دوباره دلم گرفت ، رفقام هم نبودن ، رفتن و دیگه کسی نیس مثل الیار که با هم شعر بخونیم ...
ولی گفتم با هم مشاعره کنیم.
بیا تو نظرات رفیق تا امشبم اینجوری صبح کنیم ... :|
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش *** که یک کرشمه تلافی صد جفا کند
آن یار کز خانه ما جای پری بود ***سرتا قدمش چون پری از عیب بری بود
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است***هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
تو بندگی چو گدایان بشرط مزد مکن *** که دوست خود روش بنده پروری دارد
درد باید که سخن رنده بماند جاوید *** ور نه از شاعر بی درد نماند سخنی
دلی دارم که هر چندش بیازاری نیازارد ** نه دل سنگ است پنداری که آزردن نمیداند..
ای بابا چرا وسط شعر اومدی :دی
یار مفروش بدنیا که بسی سود نکرد ***آنکه یوسف بزر ناسره بفروخته بود
دلم گرفته گریم اختیاری نیست گریم اختیاری نیست اخه جز گریه مرا کاری نیست
در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن *** سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
تا تو را دیدم الیاررر رفتم به خلا گفتم ای یار افتابه بیار شوخی بود ببخشید
دانی که روزگار حیاه گر با من چه کرد *** سالها عمر عبث داد و جوانی را گرفت
دوش می آمدو رخساره برافروخته بود***تا کجا باز دل غمزده سوخته بود
دلم ز درد فراغت چه زار می گرید*بسان ابری که بر لاله زار می گرید
دوش دیدم که ملاثک در میخانه زدند *** گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دیدن روی ترا دیدن جان بین باید***وین کجا مرتبه چشم جهان بین نیست
تا توانی دلی بدست آور*** دل شکستن هنر نیست
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل *مطیع نفس شیطانی چه حاصل
ما پریشانی از این بیش ندیدیم به خویش کیست چو ما که ستم دیده ز بیگانه و خویش
تامرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد *** خلق را ورد زبان مدحت و تحسین نست
تا توانی دلی به دست آور* دل شکستن هنر نمیباشد
توانا بود هرکه دانا بود
دزد دلم به هر شبی/در هوس شکر لبی/ در سر کوی شب روان/از عسسی چه میشودهیچ دلی نشان دهد/هیچ کسی گمان برد/ کاین دل من ز آتش عشق کسی چه میشود ...
گویند بهشت و حور و این خواهد بود وانجا می ناب و انگبین خواهد بود گر ما می و معشوقه گزیذیم چه باک اخر نه به عاقبت همین خواهد بود
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد *** بودزرنگ حوادث هر آینه مصقول
شیوه ء نوشین لبان خدا خداچهره نشان دادن است عزیز منپیشهء اهل نظردیدن و جان دادن است....
ای جمعیت بر سر و سینه زنان ده با سینه زنی حسین نشود زنده
لذات دنیوی همه هیچ است نزد من***در خاطر از تغییر آن هیچ ترس نیست
تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن*که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی اخر *** کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
در عشق تو ام نصیحت و پند چه سود***زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
دل بده تا پتهء دلمو واست باز کنم......:))) :))
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد***عشق پیدا شد وآتش به همه عالم زد
واقعا ممنون از این حرکت ! ما که جزو عشاق ادب حساب نشدیم ! لا اقل اینجا دمی بزنیم تیر آه ما زگردون بگذرد حافظ خــــموشرحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
یا ایها الساقی ادر کأسا وناولهاکه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
الا یا ایها ساقی ادرکاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد ***جز غم که هزار آفرین بر غم باد
تا کی می نخورم ساقی ..........................
در زدم !! با "د" :در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما
اگر ْآن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا ***بخال هندویش بخشم سمرقندو بخارارا
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز* عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
آن قصر که جمشید در او جام گرفت *** آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
زمن ضایع شد اندر کوی جانان *** چه دامن گیر یارب منزلی بود
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود در سایه ی تو ملک فراغت میسرم
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی *** چه کنم که هست ایتها گل باغ آشنایی
تا سایه مبارکت افتاد بر سرم* دولت غلام من شد و اقبال چاکرم
سرعت بالاست!؟ بیخود نبود میگفت 56 تا واسه دانشجو کافیه!
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش *** که یک کرشمه تلافی صد جفا کند
آن یار کز خانه ما جای پری بود ***سرتا قدمش چون پری از عیب بری بود
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است***هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
تو بندگی چو گدایان بشرط مزد مکن *** که دوست خود روش بنده پروری دارد
درد باید که سخن رنده بماند جاوید *** ور نه از شاعر بی درد نماند سخنی
دلی دارم که هر چندش بیازاری نیازارد ** نه دل سنگ است پنداری که آزردن نمیداند..
ای بابا چرا وسط شعر اومدی :دی
یار مفروش بدنیا که بسی سود نکرد ***آنکه یوسف بزر ناسره بفروخته بود
دلم گرفته گریم اختیاری نیست گریم اختیاری نیست اخه جز گریه مرا کاری نیست
در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن *** سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
تا تو را دیدم الیاررر رفتم به خلا گفتم ای یار افتابه بیار
شوخی بود ببخشید
دانی که روزگار حیاه گر با من چه کرد *** سالها عمر عبث داد و جوانی را گرفت
دوش می آمدو رخساره برافروخته بود***تا کجا باز دل غمزده سوخته بود
دلم ز درد فراغت چه زار می گرید*بسان ابری که بر لاله زار می گرید
دوش دیدم که ملاثک در میخانه زدند *** گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دیدن روی ترا دیدن جان بین باید***وین کجا مرتبه چشم جهان بین نیست
تا توانی دلی بدست آور*** دل شکستن هنر نیست
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل *مطیع نفس شیطانی چه حاصل
ما پریشانی از این بیش ندیدیم به خویش کیست چو ما که ستم دیده ز بیگانه و خویش
تامرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد *** خلق را ورد زبان مدحت و تحسین نست
تا توانی دلی به دست آور* دل شکستن هنر نمیباشد
توانا بود هرکه دانا بود
دزد دلم به هر شبی/در هوس شکر لبی/ در سر کوی شب روان/از عسسی چه میشود
هیچ دلی نشان دهد/هیچ کسی گمان برد/ کاین دل من ز آتش عشق کسی چه میشود ...
گویند بهشت و حور و این خواهد بود وانجا می ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزیذیم چه باک اخر نه به عاقبت همین خواهد بود
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد *** بودزرنگ حوادث هر آینه مصقول
شیوه ء نوشین لبان خدا خدا
چهره نشان دادن است عزیز من
پیشهء اهل نظر
دیدن و جان دادن است....
ای جمعیت بر سر و سینه زنان ده با سینه زنی حسین نشود زنده
لذات دنیوی همه هیچ است نزد من***در خاطر از تغییر آن هیچ ترس نیست
تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن*که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی اخر *** کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
در عشق تو ام نصیحت و پند چه سود***زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
دل بده تا پتهء دلمو واست باز کنم......:))) :))
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد***عشق پیدا شد وآتش به همه عالم زد
واقعا ممنون از این حرکت !
ما که جزو عشاق ادب حساب نشدیم !
لا اقل اینجا دمی بزنیم
تیر آه ما زگردون بگذرد حافظ خــــموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
یا ایها الساقی ادر کأسا وناولهاکه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
الا یا ایها ساقی ادرکاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد ***جز غم که هزار آفرین بر غم باد
تا کی می نخورم ساقی ..........................
در زدم !!
با "د" :
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما
اگر ْآن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا ***بخال هندویش بخشم سمرقندو بخارارا
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز* عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
آن قصر که جمشید در او جام گرفت *** آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
زمن ضایع شد اندر کوی جانان *** چه دامن گیر یارب منزلی بود
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود
در سایه ی تو ملک فراغت میسرم
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی *** چه کنم که هست ایتها گل باغ آشنایی
تا سایه مبارکت افتاد بر سرم* دولت غلام من شد و اقبال چاکرم
سرعت بالاست!؟
بیخود نبود میگفت 56 تا واسه دانشجو کافیه!