روزی که
دانش لب آب زندگی می کرد،
انسان
در تنبلی لطیف یک مرتع
با فلسفه های لاجوردی خوش بود.
در سمت پرنده فکر می کرد.
با نبض درخت ، نبض او می زد.
مغلوب شرایط شقایق بود.
مفهوم درشت شط
در قعر کلام او تلاطم داشت.
انسان
در متن عناصر
می خوابید.
نزدیک طلوع ترس، بیدار
می شد.
اما گاهی
آواز غریب رشد
در مفصل ترد لذت
می پیچید.
زانوی عروج
خاکی می شد.
آن وقت
انگشت تکامل
در هندسه دقیق اندوه
تنها می ماند.
ورودتان را به عنوان صدمین عضو همکلاسی تبریک میگم !
موفق باشید !
متشکرم.
چه تشبیه های قشنگی داشت!!
ممنونم
راستی شعر مال سهرابه !
بسیار زیبا بود.
شعر قشنگی از سهراب انتخاب کردی.
موفق باشید.