می گویند اسکندر پس از حمله به ایران در اداره کشور درمانده و مستأصل بود. او از خود و مشاورانش می پرسید که چگونه باید بر مردمی که از من بیشتر می فھمند حکومت کنم؟
یکی از مشاوران می گوید:" کتابھایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند" اما ظاھراً یکی دیگر از مشاوران( به قول برخی، ارسطو) پاسخ می دھد : "نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنھا را که نمی فھمند و کم سوادند، به کارھای بزرگ بگمار. آنھا که می فھمند و باسوادند، به کارھای کوچک و پست بگمار. بی سوادھا و نفھم ھا ھمیشه شکرگزار تو خواھند بود و ھیچ گاه توانایی طغیان نخواھند داشت. فھمیده ھا و با سوادھا ھم یا به سرزمینھای دیگر کوچ می کنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواھند کرد."
پی نوشت: از علی (ع) است که بزرگان را برای اداره کارهای بزرگ به کار گیر تا موفق شوی.
البته الکساندر در خاطراتش می نویسد
ما از سپاه ایران شکست می خوردیم اگر به داریوش سوم خیانت نمی شد
در آن روز دو قوم آگاک و ماگاک به داریوش سوم خیانت کردند ، به هوای استقال دوباره
ولی الکساندر دستور داد برای جلو گیری از خیانت مجدد آنها سران آنها را کشتند
کاش سران ایران امروزی از کار بزرگ الکساندر درس می گرفتند
ممنون از اطلاعاتی که دادین
سوده عزیز ممنون از این پست بسیار خوبت
پستت هم روانشناسی بود وهم باعث تامل وهم اینکه مربوط به حقیقت انکار نشدنی ایران .
موفق باشی
خواهش می کنم
شما هم موفق باشید
اگه انسانهای ضعیفی بر ما حاکم میشن احتمالا از ضعف شخصیتی خودمونه که اجازه چنین کاری رو به اونها میدیم
یا شایدم عادت کردیم که دیگران بر تمامی امور ما مسلط باشن !
ممنون از پستی که نوشتین.عالی بود
خواهش می کنم
داستان بسیار جالب و خواندنی بود.حقیقتا شرح حال اوضاع فعلی مملکت ماست تا از این طریق صاحبان قدرت بتوانند بقای خود را تضمین کنند.
واقعیت ها همیشه تلخ و پنهانن
موافقم
دقیقا با چی؟ :دی
ممنون
داستان بسیار جالب و خواندنی بود.حقیقتا شرح حال اوضاع فعلی مملکت ماست تا از این طریق صاحبان قدرت بتوانند بقای خود را تضمین کنند.
________
من با این دوران کاری ندارم و نمیدونم ولی در دوران خاتمی واقعا اقازاده های بزرگواری روی کار امده بودند
دولت ها برای بقای خودشون همه کاری میکنن...