KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

دعا

لوییز زنی بود با لباس های کهنه و نگاهی مغموم.وارد خوارربار فروشی محله شد و از صاحب مغازه خواست کمی خواربار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش مریض است و نمیتواند کار کند و 6 بچه اش بی غذا مانده اند. جان صاحب مغازه با بی اعتنایی محلش نگذاشت و خواست او را بیرون کند. زن گفت با اصرار :اقا شما را به خدا به محض اینکه بتوانم پولتان را می اورم. جان گفت نسیه نمی دهم.مشتری دیگری که کنارپیشخوان ایستاده بود گفت:ببین خانم چه میخواهد خریدش با من!

مرد گفت :لازم نیست خودم می دهم لیست خریدت کو؟ لوییز گفت: اینجاست. گفت لیست خریدت را بگذار روی ترازو به ندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر.لوییر باخجالت یک لحظه مکث کرد و از کیفش کاغذی در اورد و چیزی رویش نوشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت. خواربار فروش تعجب کرد مشتری خندید.مغازه دار نا باورلنه شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد.کفه برابر نشد!انقدر جنس گذاست تل برابر شد.در این وقت خواربار قروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت که ببیند روی ان چه نوشته؟ کاغذ لیست خرید نبود دعای زن بود که نوشته بود:ای خدای من تو از نیاز من با خبری خودت ان را بر اورده کن.مغاره دار با بهت جنس ها رو به لوییز داد وهمان جا ساکت و متحییر خشکشش زد. لوییز خدا حافظی کرد و رفت.مشتری یک اسکناس 50 دلاری به مغازه دار داد و گفت:تا اخرین پنی اش می ارزید.فقط اوست که می داند وزن دعای پاک وخالص است.... دعا بهترین هدیه ی رایگانی است که می توان به هر کس داد و پاداش بسیار برد

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد رشیدی چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 08:53 http://www.ksna.ir

فوق العاده بود! واقعا زیبا و دلنشین بود ، ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد