KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

خودت همه‌اش را می‌دانی...

به نام خدا


خودت همه‌اش را می‌دانی...

روبه‌رویت نشسته‌ام. از قبل هم به این‌که چه بگویم فکر نکرده‌ام. مگر آدم وقتی به دیدن دوستی می‌رود، حرف‌هایش را از قبل تمرین می‌کند؟ می‌گذارد هر آنچه که در یک دیدار دوستانه قرار است اتفاق بیفتد، رخ دهد.

نوشته ای از فرناز فرضی


در حالی که لبخند روی لب داری، می‌گویی حرف بزن، تعریف کن، چه خبر؟ و من می‌دانم که تو بهتر از هر کسی می‌دانی که چه خبر است!


دلم می‌خواهد بگویم که من یک دانشجو هستم. دانشجویی که دانشگاه می‌رود، سر کلاس‌ها حاضر می‌شود، گاهی هم نمی‌شود. دانشجویی که هر روز از جلوی درهای بسته انجمن‌های مختلف دانشگاه رد می‌شود. دانشجویی که تنها کاری که می‌تواند بکند این است که دلش تنگ شود، برای دانشجویان دیگری که به هزاران دلیل گفته و ناگفته، موجه یا ناموجه، مثل من نمی‌توانند سر کلاس‌ها حاضر بشوند، فقط می‌توانند مثل گاهی اوقات من، سر کلاس‌ها حاضر نشوند، اما نه گاهی اوقات.


من یک دانشجو هستم که سرم را با افتخار بالا می‌گیرم، چشمانم باز است، گوش‌هایم هنوز سالم است و قدرت حرف زدن دارم و هنوز هم تمام انگشتان دستم مشت می‌شود.


دلم می‌خواهد بگویم من دختری هستم که دختران و زنان اطرافم را می‌بینم. با اینکه خیلی‌ها آنها را نمی‌بینند. یک دستشان را روی چشم‌هایشان گذاشته‌اند و دست دیگرشان را روی دهان همین دختران و زنان.


دلم می‌خواهد بگویم، من یک کودکم، کودکی که پدر دارد، پدرش را دوست دارد و دلش نمی‌خواهد پدرش سختی بکشد، خسته بشود و گاهی ابروهایش گره بخورد. دوست دارد همیشه لبخند به لب داشته باشد. با همه این‌ها می‌دانم پدرم، وقتی می‌داند که من با همین وجود کوچکم در کنارش حاضرم و با تمام وجودم نگران خستگی‌هایش هستم، کمی دل‌گرم می‌شود. دلم می‌خواهد بگویم من، با دست‌های کوچکم، تمام دختران و زنان، حتی با دهان بسته، تمام دانشجویانی که می‌توانند یا نمی‌توانند سر کلاس‌ها حاضر شوند، شاید فرزندان پدری باشیم که خسته است، گاهی ابروهایش به هم گره می‌خورد، اما هنوز هم لبخند به لب دارد. دلم می‌خواهد همه این‌ها را بگویم. هنوز روبه‌رویم نشسته‌ای. هیچ‌کدام از اینها را نگفتم و می‌دانم که خودت همه‌اش را می‌دانی.

نظرات 3 + ارسال نظر
سپهر سارجانی شنبه 28 دی 1387 ساعت 18:02

نه نمی دوستم چه جالب خوب بعد چی شد بعد نداشت؟؟!!!!
تموم شد نههههههههه....

[ بدون نام ] شنبه 28 دی 1387 ساعت 18:20

صابره شنبه 28 دی 1387 ساعت 19:31

دلم می‌خواهد بگویم من دختری هستم که دختران و زنان اطرافم را می‌بینم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد