KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

شــــریــکـــــــــــ

شــــریــکـــــــــــ

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند.

بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند:

«نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد... با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست.

یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.

پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می کردند و این بار به این فــکر می کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند.

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : « همه چیز رو به راه است ، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم . «

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد، پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند.



بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: « ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم».

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد ، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: «می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟»

پیرزن جواب داد: «بفرماییید».

- چرا شما چیزی نمی خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید . منتظر چی هستید؟»

پیرزن جواب داد: « منتظر دندانهــــــام
»!!!!

نظرات 13 + ارسال نظر
محمدحسین باقری شنبه 29 فروردین 1388 ساعت 18:09

فکم درد گرفت

رویا IT شنبه 29 فروردین 1388 ساعت 18:46

آخی!! رمانتیک و غیر بهداشتی!! !

قشنگ بود!! !!

امیر رباط شنبه 29 فروردین 1388 ساعت 19:17

نکته بهداشتی این پست:

هر روز سه بار مسواک بزنید تا دندوناتونو از مجبور نشید دندوناتونو بکشید

نتیجه اخلاقی:
تو کار دیگران دخالت نکنید

رودسرابی شنبه 29 فروردین 1388 ساعت 20:44

خودت هم یه روز مثل اون می شی

مرجان IT شنبه 29 فروردین 1388 ساعت 20:56

اووووخی

[ بدون نام ] شنبه 29 فروردین 1388 ساعت 23:33

in khatere cheghad vasam ashnast

صابره یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 01:10

اخی....سیری که در طی خوندن داستان بر ما گذشت:

سارا it 87 یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 10:33

آخیییییییییییییییییییی...

بهارآی تی یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 11:33

اول باید پیرزنه میخوردخانوما مقدمند

فاطمه یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 15:33

یعنی تا این حد...!!

حسین رنجبر،نرم افزار یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 20:48

عشق بر همه چیز چیره می شود الی بر بی پولی و "دندان درد " ( منسوب به می وست ) !
ایول و به به چه داستان عالی بود.

مــــــــمــــــــنـــــــــون ...

n,k دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 14:35

اووووووووق واه واه چه کارا

شقایق دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 14:47

چه رمانتیـــــــــــــــــــــــک!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد