KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

دیروز شیطان را دیدم...

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛فریب می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند.توی بساط همه چیز بود: غرور، حرص، دروغ و خیانت، جاه طلبی و ... هر کس چیزی می خرید و در عوض چیزی می داد.

بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی پاره ای از روحشان را. بعضی ها ایمانشان را و بعضی دیگر آزادگی شان را.
شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم را می داد. حالم را به هم می زد.دلم می خواست همه نفرتم را توی صورتش خالی کنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم، فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم. نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد. می بینی! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق می کنی. تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می دهد. اینها ساده اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می خرند.
از شیطان بدم می آمد. حرف هایش اما شیرین بود.گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.
ساعت ها کنار بساطش نشستم و تا اینکه چشمم به جعبه ای عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر بود .دور از چشم شیطان! آن را توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یه بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.
به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود.جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت.فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک هایم که تمام شد، بلند شدم. بلند شدم تا بی دلی ام را با خودم ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.
و همان جا بی اختیار به سجاده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود.

نظرات 12 + ارسال نظر

سلام . بابا این صفحه کامنت های شما چقدر فیلد داره که آدم پر کنه !!

پستتون خیلی قشنگ بود . این شیطون نامرد طوری آدمو فریب می ده که خیلی سخت میشه فهمید فریب خوردی .

سبز باشید

ممنون که نظر دادین!

, , شنبه 22 دی 1386 ساعت 15:53 http://javani1385.blogsky.com

بسیار عالی بود

ممنون از نظرتون!

ح م ن , , شنبه 22 دی 1386 ساعت 15:54

دقیقا همین طور است !
ولی این دفه که دیدیش شمارش و بگیر حالشو می گیرم!!!!

رویا, IT, شنبه 22 دی 1386 ساعت 18:26

خیلی داستان قشنگی بود!!

ممنون دوست عزیز که وقت گذاشتی ،خوندی و نظر دادی! (:

غلامی , IT, خواجه نصیر یکشنبه 23 دی 1386 ساعت 10:10

خیلی زیبا بود ممنونم.

من ممنونم که وقت گذاشتین و خوندین و نظر دادین!

زیبا و مفید بود !

ممنون از نظرتون!

مادر بچه ها, , شنبه 29 دی 1386 ساعت 21:56 http://malekeh.blogsky.com/

چه جالب بود و خواندنی

ممنون از نظرتون!

فرناز فامیلی, IT, خواجه نصیر چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 23:21

خیلی جالب وآموزنده بود.

ممنون از نظرتون!

زینب, مدیریت, یکشنبه 7 بهمن 1386 ساعت 10:18

سلام
واقعا داستان جذاب و جالبی هست
ممنون

ممنون که نظر دادین!

زینب , , یکشنبه 7 بهمن 1386 ساعت 10:18

زینب, مدیریت دولتی, یکشنبه 7 بهمن 1386 ساعت 10:20

لطفا این نظر به صورت خصوصی ثبت شود.
خواهشمندم با من در تماس باشید

meri سه‌شنبه 5 آذر 1387 ساعت 17:16

az in textaye ali bod ke adam mikhond fekr mikard! ba ejaze man ke c-p kardam.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد