به نام خدا
حرفهایمان را گناه کبیره هم که تلقی کنند، باکی نیست!!!
ما نوادگان حلاجیم!!
چند روز پیش بچههای موج سوم (پویش دعوت از خاتمی) همایشی داشتند برای دعوت از خاتمی. این همایش خیلی چیزها را در من زنده کرد. یادم آورد که چقدر خاتمی را دوست دارم....
یادداشت وبلاگی نازیلا دلیرنیا برای «موج سوم»
چند روز پیش بچههای موج سوم (پویش دعوت از خاتمی) همایشی داشتند برای دعوت از خاتمی. این همایش خیلی چیزها را در من زنده کرد. یادم آورد که چقدر خاتمی را دوست دارم. یادم آورد که این مرد باعث میشد احساس غرور کنم و یادم آورد که در این 3 سال هیچ کدام از این حسها به سراغم نیامده. وطنپرستیام زیر تحقیرهای داخلی و خارجی له شده. با شنیدن واژه عدالت عق میزنم و وقتی به دموکراسی در ایران فکر میکنم، سردرد میگیرم و با شنیدن کلمهی فقر، سه دقیقه به دیوار خیره میشوم و بعد جیغ میکشم!
در این سه سال خیلی چیزها عوض شد. مناسبات اجتماعی تغییر کردند و گوجهفرنگی به یک میوهی اشرافی تبدیل شد. ملت شدند صدقهخوار دولت. و جوانی ما در خیابانهای همین شهر تحقیر شد. یادم آمد که سه سال پیش مثل یک شهروند با عزت در خیابان راه میرفتم. مثل یک مجرم با دیدن ماشینهای گشت، دست و پایم را گم نمیکردم...
و یادم آمد بغض مردی که آبرویش را، تنها سرمایهاش را برای ملت ایران (که آن روزها عزتی داشت) گذاشت روی دایره. یادم آمد روزی را که میگفت از طرف ملتی سربلند آمده و به نام ملت ایران پیشنهاد میکند سال 2001، سال گفتگوی تمدنها باشد. یادش به خیر آن روزها که وقت سخنرانی یک رئیسجمهور سالن کنفرانس سازمان ملل خالی نمیشد! راستی "ملت ایران" چقدر این روزها واژهی دوری است. ملت ایران کجاست؟ دیروز لیلا حاتمی بغض کرد و گفت خاتمی باید بیاید، به خاطر بچههایی که نمیخواهند از سرزمینشان بروند.
خاتمی دیروز درد نوستالژی را در من زنده کرد. آن روزها روزنامه از نان شبمان واجبتر بود. جامعه، نشاط، توس، عصر آزادگان... باور میکنی روزگاری سخن از کنسرت بزرگان موسیقی در ایران بود؟ باور میکنی همین مردمی که این روزها نان ندارند بخورند روزگاری کتاب میخریدند، تئاتر میدیدند؟ یادت هست چقدر NGO داشتیم؟ یادت هست تولد دوبارهی موزیک را؟ این سه سال به اندازهی چند سال عقب رفتهایم؟
یاد باد، یاد گذشته شاد باد
این دل زرد و تهی در حسرت دیدار باد
یاد روزایی که کوچه زیر سایهی تنم بود
مهربون درخت عاشق مست عطر نفسم بود
سهم من از بوسهی باد
چی بگم؟ ای داد و بیداد!
همه زردی و تباهی مردن و رفتن از یاد!
آقای خاتمی دوستداشتنی!
به حرمت تمام بغضهایی که در این سه سال فرو خوردهایم، به خاطر روزهایی که به پایت ایستادیم (با نامردها کاری ندارم)، به پای ملت ایران بایست! میدانم سخت است، فراموش نکردهام آن همه هزینه را که از جیب اصلاحات رفت. میدانم نه عصایی داری که تبدیل به اژدها شود، و نه ید بیضایی. میدانم که 16 آذر 83 سزاوارت نبود. اما به خاطر همان ملتی که روزی سربلند بود بیا! بیا و دمی کنارمان باش. فقط باش! اینبار مسئولیت کمکاریمان را روی دوشت نخواهیم گذاشت. اینبار توقع معجزه نخواهیم داشت. فقط میخواهیم که باشی. نه بهخاطر آن همه نوستالژی، به خاطر فضای نفس کشیدن، که هر روز تنگتر میشود. به خاطر تمام آدمهایی که دوست دارند ایران را سرزمینشان بدانند. حالا که تاریخ این بار را روی شانههایت گذاشته، حالا که سرنوشت ما به تو گره خورده، حالا که تنها کسی هستی که میتواند، بیا و نگذار روزی دریغ و افسوس نصیبمان نشود. تو بیا که تنها سرمایهمان هستی.
بیا و نگذار ملت ایران باز ملعبهی پوپولیسم شود. نگذار شانههای ملت ایران زیر سنگینی و فشار خم شود. فشاری نه برای ایران، برای پرکردن آلبوم شخصی! میدانیم که تو نیازی به آلبوم نداری. میدانیم که برای شانههای خمیدهمان حرمت قائلی. بیا و نگذار گوش ملت ایران به دروغ و فساد و ریا عادت کند. میدانیم که تو شخصیت داری. بیا و جلوی روزی را بگیر که از ایرانی بودن شرمنده شویم... بیا و بزن قدش سید!
حرفهایمان را گناه کبیره هم که تلقی کنند، باکی نیست. ما نوادگان حلاجیم!
آیا ما از نوادگان حلاجیم؟؟؟؟
نمیدانم!
ممنون واسه اینکه پستهامو تحمل میکنید
با آرزوی توفیق روزافزون
دلم واسش تنگ شده واقعا
استاد تحمل چیه ؟
ما در پست های شما تامل میکنیم
پرچمت هم بالاست
آری ما نوادگان حلاجیم...
اما منصور حلاج فریاد اناالحق را برآورد تا تکاپو و پویش را در جستجوی حقیقت بیان دارد...
امید به آنکه با به کار گرفتن چنین احساساتی در پی برانگیختن تکاپوی خود باشیم و نه بازگشت به راههای آزمودهای که عدم اجرایی شدنشان در امروز به مراتب بیشتر آشکار شده است...
امید به آنکه راه حلاجها را ادامه توانیم داد...
آخه آدم حسابی خاتمی خودش هم می داند درآن8سال چه گندی زده که حالا باآن عقل نداشته اش به این نتیجه رسیده که بهتر است نیادازخاتمی این همه روشن فکری بعیدبود