KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

شکلات

من یه شکلات گذاشتم توی دستش... اون یه شکلات گذاشت توی دستم... من بچه بودم... اون هم بچه بود... سرم رو بالا کردم... سرش رو بالا کرد... دید که منو میشناسه... خندیدم... گفت "دوستیم؟" ... گفتم "دوست دوست" ... گفت "تا کجا؟" ... گفتم "دوستی که تا نداره" ... گفت "تا مرگ!" ... خندیدم و گفتم "من که گفتم تا نداره" ... گفت "باشه ، تا بعد از مرگ!" ... گفتم "نه ، نه ، نه! تا نداره" ... گفت "قبول ، تا اونجا که همه دوباره زنده میشن.... یعنی زندگی بعد از مرگ... باز هم با هم دوستیم... تا بهشت... تا جهنم... تا هر جا که باشه من و تو با هم دوستیم" ... خندیدم و گفتم "تو براش تا هر جا که دلت میخواد یه تا بذار... اصلا" یه تا بکش از این سر دنیا تا اون دنیا... اما من اصلا" تا نمیذارم" ... نگاهم کرد... نگاهش کردم... باور نمی کرد... میدونستم... اون می خواست حتما" دوستی مون تا داشته باشه... دوستی بدون تا رو نمی فهمید...
گفت "بیا برای دوستی مون یه نشونه بذاریم" ... گفتم "باشه ، تو بذار" ... گفت "شکلات... هر بار که همدیگه رو می بینیم یه شکلات مال تو ، یکی مال من... باشه؟" ... گفتم "باشه" ... هر بار یه شکلات میذاشتم توی دستش... اون هم یه شکلات توی دست من... باز همدیگه رو نگاه می کردیم... یعنی که دوستیم... دوست دوست... من تند شکلاتم رو باز می کردم و میذاشتم توی دهنم و تند تند اونو می مکیدم... می گفت "شکمو! تو دوست شکمویی هستی!" ... و شکلاتش رو میذاشت توی یه صندوق کوچولوی قشنگ... می گفتم "بخورش!" ... می گفت "تموم میشه... میخوام تموم نشه... برای همیشه بمونه" ...
صندوقش پر از شکلات شده بود... هیچکدومش رو نمی خورد... من همش رو خورده بودم... گفتم "اگه یه روز شکلاتهات رو مورچه ها بخورن یا کرمها ، اون وقت چیکار می کنی؟" ... گفت "مواظبشون هستم" ... می گفت "میخوام نگهشون دارم تا موقعی که دوست هستیم" ... و من شکلات میذاشتم توی دهنم و می گفتم "نه ، نه! تا نداره... دوستی که تا نداره" ...
یه سال... دو سال... چهار سال... هفت سال... ده سال و بیست سال شده... اون بزرگ شده... من بزرگ شده م... من همه ء شکلاتها رو خورده م.... اون همه ء شکلاتها رو نگه داشته... اون اومده امشب که خداحافظی کنه... میخواد بره.... بره اون دور دورها... میگه "میرم ، اما زود بر می گردم" ... من میدونم ، میره و بر نمی گرده... یادش رفت شکلات به من بده... من یادم نرفت... یه شکلات گذاشتم کف دستش... گفتم "این برای خوردن" ... یه شکلات هم گذاشتم کف اون دستش... گفتم "این هم آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت" ... یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتهاش... هر دو رو خورد... خندیدم... میدونستم دوستی من تا نداره... میدونستم دوستی اون تا داره... مثل همیشه... خوب شد همه ء شکلاتهام رو خوردم... اما اون هیچکدومشون رو نخورد... حالا با یه صندوق پر از شکلات نخورده چیکار می کنه؟!
نظرات 9 + ارسال نظر
عاصمی زاده, , چهارشنبه 29 خرداد 1387 ساعت 23:20

خیلی متن زیبایی بود
ممنون همکلاسی
همیشه با متن های زیبایتان همکلاسی را مزین می فرمایید

خواهش میکنم ،لطف دارید.

وحید احمدپور, , پنج‌شنبه 30 خرداد 1387 ساعت 01:05

با سلام

دوست دوست دوست ....................................


رشته ای بر گردنم افکنده دوست

میکشد هر جا که خاطر خواه اوست


زیبا بود موفق باشید




مرسی از نظرتون
موفق باشید

صادق عباسی, کامپیوتر (نرم افزار), پنج‌شنبه 30 خرداد 1387 ساعت 10:07

اولین متن عاشقانه‌ای که دیدم و ازش خوشم اومد این بود
واقعا زیبا بود
ممنون همکلاسی

خوشحالم که خوشتون اومد
موفق باشید

فائزه غلامی, , پنج‌شنبه 30 خرداد 1387 ساعت 10:13

قشگ بود فائزه جان مرسی.
عشقولانه بود. D:

خواهش می شه دوست خوبم

مهرداد سلیمی, کام, پنج‌شنبه 30 خرداد 1387 ساعت 10:23

واقعا قشنگه
فایل صوتیش رو من گوش دادم اون آقاهه با اون صدای آرومش واقعا روی آدم تاثیر میذاره.

خیلی قشنگ .خیلی قشنگ
مرسی

خواهش میکنم
موفق باشید

یه کسی که خودش میدونه کیه, فهمیدن دو پنج‌شنبه 30 خرداد 1387 ساعت 17:32

سلام

این متن همیشه برقراره و وجود داره و همیشه یه نفر از دو نفر نمی تونه نگاه طرف مقابلش رو به معنای واقعی بفهمه
بعضی وقتها هر دوشون فکر میکنن که میفهمن نگاه همدیگرو

و خیلی کم هم پیش میاد که هر دو طرف میفهمن نگاهشون چی رو داره میگه.

توی این داستان هم طرف دوم که برای دوست داشتن تا میذاشت هیچوقت نگاه طرف مقابلش رو درک نکرد

که توی زندکی دور و برمون از این داستانها خیلی داریم میبینیم.

همین الان تفعل زدم به حافظ این رو بهم گفت :

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخوران از نرگس مستش مست

در نعل ســــمند او شکل مه نو پیدا
وز قــــــد بلنـــــــد او بـــــالای صنــــــوبر پست

اکثر اوقات همین طوره که می گین،اما استثنا هم داره!
مرسی از نظرتون
از تفعلم ممنون
موفق باشید

علی منتجبی/نرم/خواجه همیشه فارس, , جمعه 31 خرداد 1387 ساعت 12:59

بسیار زیبا بود.
ممنون از متن قشنگتون.
باز از این متنا بذارید.

روح اله, , جمعه 31 خرداد 1387 ساعت 19:21

سلام علیکم
----------------

به نظر من این سکوته که میتونه بین 2 نفر حرف های نگفته رو بزنه!زبان که قدرت گفتنشو نداره!

اگر نگاه شسته شود یا به قول سهراب اگر چشم ها شسته بشه سکوت معنا پیدا می کنه.

----------------
از متن زیبایی که گذاشتین ممنونم.

موفق یاشید.

روح اله, , جمعه 31 خرداد 1387 ساعت 19:25

ببخشید 2 نکته :

1)منظورم این بود که زبان گفتن همه چیز رو نداره!

2)یاشید => غلط املایی باید بشه => باشید (19.5) P:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد