یا حضرت مولانا
نگاه پر مهر تو چنان شور و شدایی در ما پدید اور که محنت این نگاه را تا قیامت میکشیم
این تو بودی که با تک تک کلماتت عشق را به ما یاد دادی و گفتی
عشق ان است که چون شعله برافروخت**هر چه جز معشوق باقی ماند جمله بسوخت
تو گفتی
عشق از اول سرکش و خونی بوود **تا گریزد هر که بیرونی بوود
روزی عاشقی خبر یافت که معشوق خود پس از سالها میاید گاوی قربانی کرد و میان نیازمندان تقسیم کرد قرار ان عاشق و معشوق نیمه شب بود عاشق از ابتدا شب منتظر شده بوداما کم کم خوابید وقت گذشت نمیه شب شد و معشوق امد و دید عاشقش در خواب است پیراهن او را درید و در ان گردو ریخت و رفت
صبح عاشق بلند شد و گردو ها را دید و بسیار گریست ودانست او هنوز باید برود سراغ گردو بازی نه عشق و عاشقی
جالب و پر محتوا بود . موفق باشی
جالب بود.ممنونم
vaaaaaaaaaaaaaaaaaaghean jaleb bo0d
قشنگ بود.حالا یه غزل از مولانا مینویسم:
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما
ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها
ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس
ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا
ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش
پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی......
.
.
.
.