KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

دفترچه راز دار

خیلی از اونهایی که قرار بودبشه ، نشد چون.... 

 

 

<<ادامه مطلب>>

از روز اول که دیدش  یه چیز جدیدیو تو وجودش حس کرد ، حس کرد آنچه را تا کنون می خواسته یافته ، احساس کرد اگر تا کنون صبر کرده درست بوده چون او ارزش این همه رو داشته. 

 

بعد از اینکه دیدش،  خودش رو توی تمام صحنه های عاطفی قرار میداد و جای معشوقم اون رو. 

توی تمام فیلم های عاشقانه ایفای نقش میکرد و اون رو به عنوان هنر پیشه ی اول زن قرار می داد ، اگرچه تو ذهنش. 

تمام دیالوگای احساسی رو رو زبانش جاری می کرد و اون رو مخاطب قرار می داد اگرچه با فریاد سکوت. 

بعد از اون دیدار ، تو خیابون دستاشو تو جیبش نگه نمی داشت چون با دستاش داشت دنبال دستای اون می گشت.  

هر جا می دیدش تو دانشگاه ، خیابون ، با بچه ها یا هر جای دیگه شش دنگ حواسش متمرکز اون بود و فکر می کرد که ارزششو داره. 

شبا نمی خوابید ، پشت میزش بود و دفتری جلوش باز ، ولی از درس خبری نبود اون دفتر نوشته هاش و نامه های نفرستادش بود و مامن حرفای نگفتش. 

و تو رویاهاش و افکارش آینده ای رو ترسیم می کرد مملو از با هم بودن. 

آینده ای که ساخته شده بود با دو دست گرمو و دو تا نگاه عاشق گره خورده. 

و هم چنان می ساخت و پیش میرفت . 

و انتظار روزهای بسیاری را داشت تا سنگ تمام رو بگذارد تا اولین باشد واسه تبریک ، تا غافلگیرش کند ، تا بگوید و بشنود . 

 

و روزها گذشت و رنگ ها برای پسر هم چنان همانند روز اول زیبا و به همان صلابت بودند ولی او غافل از این بود که خودش همراه پالت رنگش در حال فراموشیست. 

 

او فراموش شد و دور انداخته شد ، شاید چون دیگر نباید میگفت ، می کشید و می ساخت. 

روزهایی که انتظارش را می کشید یکی یکی رسیدند ولی او که می خواست اولین تبریک را بگوید اجازه ی تبریک گفتن را نیافت ، او که می خواست بگوید و بشنود پیدا نکرد گوش و لبی که بشنود و بگوید. 

پس سکوت کردو بیدار نشست و نوشت. 

و ورق دیگر این دفتر را به پایان برد با این جمله که : خیلی چیزها اون جور که خواستم نشد ، ولی دنبال مقصر نیستم و ...  

 

 

 

 خیلی چیزها اون جور که خواستم نشد ، ولی دنبال مقصر نیستم و ...   

 

بر گرفته از کتاب سرگذشت خودم ، نوشته خودم و به یاد خودش 

 

SIAVASH_PCE<<

نظرات 9 + ارسال نظر
رامین دوشنبه 28 بهمن 1387 ساعت 10:23

وبلاگ جالبی داری من رو با اسم (دیدم تبلیغات ه منم جووو گیر شدم)
جواب کل حرفات رو خودت دادی :
او فراموش شد و دور انداخته شد ، """"""شاید چون دیگر نباید میگفت"""""" ، می کشید و می ساخت.

امیدوارم همه چیز برات درست یشه اگرم نشد خودت رو اسیر نکن .. تو رو اونی که آفریده آزاد ه آزاد آفریده اگه بال داشته باشی همیشه یه هم پرواز خووووووووووووووووووووووووووووب میتونی پیدا کنی
موفق . شاد . پرنده باشی

آنگاه که مرا با خود بالا می برد قول اوج میداد ، نمی دانستم قرار است مرا به گودال آتشفشان بالای کوه ببرد.!!!

شقایق دوشنبه 28 بهمن 1387 ساعت 12:15



خیلی متاثر شدم!!خیلی غم انگیز می نویسید!

اما خیلی زیبا بود.ممنون

مرسی از نظر لطف شماست.
قلم و دست کاره ای نیستند حتی این دهان نیست که می آفریند و حتی این مسئولیت به عهده عقل هم نیست.
اینجا دل حکم فرماست.

رویا IT دوشنبه 28 بهمن 1387 ساعت 14:04

!

بغض یا گریه ، واژه ای سنگین که درکش هم خفقان دارد.

_______کیارش_________ دوشنبه 28 بهمن 1387 ساعت 14:07

بر گرفته از کتاب سرگذشت خودم ، نوشته خودم و به یاد خودش

فوق العاده !

شاید تو جزو تنها کسانی باشی که اسن جملات را درک کردی بر گرفته از کتاب سرگذشت خودم ، نوشته خودم و به یاد خودش
!!!

هانی دوشنبه 28 بهمن 1387 ساعت 16:24

درک کن!
چون درک کردم نوشته هات رو!

د ر ک میکنم ، میدونم که اینو می دونی.
تا درک را چه بنا گذارند. تا ما از آن بالا رویم/

: | سه‌شنبه 29 بهمن 1387 ساعت 23:36

وحشتناک
: |
: |

ش سه‌شنبه 29 بهمن 1387 ساعت 23:44


jouya yazdani چهارشنبه 30 بهمن 1387 ساعت 01:34 http://toooska.blogfa.com

siyvash chi begam ke harchi engar nagoftam...goftani ziyade...khatarte talkham az yad nemire...hamontor ke tabestoon 87 ham az yad joftemon nemire

SaDaF چهارشنبه 30 بهمن 1387 ساعت 01:37

Mesle Hamishe Ghashang Bo0d...Montazere Badish Hastam Chon Ro0z Be Ro0z Dare Behtar Mishe

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد