...
رسالت درد را یک تهوع عجیب به من رساند ...
وقتی که جایی برای انباشت بیراهه ها نبود در معده ی فکر !
بالا خواهم آورد. خودم را. از پس قاف. قاف آخرعشق یا قاف اول قهر.
حکمش به دست اندیشه هایت است در پستوی ذهن ...
بیراهه ها را با تو آمدیم ، حالا با ما کمی راه بیا عزیز !
بیدارم و هشیار ، راه می روم و راه می برم ...
می آیند، می آیند!
گفتم بیایید، نیامدند!
حال خودم می روم، شاید با دیدن راه ٍ رفته ام به طی کردنش ترغیب شوند...
نشانی.
خیلی دور از تو یعنی نزدیک
نزدیک به من
و من دارم می روم پیش تو___...
مدام سوال می کنم شب پره را چه گناه که روز کور است !!
نشد دیگه
موضعت رو مشخص کن
یا رومیه روم یا زنگیه زنگ
یا شایدم چلکه چلک