KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

۲۴ ساعت زندگی من

نمونه ای از زندگی خوب یک خانم 

 

۱۰ صبح زندگی من 

توی تاکسی بودم ٬ نامزدم بهم زنگ زد.داشتم باهاش صحبت می کردم ٬ندیدم که از هفت تیر گذشتیم . تا به خودم اومدم دیدم تو کریم خان هستم.همون جا پیاده شدم.حالا باید بقیه راه رو پیاده برم.  

۱۱ صبح زندگی من 

نامزدم دوباره زنگ زد حواسم پرت شد٬همین جوری پیاده راه رفتم.الان خیابون بهار شیراز هستم.باید دوباره برگردم پایین میدون.

 

 

 

   

 

۱۱:۱۴ صبح زندگی من 

کاش توی واگن مترو٬موبایل آنتن نمی داد.نامزدم ول نمی کنه.همه اش داره حرف میزنه.  

۱۱:۳۶ صبح زندگی من 

رسیدم شهر ری.من از هفت تیر می خواستم برم مفتح.حالا باید دوباره قطار عوض کنم. 

 

۱۲:۱۶  صبح زندگی من  

این جا ایستگاه کرج . نمی دونم حواسم پرت بوده٬نمی دونم کجا رو اشتباه کردم که الان این جا هستم.باید برگردم دوباره . 

۱ بعد از ظهر زندگی من 

 نامزدم ول نمی کنه.فکر کنم نصف حقوقش رو باید پول موبایل بده. 

 

۲ بعد از ظهر زندگی من 

 بالاخره حواسم رو جمع کردم و ایستگاه شهید مفتح رو پیدا کردم.باید پیاده بشم. 

 

۳ بعد از ظهر زندگی من  

فعلا تمرکز ندارم تا دنبال آدرس بگردم.حرف های نامزدم به جاهای مهم رسیده.باید خوب دقت کنم و به خاطر بسپارم چی می گه تا بعدا٬ دبه در نیاره و بگه که این حرف ها رو نزده. 

 

۴ بعد از ظهر زندگی من  

داره میگه زندگی آدم ا مثل دومینو می مونه.اگه با دقت نچینی یا ازش مراقبت نکنی٬توی چند ثانیه خراب می شه. 

 

۵ بعد از ظهر زندگی من  

داره می گه که از نظرش من دختر خوب و عاقلی ام.بهش گفتم اشتباه می کنه. 

 

۶ بعد از ظهر زندگی من  

نمی دونم اینجا کجاست.مهم نیست.بهتره برم سمت خونه.حوصله ندارم. 

 

۷ بعد از ظهر زندگی من  

هر کاری می کنم٬در آپارتمان باز نمی شه.احتمالا یه نفر کلید رو از پشت روی در جا گذاشته.باید زنگ بزنم.

 

 ۹ شب زندگی من 

 کسی خونه نیست.نامزدم هم داره همین جوری حرف می زنه.نمی تونم با کسی تماس بگیرم.همین جا رو پله می شینم و منتظر می شم تا یکی بیاد خونه.

  

۱۰ شب زندگی من 

 یه نفر سیریش شده٬هی می آد پشت خطو.اعصابم رو خرد کرده.از صبح تا حالا ۱۰ نفر با پیش شماره ۸۸ بهم زنگ زدن.مهم نیست اگه کار مهمی داشته باشه٬باز هم زنگ میزنه. 

 

۱۱ شب زندگی من  

ساعت کاری نامزدم تموم شده.می خواد بره خونه.بهش گفتم پشت فرمون نباید صحبت کنه.مکالمهتموم شد.قراره رسید خونه٬بهم زنگ بزنه. 

 

۱۲ شب زندگی من  

نمی دونم چرا کیفم بیش از حد سنگینه٬مگه چی توش گذاشتم ؟ 

 

۱ صبح زندگی من  

یادم رفته بود که باید به ملاقات خاله ام تو بیمارستان می رفتم.هم کمپوت و هم دارو هاش توی کیفمه.تا قبل از این که نامزدم زنگ بزنه٬باید از مرکز پخش دارو های تک نسخه ای می رفتم بیمارستان. 

 

۲ صبح زندگی من  

مامانم از بیمارستان زنگ زد و کلی بهم ناسزا گفت.الان فهمیدم که اون پیش شماره ۸۸ مال کجاست.فکر می کردم مال شرکت فرنوش ایناست. 

 

۷ صبح زندگی من  

مامانم موبایل رو ازم گرفت و تلفن اتاقم رو هم برداشته. 

 

۸ صبح زندگی من  

هر کاری می کنم٬نمی تونم به اینترنت وصل بشم. 

 

۹ صبح زندگی من  

یک نفر مودم کامپیوتر رو برداشته.کار داداشمه.حتما مامان بهش پول داده تا این کار رو انجام بده. 

 

۹:۳۰ صبح زندگی من  

یادم اومد یه سیم کارت هدیه توی کشوی میزم دارم.یه گوشی قراضه هم زیر تخت.باید راهش بندازم٬وگرنه آبروم پیش نامزدم می ره و می گه ببین این دختره لوسه و اختیار موبایلش رو هم نداره. 

 

۱۰ صبح زندگی من  

با بد بختی به نامزدم زنگ زدم٬ولی خواهرش گوشی رو برداشت.گفت بابی اون هم گوشیش رو ازش گرفته و داده به اون.چون معتقده بود پسرش جنبه نداره

  

 

 


منبع : همشهری زندگی - فرور تیش رضوانیه 


 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
هانی یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 04:25


دیوونه ها!
دیگه نه به این شوریه شور

آها منظورتون اینکه از این شور تر دیگه

رویا IT یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 12:27

دبیرستانی نبودن؟! !!

نه خیر - آخه کجای صحبت هاش دیدی که بگه برم شیمی بخونم فردا امتحان دارم - دانشجو بودن احتمالا

مهندس نرم افزار یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 13:04

خیلی مسخره ولی با حال بود!

مسخره نبود - طنز بود که توش یه عالمه نکته پند آموز بود

... یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 13:44

آخه کوچولوها
نازی




تو شناسنامه اسمتون ... ( سه نقطه ) هستش ؟
و یا خونه شما رو سه نقطه و یا غیره صدا می کنند ؟

رام یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 14:03

باحال بود!خوبه که با هم تفاهم داشتن

خوشم میاد نکته رو گرفتی

حوریه جعفری - کامپیوتر یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 15:39

!!!

اونوقت میگن خانم ها زید حرف میزنند!!!!

آقایون رو دست کم نگیرین

مرجان IT یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 15:49

چطوری حرف کم نیاورد؟

داشته از زمان نوزادی تعریف می کرده تا هم اکنون

کیارش شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 12:08

2و 3 هفته میخواستم وقت کنم پیداش کنم که کردم و خوندم .. :دی .. اخه نامرد مم خیلی بهم زنگ میزنه واسه همین کنجکاو شدم :دی .لی حیف تو ادامه مطلب بود مندو امروز خوندمش ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد