KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

شمع های تولد امسالت را نذر کردم؛ نذر تنهاییم


-دست نوشته ادبی-

تک تک کوچه های دی خشکند ؛ آخرین شبش روز شادی هاست و دست هایم؛ مثل همیشه در جیبم آرام تر از پا های بی قرارم بود .. نگاهشان می کردم ، همان کفش های کتانی بند داری که بند هایش قربانی قرار تاره من با من شده بودند...

دخترک گل فروش ؛ امشب شمع می فروشد ؛
می پرسم شمع هایت چه قدر است ؟؟
نگاهم می کند و میگوید قدر آرزوهایت !
گفتم مگر تو میدانی آرزوهای من چه قدر است ؟؟
گفت ، قدر شمع هایم ...

آمدم بگویم : تو می خواهی تمام شمعهایت را به خاطر آرزوهای من بفروشی !!!؟ : ترسیدم بگوید تو می خواهی تمام شمعهایم را به خاطر آروهایت بخری و من نمی خواستم حتی یک شمع را هم برای او بگذارم ! گفتم تو نمی خواهی امشب برای خودت شمع روشن کنی...؟ گفت : تو همه اش را بخر یکی را برای من روشن کن .

چه معامله ی ساده ای...! دخترک تمام شمعهایش را فروخت به خیال آن که من تمام آرزوهایم را خریدم ، کاش می دانست من در میان تمام آن شمعها یک شمع آرزو بیشتر به همراه نداشتم که آن هم سهم خودش بود.

دخترک هم گذشت و عابران می گذشتند این بار همه رنگ شب... و آخرین عابر، او هم مثل من غمگین بود... و من باز از خیابانها می گذشتم.. دستهایم هنوز در جیبهایم خوابیده بودند و پاهایم خسته و صبور پا به پایم می آمدند...

حالا باز هم به آخرین کوچه ی دنیا رسیده بودم...!
من اسمش را گذاشته ام آخرین کوچه ی دنیا، آخر هر وقت دنیا به آخر می رسد من دست دلم را می گیرم می آییم به این کوچه... ...
اینجا یک پنجره ی باز دارد و این تنها پنجره ی همیشه باز این دنیاست
آنقدر ایستادم ، آنقدر آرزو کردم ، آنقدر غم دیدم که وقتی به خودم آمدم تنها چیزی که به یاد داشتم یکدانه شمع دخترک بود حالا شب از نیمه گذشته بود... من بودم و پنجره ی همیشه باز و آخرین کوچه ی دنیا ...
شمعها را روشن می کردم ...می گفتم : گریه ، این گریه اگر بگذارد ، آمدم بگویم امسال می خواهم از آرزوهایم بگذرم به حرمت آرزوی تو .شمع های این تولد را خاموش کن ؛..... شاید تو از منم تنهاتری.

قصد من نرسیدن است ، عاقبت رفتن ... ماندنی تویی... خدای من این شمعها برای تو... آرزویی کن خدا را... می ماند فقط یک چیز... تمام این شمعها حرمت آرزوی تو ، جز یکی؛ فقط یکی ! که آن ، سهم دخترک گلفروش است... گفت : سلام برسانم ، بگویم ساده ترین دل کوچک دنیا امشب تو را می خواند
که حمد خدا را...

...



.....
کیارش مظفری./
30/دی/۸۷   منبع_ بلاگ خودم

نظرات 4 + ارسال نظر

قربونه خودتو بلاگت که این نوشته های باحال توش پیدا میشه
خدا همراهت باشه....

وحید احمدپور یکشنبه 27 بهمن 1387 ساعت 12:40

با سلام
زیبا بود وست من
من عادت دارم تو مطالبی که موضوعش ادبیات هست تو نظراتش یکی دو بیت از شعر های خودم رو می نویسم - بـــبـــخشید

به کجــــــــــــــــا سفر کنم تاکه نبینم روی تو
به هر کجا که می رسم هست شبیه کوی تو
عاشقـم و عـاشـقانـه سر سپارم به سوی تو
روی تو و کوی تو و سوی تو و موی تو


کیارش یکشنبه 27 بهمن 1387 ساعت 13:02

لطف داری ؛
باعث شعف ماست ؛ دوستی با ایدبانی چون شما ..

siavash_pce دوشنبه 28 بهمن 1387 ساعت 01:55

زیبا ، دوست ، سنگین!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد