KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

به نوعی وصف حال امروز ماست!!!!

نمیدونم چرا دلم خیلی گرفته داشتم توی تنهاییها سیر میکردم ناگاه یادم به شعر زیبایی اومد که مدتها پیش شنیده بودم شعری بسیار رسا و شیوا بود نمیدانم که شاعر این شعر زیبا چه کسی است از یکی شنیدم که مال آقای سیامک جهانبخش یکی هم میگفت که از اشعار آقای حمیدرضا رجائی خلاصه هر چه بود و هر چه هست دوست داشتم که شما هم این شعر زیبا رو بخوانید شایدهم قبلا شنیده باشید ولی باز هم دوباره شنیدنش خالی از لطف نیست:

حالمان بد نیست غم کم می خوریم

کم که نه !هر روز کم کم می خوریم

آب می خواهم,سرابم می دهند

عشق می ورزم,عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟؟

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام

تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر این است مرتد می شوم

خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است

کافرم دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم

عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد از این با بی کسی خو می کنم

هرچه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر به دست

بت پرستم, بت پرستم ,بت پرست

بت پرستم,بت پرستی کار ماست

چشم مستی تحفه ی بازار ماست

من نمی گویم که خاموشم مکن

من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش

من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم,دگر گفتن بس است

گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین!شاد باش

دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه!در شهر شما یاری نبود

قصه هایم را خریداری نبود

وای!رسم شهرتان بیداد بود

شهرتان از خون ما آباد بود

آسمان خالی شد از فریادتان

بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام

بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دور وپایم لنگ بود

قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

تیشه گر افتاد دستم بسته بود

چند روزی هست حالم دید نیست

حال من از این و آن پرسید نیست

گاه بر روی زمین زل می زنم

گاه بر حافظ تفا ئل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت

ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتم  
نظرات 5 + ارسال نظر
پگاه جمعه 5 تیر 1388 ساعت 09:32

میدونی با خوندنش یاد چه شعری افتادم؟
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید....

ghashang bood جمعه 5 تیر 1388 ساعت 09:34

لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم ، غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند . دکتر شریعتی

freedom of speech جمعه 5 تیر 1388 ساعت 11:20

سلام
خیلی ممنونم از شعر زیبایی که قرار دادید.
این روزها حتی طرفدارهای احمدی به راحتی فوت شدن عزیزان ما رو زیر سوال می برن و می گن: چشمشون کور نمی رفتن.
آه که دیروز وقتی در میدون آزادی برج رو می دیدم فقط خوندن فاتحه و صلوات به عزیزان شهیدمون بود که بهم آرامش می داد.
یادشون رو برای همیشه سبز نگاه خواهم داشت!!!

اثبات عددسازی آمار انتخابات با استناد به سایت وزارت کشور حتما ببینید و به دیگران هم توصیه کنید ببینند http://bhakti.blogfa.com

علیرضا قهرمانی جمعه 5 تیر 1388 ساعت 14:00

فوق العاده زیبا و واقع گرایانه بود.ممنونم دوست خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد