نوشت بهار، قلمش ایستاد.
نه سبزی به چشمش میآمد و نه خرمی.
نوشت نوروز، نشد.
اصلا چه فرقی داشت امروزش با دیروز.
نوشت سال نو، غمش گرفت.
حال و روز که نو نباشد، سال و ماه چه تفاوتی میکنند.
دیوان حافظش را باز کرد.
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش.
بیرون، سپیده دمان، تمام مردم یک شهر
آرزوهایشان را بر سر تنگ بلور، قسمت میکردند.
انگار نه انگار که اینجا، مردی در آستانهی یک حیرت عظیم
بی حرف و آرزو، به میهمانی عید خاک میرود.
با سلام ودرود به همکلاسی عزیز
تا اشک را خواندم نوشتم مشق امشب درد
رنگ تمام سیبهای دفتر من زرد
تکرار شد یک بار دیگر اب بابا آب
اما مدادم سرد . دستم سردتر از سرد...
یا ایها العزیز! این بار با قلبی که اعتقادش رابه زبان می آورد به استقبال سال نو می رویم
دوست من در مناجات نامه یکی از بزرگان می خواندم که فرموده بودند خدایا تو را به خاطر تمام چیزهایی که به من ندادی سپاس گذارم !!!
زندگی یعنی تکاپو
زندگی یعنی هیاهو
زندگی یعنی شب نو
روز نو
اندیشه نو
زندگی یعنی غم نو
حسرت نو
پیشه نو
زندگی باید سراسر تازگی باشد.
پس بیایید با نگاهی نو به استقبال بهار برویم.
هستن و یا بودن از آغازین زمان خود، در اصل نیاز قرار گرفت.
حرکت در کنار بودن به او شکلی نو داد،
و خلاقییت روی این جعبه، افزون زیبایی.
پایه و اساس مخلوقت تکرار نشدنی.
بدین سان بازی نو خواستن و نو زیستن در تمامی موجودات پدیدار.
کار نو، راه نو، فصل نو و روز نو
شادی را در تمامی فرهنگ ها پس از آغازی نو دریافتیم،
پس از احساس نیاز، خواستن و شدن.
طبیعت هم در خواست خود نوآوری بی تکرار را در نوروز جستجو میکند.
نو آورانه ترین حرکت انسانی، بی تکرار ترین حرکت انسانی...
در آستانه ی سال نو برای تو دوست عزیز و گرامی آرزوی سالی نکو توأم با شادی و موفقیت های روز افزون را دارم، شش ماهه ی زیبایی را با تو دوست عزیز سپری نمودیم، امید به آنکه در آستانه ی این سال نو روزهای زیباتری را با هم و در کنار هم تجربه نماییم...