KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

احترام

به خداوند هستی بخش 

 

داستان زیر را با دقت بخوانید: 

 

روزی پیرمردی85 ساله با پسر 45 ساله اش در هال خانه بر روی مبل نشسته بودن ناگهان کلاغی پشت پنجره هال نشست پیر مرد از پسرش پرسید:اون چیه؟ پسر جواب داد کلاغ است پدر.پیر مرد چند لحظه بعد برای بار دوم پرسید اون چیه؟ پسر گفت:پدر گفتم که اون کلاغه. پیر مرد برای سومین بار سوال را تکرار کرد پسر که از عصبانیت خون چشمهایش را گرفته بود با صدای بلند گفت:اون کلاغ است کلاغ...... پیرمرد با دیدن این حرکت از پسرش به اتاقش رفت و دفتر خاطرات خود را اورد ان را

 باز کرد و به پسرش گفت این قسمت را بخوان.ان قسمت اینگونه بود:اکنون که پسرم 3 سال دارد باهم در حال تماشای منظره بیرون بودیم که پسرم به کلاغ اشاره کردو گفت اونچیه بابا؟ و من گفتم پسرم اون کلاغ است.او 23 بار این سوال را از من پرسید و من هر بار با عشق و علاقه فراوان به او جواب میدادم و اورا در اغوش میگرفتم بدون انکه ذره ای عصبانی شوم.پسر که نمیخواست پدر اشکهایش را ببیند از هال خارج شدو به اتاقش رفت.

نظرات 17 + ارسال نظر
سجاد - آی تی شنبه 16 آذر 1387 ساعت 00:43

خدای مهربون ! سایه ی بابا - مامانامونو از سر ما بچه ها کم نکن ... ما تا آخرین نفسی که در این دنیا می کشیم نیازمند نگاه عاشقانه ی اوناییم ! مرسی سروش ...

سعید اسماعیلی فرد شنبه 16 آذر 1387 ساعت 00:44 http://liverpoolfc.ir

بسی به به . خیلی قشنگ بود

[ بدون نام ] شنبه 16 آذر 1387 ساعت 00:46

ای کاش یادمون نره و همیشه قدر دان زحماتشون باشیم.

رویا IT شنبه 16 آذر 1387 ساعت 00:49 http://7118

فراموشی بدترین درد ماست!

ممنون خیلی قشنگ بود!!

حسین شنبه 16 آذر 1387 ساعت 01:57

تکان دهنده بود

فرزانه محمدی شنبه 16 آذر 1387 ساعت 02:42

*پدر*

تجلی ع ش ق !

بی دریغ

بی انتها

بدون چشم داشتی برای جبران ...

محبت نمی کند که پاسخ بگیرد !

چون عاشق است

همین

صابره شنبه 16 آذر 1387 ساعت 07:56

واقعا مادر پدرا همیشه خیلی خوبن

ساناز IT شنبه 16 آذر 1387 ساعت 08:21

الهه شنبه 16 آذر 1387 ساعت 10:14

کاشکی ما هم بتونیم قدر عشقشونو بدونیم

شقایق-com شنبه 16 آذر 1387 ساعت 11:29

خیلی زیبا و تکان دهنده بود.

. شنبه 16 آذر 1387 ساعت 17:28

این عکسم بهش اضافه کنی قشنگ تر میشه
لینک عکس
http://i37.tinypic.com/2s0ed05.jpg

سپهر سارجانی شنبه 16 آذر 1387 ساعت 19:37

سروش جان داستان بسیار زیبا و پر معنایی بود من واقعا از خواندن آن کیف کردم
پستت خیلی قشنگ بود.....

حمیده احمدی شنبه 16 آذر 1387 ساعت 19:39

دلم گرفت
ممنون

ممنون قشنگ بود

سوسن sanaye شنبه 16 آذر 1387 ساعت 20:49

عالی بود

reza yakuza شنبه 16 آذر 1387 ساعت 21:18

سه و روش
دختر پسند مینیویسی
اگه حال میکنی میتونم دخترونه نظر بدم... نیگا:
ای وای خیلی قشنگ بود عزیزم ... خاک عالم یعنی اینقدر بچه ها بد شدن؟ نگو تو رو خدا... خیلی .....
ام در کل یه حالی بود به همه تا یه کم بیشتر چشاشون رو باز کنن
اگه حال کردی یه جوابیم به نظراتت بده

مرجان IT یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 01:15


خدایا اگه یه بار من این کار رو زبونم لال کردم دوتا بزن پشت گردنم
خیلی متن خوبی بود.
خدا سایه هیچ پدر و مادری رو از سر بچه ها کم نکنه.الهی آمین
لطفا هر کی این رو خوند تو دلش یه فاتحه برای پدر مادرایی که بین بچه هاشون نیستن بخونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد