KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

دریده ای در صفــــ...

مواد لازم:


صف


شما

یک عدد خانم نسبتا مسن

دختر ِ خانم ِ نسبتا مسن


ابتدا شما در یک صف طویل می ایستید (به طوریکه حد اقل 50 نفر جلو شما باشند) در ضمن بهتر است این اتفاق در آفتاب و در هوای خوب (گرم) تابستانی باشد و شما هم کمی کسالت داشته باشید. جلو شما چند خانم محترم دیگر استاده اند . یکی از خانم ها می گوید که بهتر است خارج از صف رفته و وقت خود را تلف نکنند .قبل از اینکه قیافه شما شبیه علامت تعجب شود دختر آن خانم محترم اعتراض کرده و یاداوری می کند که نباید حق دیگرانی که جلو آنها هستند ضایع کنند! در این هنگام شما نه تنها دیگر شبیه علامت تعجب نمی شوید بلکه بسیار هم خرسندید از این که نسل جوان (که همانا شما را هم در بر می گیرد) چقدر با فرهنگ و  آگاه هستند و  به خودتان و دختر آن خانم افتخار میکنید و یک لبخند گنده بر روی لبانتان شکل میگیرد (توضیح : این خانم و دختر ِ با فرهنگشان همان خانم مسن و دخترش که در مواد لازم ذکر شد نیستند!)


20دقیقه می گذرد و شما با این که بخاطر طولانی شدن ایستادن در صف دیگر آن لبخند گنده را ندارید اما همچنان احساس با فرهنگ بودن می کنید چون دیده اید چگونه عده ای در یک حرکت انتحاری خودشان را با صرف اندکی فشار در بین جمعیت ایستاده در صف جا میدهند!

در حال تخمین زمان رسیدنتان به باجه ی بلیط فروشی هستید که می بینید یک نفر خانم نسبتا مسن میاید و به ناگاه جلو شما قرار می گیرد! بعد از اندکی تامل و احتمال دادن این که ممکن است شما و انسان های پشت سر شما را ندیده باشد ابراز وجود کرده و سپس ته صف را نشان میدهید بهشان. خانم نسبتا مسن به شما لبخند میزند ، می گوید از چه شهری آمده و الان دخترش  هم میاید! بعد که قیافه بهت زده ی شما که نشانه ی این است که از حرف هایش سر در نیاورده اید را میبیند و احتمال میدهد در دلتان گفته باشید : "چه ربطی داشت؟" میگوید ته صف طولانی است و این جا بهتر است!! در حال مکالمه و آموزش ایستادن در صف به خانم مسن هستید که دختر ِ خانم نسبتا مسن از راه میرسد و از مادرش می پرسد که چه شده؟ شما که دختر جوان را میبینید به او ته صف را نشان داده و  ماجرا را شرح میدهید. دختر به شما میگوید که برای خرید چیزی رفته بوده و مادرش را فرستاده و بعد هم ادعا می کند که جلو شما ایستاده بودند!! شما که الان خود علامت تعجب هستید پخی میزنید زیر خنده و شرح میدهید که 45 دقیقه است اینجا ایستاده اید ولی متاسفانه ندیده اید آنها را ،خانم های عقبی و جلویی شما هم تایید میکنند. در این هنگام دختر ِ خانم ِ نسبتا مسن به مادرش میگوید که بهتر است برویم همان ته صف زیرا این ها (اشاره به شما) مشتی "دریده" هستند و نباید با دریده ها صحبت کرد!! بعد از رفتن آنها شما به رو بر میگردانید و میبینید آن چند خانم جلو تر شما (که شرحشان را در ابتدای داستان خواندید) از نبود دخترشان استفاده کرده و خودشان را به باجه رسانیده اند!!

بعد هم اعلام می کنند که بلیط تمام شده و تا رسیدن سری بلیط های بعدی باید نیم ساعت صبر کنید!! شما که همچنان از پیشامد این موقعیت ها دارید هر هر میخندید سعی میکنید نیشتان را بسته و همچنان منتظر بمانید!

نتیجه: صف جای دریده ها نیست!

پ.ن: این داستان واقعی بود. باور کنید!
نظرات 19 + ارسال نظر
محمدحسین باقری دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 23:27

سر خودتون اومده ؟

پس فکر کردین سر کی اومده ؟!! :((

1 ساعت تو صف بودما! :|

سید مرتضی قاسم پور دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 23:29 http://www.kntoosi.com

یه روز که برای ریختن پول به حساب جیب مبارک دانشگاه رفته بودم به تعجب دیدم یه آقایی اومد اول صف یه گونی پول در آورد گذاشت رو میز!!
ما که علامت سوال شده بودیم همگی! در چشمانمان شک کردیم و یکمی چشمامونو مالیدیم دیدیم نه! واقعیت داره! گفتیم آقا! صف؟ ته صف؟ اینجا سر صفه! اینم بانکه! اینم باجست! ما هم آدمیم!
گفت چیه مگه! کاری به شما ندارم که! می خوام پول بریزم به حساب!!!!
جماعت که همه تو صف سیبا بودند هم صدا گقتند مگه ما می خوایم چیکار کنیم! طرف که دید خیطه! یکم منمن و نه اینجوریه و اونجوری شد و اینا گفت! به زور فرستادیمش ته صفی که تا بیرون بانک ادامه داشت!

آدم جالبی بود! فکر می کرد صفه چیه؟ شیر احتمالا!

=)) همون احتمالا فکر کردن صف شیره!!

هانیه کرمی دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 23:38 http://arnavaz.net

شما سر صف چی بودین؟؟
:دی

بلیط!! :دی

علیرضا قهرمانی دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 23:46

حالا بذارین من یه جریانی که برام اتفاق افتاد بگم
چشمتون روز بد نبینه.چند روز پیشا بازاریاب شرکت نیومده بود من محبور شدم بجاش برم بانک برای ریختن پول به حساب شرکت.
سیستم نوبت دهی بانک هم گویا دچار ترکیدگی شده بود !
از ساعت 9.5 تا نزدیک ساعت 1 بعد از ظهر توی صف بودم ( از بانک ملی متنفرم )): )
بعدش که نوبت به من رسید دیگه از خستگی داشتم از هوش می رفتم دیدم یه آقای حدودا 75 ساله از ته صف اومد جلو گفت تو خجالت نمیکشی من پیرمرد صف وایسم تو سر صف پول به حساب بریزی ؟؟!!! شما جوونی میتونی صبر کنی ولی من نمیتونم

خلاصه نزدیک 10 دقیقه هم با اون آقا دعوامون شد بالاخره راضی شدیم ایشون قبل از من کارشو انجام بده .دیدیم یه چمدون پول درآورد گذاشت جلوی متصدی باجه میخواست بریزه به حساب خودش !!!
و همین شد که از این گذشتی که داشتم به خودم لعنت فرستادم

خیلی دردناک بود!
از این تجربه های تو بانکی هم زیاد دارم من!! :((
:دی

حامد هوافضا دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 23:52 http://hamedneveshte.blogspot.com

جالب بود خیلی خیلی !!!

ژدر بزرگ خدا بیامرز من میگفت ما ایرانیها هممون باید فامیلیمون صفویان باشه!چون هرجا صف باشه بدو بدو میریم!مهم نیست صف چیه!!!

خدا بیامرزه پدربزرگتون رو!
من یکی که تا صف ببینم فرار میکنم!

فاطیما سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 00:02

من انقدر از این بلاها سرم اومده

منم!! :(((((

صابره سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 00:04

سر صف شانس بودی؟

قشنگ بود ممنون

آره چون بلیطش تموم شد!! :))
قربانت!

هادی بدری‌زاده سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 00:12

صحنه اول: نیم ساعت هست که تو صف پمپ بنزین پاسداران منتظرم.خیلی عجله دارم، ولی خب، باید توی صف بایستم تا نوبتم برسد.چند ماشین مانده که وارد محوطه بشوم که آقایی سوار بر پژو ۴۰۵ بدون توجه به صف سعی می‌کند به زور خود را وارد جایگاه بکند. فقط یک نفر به اون آقا اعتراض می‌کند. (واقعاً چرا ما این قدر نسبت به این جور چیزها بی‌تفاوتیم؟) آقای پژو سوار با چنان کلماتی از خجالت آقای معترض درمی‌آید که من جداً از گفتن آنها در اینجا معذورم! به پشت شیشه پژو نگاه می‌کنم:«اللهم صل علی محمد و آل محمد».

صحنه دوم: سوار تاکسی می‌شوم، روی صندلی جلو. کم‌کم تاکسی پر می‌شود و حرکت می‌کند.نه، مثل اینکه آقای راننده امتحان آئین نامه را نداده است! ظرف چند دقیقه آقای راننده تمامی خلاف‌های ممکن را انجام می‌دهد:عبور از چراغ قرمز، دور زدن روی خط ممتد، انداختن در لاین ماشین‌هایی که از روبرو می‌آیند، ایستادن وسط خیابان برای سوار کردن مسافر و ... . هر وقت هم که استاد می‌دید خط بغلی به اندازه یک ماشین جلو افتاده بدون راهنما ناگهان دور می‌زد و بدون کوچکترین اعتنا به بوق ممتد ماشینی که مسیرش دزدیده شده بود(بله، "دزدیده شده بود". چرا ما فکر می‌کنیم دزدی یعنی فقط کسی از دیوار مردم بالا برود؟ آیا همه این کارهای آقای راننده "دزدی حق دیگران" نیست؟) به راه خودش ادامه می‌داد. چشمم به برچسبی می‌افتد که در بالا سمت راست شیشه جلو نصب شده و روی آن کد خط و مسیر و کرایه را روی آن نوشته‌اند. در انتهای این برچسب نوشته شده است:«اللهم عجل لولیک الفرج»

صحنه سوم: مثل همیشه توی ترافیک صدر گیر افتادم. لامصب ترافیک این اتوبان تمامی ندارد. به آینه بغل یک نگاهی می‌اندازم. پیکانی را می‌بینم که سعی می‌کند به زور از لای ماشین‌هایی که بین خطوط در مسیر خودشان آرام‌آرام حرکت می‌کنند، عبور کند. آن هم به خاطر اینکه فقط چند ثانیه از بقیه جلوتر بیفتد. از کنار من که رد می‌شود ناگهان گاز می‌دهد و آینه بغل من را کج می‌کند.اصلاً هم به روی مبارک نمی‌آورد و رد می‌شود! با نگاه تندی ماشین را دنبال می‌کنم. پشت شیشه عقب با خطی خوش و درشت عبارت "بیمه ابوالفضل(ع)" و "انا مجنون الحسین(ع)" خودنمایی می‌کند.

...

این متن رو اتفاقی امروز در اینجا خواندم:
http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/1388/05/17/post-2/

تمام این صحنه ها برام آشنا بود!
این قضیه دزدی رو مادرم همیشه میگه!

سید مرتضی قاسم پور سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 00:13 http://www.kntoosi.com

عکس هم مربوط به همون صفه؟ خانومه کدومه!؟

:)) شبیهه!
خانمه پشتش به دوربینه معلوم نیست! :دی

رویا IT سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 00:16

ووی دیگه صف می بینم گریه ام می گیره! !!

چرا؟؟! انقدر بامزست!! کلی صفت جدید یاد میگیره آدم!:دی

فاطمه رنگرز جدی سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 01:35

اون دختر خانوم نسبتا مسن بهم گفته دیگه باتو صحبت نکنم و برم ته صف
خیلی بامزه بود،ممنون

:|!
قربانت. منم ممنون!

فاطمه رنگرز جدی سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 01:38

قسمت غمگینش البته 1 ساعت در صف بودنه که....
حوریه

نه خیلیم غمناک نبود! تجربه های غمگین ترم داشتم. :دی!

فاطمه :X

مهدی مکاترونیک سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 02:42

شما عجب دختر دریده ای هستی !
این واژه دریده زشت نیست که اینجا نوشتی !؟
من که برداشت جالبی از اون ندارم !
کاش من تو اون صف بودم جام رو می دادم شما !
حداقل مجبور نبودم اینجا این صحبتهای مثبت هجده رو بخونم !

+۱۸؟؟!!
یکی از مشکلات بزرگ ما همین است که معنی خیلی از واژه ها رو نمی دانیم. دریده یعنی تکه تکه شده. آن دختر خانم هم اگر معنی این واژه را می دانست مسلما ان را به کار نمی برد چون در آن مکان کسی تکه پاره نشده بود!
به هر حال از اهمیت جناب عالی به شان وبلاگ قابل تقدیر است!
ممنون به خاطر توجهتون!

ف.ق سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 12:00

آخه چرا ؟؟ واقعا چرا ما ایرانیا اینقد با فرهنگیم؟؟

:دی

roya سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 13:06

akhe delam barat sukht albate az in etefagha moteasefane ziade

:P
دلت سوخت؟؟!! پس اگر تجربه های دیگه ام رو برات تعریف کنم چی میگی؟!! :((((( :دی

... سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 13:46 http://www.mynotebook.blogsky.com/

حوریه
این الان درراستای ترویج فرهنگ روشنفکری بود!؟!

:دی!
نه یه داستان سوزناک بود فقط! :))

علیرضا قهرمانی سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 16:16

آقای مهدی- مکاترونیک به نظر شما این معانی که عینا" از فرهنگ لغت معین و دهخدا اینجا آوردم الفاظ زشتی هستن ؟
دریده . [ دُدَ / دِ ] (ن مف ) دروشده و چیده شده . (ناظم الاطباء)....مجازاً، بی پروا. بی مخ

در فرهنگ معین هم به معنی تکه پاره شده! :دی
ولی وقتی به کار میبرند در جامعه که بخواهند به کسی بگوویند زیادی پرروست!
ممنون!

مدرس سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 21:21

خوشحالم که فقط بهتون حرفی زده، کتک نخوردین :دی

سید حسین هاشمی چهارشنبه 4 شهریور 1388 ساعت 03:22

مردم نامهربون شدن

تقصیر کسی نیست

شما لبخند بزنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد