KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

KNToosi.in - همکلاســــی

وبلاگ گروهی دانشجویان ِ دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی

یادداشتی برای اوشو... و پاسخ اوشو!

صورت:

وقتی که در مورد مخلصین صحبت کردید، من عمیقاً تحت تاثیر واقع شدم، زیرا این احساسی است که من برای شما دارم: اخلاص. اگر بهای رسیدن به اشراق دور بودن از حضور شما باشد، من با خوشحالی آن را رها می کنم و به همین سرور و مرکزیت داشتن، که همین حالا از نگاه کردن به چشمان شما به دست می آورم، راضی هستم.

بارها در طول سخنرانی های شما این اتفاق برایم رخ می دهد: با نگاه کردن به شما، ناگهان زمان و حرکت بازمی ایستند. و همراه با این پدیده، من شدت جریانی از انرژی ملموس عشق را احساس می کنم که با چنان شدتی وارد بدنم می شود که چند بار واقعاً مرا به سمت عقب هل داده است.

من عاشق شما هستم و امیدوارم که هرگز تا زنده هستید  مجبور نباشم شما را ترک کنم.

 

پاسخ:

این ها لحظه های اخلاصdevotion ، عشق، لحظه های اشراقenlightenment  هستند __ فقط لمحاتی...  
گویی که از دوردست ها قله ی کوه را در روشنایی می بینی. باوجودی که هنوز خیلی دور هستی، این همان قله ای است که تو روزی باید به آن وارد شوی.

تو نیازی نداری از من دور بشوی، بنابراین مسئله ی تضاد بین بامن بودن و جستن اشراق وجود ندارد.

تو برای اشراق با من هستی، وگرنه منظوری از بامن بودن وجود ندارد. تنها هدف تو، داشتن اندک احساسی از آن تجربه ی بزرگ است، زیرا بدون این احساس جزیی، واژه ی اشراق برایت خالی باقی می ماند.

این لحظات کوتاه واژه ی اشراق را برایت پر خواهند کرد، با یک یقین، با یک تضمین که این تنها یک واژه نیست، بلکه واقعیتی است که باید آن را دریافت، که فقط با بودن در حضور مردی که آن را یافته، می توانی توسط آن واقعیت لمس شوی. زمان می تواند بایستد، و برای یک لحظه به سطحی دیگری از هستی منتقل می شوی، جایی که هم به نوعی وجود داری و هم دیگر وجود نداری __ و هردو در عین حال درست هستند.

اشراق امری فلسفی نیست، بسیار وجودینexistential  است. چیزی است که باید زندگی شود، چیزی برای بودن است، چیزی تجربی است، چیزی است برای سهیم شدن است. چیزی تقریباً ملموس است.

با نگاه کردن به چشمان من، تو به سکوت خودت نگاه می کنی.

چشمان تو نیز همان سکوت را دارند __ تو هرگز به آن اجازه نداده ای که اتفاق بیفتد.

بودن در اخلاص ژرف، در ابتدا بسیار مایه ی تعجب است، زیرا برای مردم حتی احساس عشق داشتن نیز دشوار است،

و اخلاص والاترین شکل عشق است... درست رایحه ی عصاره ی عشق است. اگر عشق آن گل باشد، آنوقت اخلاص فقط عطر آن گل است. نمی توانی آن را به دست بگیری. می توانی احساسش کنی، می توانی آن را ببویی، می توانی توسط آن احاطه شوی، می توانی در آن غرقه شوی، ولی نمی توانی آن را در دست بگیری. چیزی مادی نیست.

اگر این لحظه ها برایت رخ می دهند، تو در راه درستی هستی. جایی برای رفتن نیست، نیازی به رفتن نداری.

تو مکان شروع زیارت را یافته ای __ زیارت تازه آغاز گشته است. باید از این، احساس برکت یافتن کنی.

وگرنه، مردم به سادگی در واژه ها، در نظریات، فلسفه ها، الهیات مختلف، مذاهب و انواع ژریمناستیک های ذهنی سرگردان  هستند و هیچکس به خودش زحمت درک این نکته را نمی دهد که واقعیت غایی فراسوی ذهن است.

می توانی زندگانی های بسیاری را به جست وجوهای ذهنی ادامه بدهی و هرگز چیزی جز واژگان توخالی نخواهی یافت. ذهن کویری است که در آن هیچ چیز نمی روید.

ولی اگر بتوانی فقط قدری بالاتر از ذهن حرکت کنی، تمامی آسمان برایت گشوده می شود... قدری شهامت، و می توانی پربگشایی.

بودن با مرشد فقط به این معنی است که ببینی کسی بال هایش را گشوده است و در آسمان پرواز می کند.

و او تو را یادآوری می کند __ نه با سخنانش__ بلکه با خود وجودش __ که همین برای تو نیز ممکن است، که تو نیز بال داری، ولی آن را ازیاد برده ای. نیازی نیست که چیزی را به دست بیاوری، فقط باید چیزی را به یاد بیاوری.

و این لحظه ها، رفته رفته ، تو را وادار به یادآوری می کنند.

آن یادآوری، رهایی از تمامی زنجیرهاست، آزادشدن از تمامی باورها، رهایی از انواع حماقت ها، خرافات.

 

و نه تنها "آزادی از" freedom from.... این را به یاد بسپار : آزادی از خرافات خوب است، ولی کافی نیست.

آزادی از باورها خوب است، ولی کافی نیست. آزادی برای for حقیقت....... آزادی از باورها و آزادی برای حقیقت..... رهایی از خرافات و رهایی برای واقعیت. وقتی که آزادی با دو بال فرارسد __ از و برای __ تو به وطن بازمی گردی.

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
محمدرضا, , جمعه 14 دی 1386 ساعت 22:59

جالب بود مرسی

با درود بر پویای عزیز

به واقع که نوشتار پند آموز و اخلاق گرایانه ی کاملی بود.
در اخلاقی که من برای خود تعریف نموده و باری هم برایت بازگو کرده ام٬ یکی از اصول آن آزادی و رهایی است و دیگر اصل آن حق است و حقیقت٬ به واقع که این دو اصل به یکدیگر وابستگی ویژه ای داشته و رعایت یکی بدون دیگری بی سود خواهد بود.
امیدوارم تا همه ی ما به رعایت هر دوی این اصول نائل آییم و بتوانیم آزادی را برای حقیقت و حقیقت را برای آزادی خواسته و عمل نماییم.

با آرزوی بهترین ها برای تو دوست عزیز
تا درودی دگر بار بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد