دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:
«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»
خیلی چیزهای بزرگ رو میشه به بهای اندک بدست اورد
اما اندک از نظر ما کارهایی که هدفشون رضایت دوست باشه از برترین اعمال هستند
از اینکه وقت گذاشتین و خواندین ونظر دادین ممنونم!!!
من که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. جالب بود.
موفق باشید !!!
خیلی جالب بود
مر۳۰
خواهش می کنم
فوق العاده زیبا بود!!
ممنون! روحمان را نوازش داد!!
مرسی عزیزم . همیشه به نوشته هام نظر می دی. لطف کردی !!!!
aaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa بابا کلی با این چیزا که اخرش یه چی رو میشه حال میکنم .. جدی میگم با حال بود . اما میشد حدس زد که اینجوری میشه.. اما اگه اخرش دختر ه میمرد غمناک تر میشد... نه همین جوری بهتر ه.....
مرسی از نظرتون!!!!ممنون که وقت گذاشتین !!!!
بسیار بسیار جالب و آموزنده بود ! خیلی ممنون !
سکه ۱۰ سنتی مرا به یاد این داستان ها انداخت !
http://kntu.blogsky.com/?PostID=3722
http://kntu.blogsky.com/?PostID=3838
http://kntu.blogsky.com/?PostID=3691
کاش خودم جای آن دانشجوی شهرستانی بودم !!! (:
خوشحالم که می بینم همکلاسی داستان نویس دیگری
نیز به اعضای همکلاسی ملحق شده اند.
موفق باشید HAMKELASI ! (:
ممنون.شما هم موفق باشید!!!!!!
با سلام.وبلاگ اندیشه نو بروز شد.لطفا ملاحظه بفرمایید.ضمنا از تبادل لینک با شما خوشحال می شم.
بله . حتما