگ بود!

هلیانه چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 09:22

آنکه نخستین بار عشق میورزد هرچند کام بر نگیرد؛ باز هم خداست؛ اما آنکه پس از اولین بار دوباره عشق ناکام ورزد دیوانه است. من دیوانه؛ عشق میورزم دیگر بار: بی عشقی متقابل! خورشید ماه و ستارگان میخندند و من هم با آنان می خندم- و میمیرم. از شاعرآلمانی عشق و آزدی «هاینریش هاینه»

محمد کیتاش چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 18:45 http://frigate.blogfa.com

آهای پسرک تا کی می خوای پای در بند باشی باید اول بند را از خود جدا می کردی . یا اگه دنبال راه بهتری بودی باید کسی که آن طرف بند بود را باخود می بردی . این زندگی راه تنها رفتن نیست باید با یاری هم رفت .
نباید بگی من میرم
باید بگی ما میریم .
اون موقع است که تا انتها به تکامل میرسی ولی این بار آسان تر و راحت تر .
پس قبل از حرکت یه هم پای خوب برای خودت پیدا کن و بعد کوله بار رفتن را ببند

حسین رنجبر چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 18:54

!

فهیمه جمعه 20 شهریور 1388 ساعت 00:39

قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد