دوباره دلم گرفت ، رفقام هم نبودن ، رفتن و دیگه کسی نیس مثل الیار که با هم شعر بخونیم ...
ولی گفتم با هم مشاعره کنیم.
بیا تو نظرات رفیق تا امشبم اینجوری صبح کنیم ... :|
تو رفیق شاپرکها من تو فکر گلهمونمتو پی عطر گل سرخ من حریص بوی نونم
مزن بر سر نانوان دست زور *** که روزی بزندت احمق بی شعور
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشمغم اغیار مخور تا نکنی نا شادم
مصلحت دید من آنست که یاران همه کار *** بگذارند و خم طره یاری گیرند
سرت میشکنه احمق بی شعور درسته آقای سرسپار
من که قول ناصحان زا خواندی می قول رباب*** گوشمالی دیدم از هجران که اینم نپرس
دل چو پرگار بهر سو دورانی می کرد *** وندرآن دایره سرگشته پابرجا بود
دوش میگفت که من با تو وفا خواهم کرد/ لیک معلوم ندارم که کند یا نکند
در این سرای نیستی مستی تویی هستی توییدر این سرای نیستی مستی تویی هستی توییعاشق عشق به هوای تو شد پشت رضا به رضای تو شد پنجره ها خون آلودند قصه همین است و بودست ...بیداری سنگین استزهر عشق با یادش شیرین است !اذن دخول که می خوانند بی بهانه عاشق می شویم.
دور از رخ تو دم بدم از گوشه چشمم *** سیلاب سرشک آمدو طوفان بلا رفت
در خواب بدم مرا خردمندی گفت کز خواب کسی را کل شادی نشکفتکاری چکنی که با اجل باشد جفت می خور که بزیر خاک می باید خفت
در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر***در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز
دارم میمیرم از نبودنتقلبم میگیره اگه از تو دور بشم:دی
زین دیار سفر کرد و کشت اهل وفا را/ در آن دیار ستاد و بلای اهل نظر شد
میان ماه من تا ماه گردون *** تفائت لط طمین تا آسمان است
مگر که لاله بدانست بیوافایی دهر *** تا به زادوبشد جام می زکف ننهاد
تفاوت از زمین تا آسمان است ...
ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی/ تا خون دل مجنون از دیده نپالایدکمپین 300 کامنت
من بستر سکوتماز غافله به پنهاندر این شتاب دستیباشد امانم از جان
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت***از شوق آن حریم ندارد سر حجاز
نامرد باشد آنکه وفا نشمرد ازو / گر زو دمی ز راه مرادش جفا کشد
نیست مجال تا دلی یادِ گل و چمن کندباز هوای باده در سایه ی یاسمن کند
دوستان شبتون بخیر ، مرسی جناب سرسپار
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است *** فدای قد تو هر سرو بن که بر لب جوست
دولت پیر مغان باد که تا باقی سهل است***دیگری گو برو ونام من از یاد ببر
تا دامن کغن نکشم زیر پای خاک *** باور مکن که دست زدامن بدارمت
khahesh mikonam khanoome ahangari .khosh bashin hamsiheshab khosh
تو به جان و دلی جفا کوشم/ من به جان و دلم وفا کوشت
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست *** نهد بپای قدح هرکه شش درم دارد
تو را نادیدن ما غم نباشدکه در خیلت به از ما کم نباشد
در دژاسن خیال به سر شد زمان عمر و هنوز *** بلای زلف سیاهت به سر نمی آید(الی)
درویش را نباشد برگ سرای سلطان *** ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن تئان زد
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کنکس عیار زر خالص نشناسد چو محک
مادر و بابا و اصل خلق اوست/ ای خنک آنکس که داند دل ز پوست
در این خیال ( اشتباه چاپی)
دنیای تو بینهایت همه جاش مهمونی نوردنیای من یه کف دست روی سقف سرد یک گور
رسم بد عهدی ایام چو دید ابر بهار *** گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
ترا چنانکه توئی نظر کجا بیندبقدر دانش خود هر کسی کند ادراک
قلمت تریاکی استکه ملولم کردهو اندر این قلعه ی بیمقصد ِ جونم کرده
کاردانی که بود بدرقه اش حفظ خدا *** بتجمل بنشیند بجلالت برود
همای اوج سعادت به دام ما افتداگر تو را نظری به بام ما افتد
در مسجدو میخانه خیالت اگر آیدمحراب و کمانچه زد و ابروی تو سازم
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل *** به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
کز دیدن روزگار سیرم.دیریست که در زمانه ی دوناز دیده همیشه اشکبارمعمری به کدورت والم رفتتا باقی عمر چون بسپارم
مرا دل که زپرسم که نیست دلداری *** که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
ماجرای دل خون گشته نگویم با کسزانکه جزتیغ غمت نیست کسی دمسازم
دلی که با سر زلفین او قراری داد*** کمان مبر که بدان دل قرار باز آید
می خور که هر که آخر کار جهان بدید *** از غم سبک برآمدو رطل گران گرفت
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست***با هست و پرده دار نشانم نمی دهد
تو رفیق شاپرکها من تو فکر گلهمونم
تو پی عطر گل سرخ من حریص بوی نونم
مزن بر سر نانوان دست زور *** که روزی بزندت احمق بی شعور
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی نا شادم
مصلحت دید من آنست که یاران همه کار *** بگذارند و خم طره یاری گیرند
سرت میشکنه احمق بی شعور درسته آقای سرسپار
من که قول ناصحان زا خواندی می قول رباب*** گوشمالی دیدم از هجران که اینم نپرس
دل چو پرگار بهر سو دورانی می کرد *** وندرآن دایره سرگشته پابرجا بود
دوش میگفت که من با تو وفا خواهم کرد/ لیک معلوم ندارم که کند یا نکند
در این سرای نیستی مستی تویی هستی تویی
در این سرای نیستی مستی تویی هستی تویی
عاشق عشق به هوای تو شد پشت رضا به رضای
تو شد پنجره ها خون آلودند قصه همین است و
بودست ...
بیداری سنگین است
زهر عشق با یادش شیرین است !
اذن دخول که می خوانند
بی بهانه عاشق می شویم.
دور از رخ تو دم بدم از گوشه چشمم *** سیلاب سرشک آمدو طوفان بلا رفت
در خواب بدم مرا خردمندی گفت کز خواب کسی را کل شادی نشکفت
کاری چکنی که با اجل باشد جفت می خور که بزیر خاک می باید خفت
در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر***در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز
دارم میمیرم از نبودنت
قلبم میگیره اگه از تو دور بشم:دی
زین دیار سفر کرد و کشت اهل وفا را/ در آن دیار ستاد و بلای اهل نظر شد
میان ماه من تا ماه گردون *** تفائت لط طمین تا آسمان است
مگر که لاله بدانست بیوافایی دهر *** تا به زادوبشد جام می زکف ننهاد
تفاوت از زمین تا آسمان است ...
ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی/ تا خون دل مجنون از دیده نپالاید
کمپین 300 کامنت
من بستر سکوتم
از غافله به پنهان
در این شتاب دستی
باشد امانم از جان
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت***از شوق آن حریم ندارد سر حجاز
نامرد باشد آنکه وفا نشمرد ازو / گر زو دمی ز راه مرادش جفا کشد
نیست مجال تا دلی یادِ گل و چمن کند
باز هوای باده در سایه ی یاسمن کند
دوستان شبتون بخیر ، مرسی جناب سرسپار
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است *** فدای قد تو هر سرو بن که بر لب جوست
دولت پیر مغان باد که تا باقی سهل است***دیگری گو برو ونام من از یاد ببر
تا دامن کغن نکشم زیر پای خاک *** باور مکن که دست زدامن بدارمت
khahesh mikonam khanoome ahangari .
khosh bashin hamsihe
shab khosh
تو به جان و دلی جفا کوشم/ من به جان و دلم وفا کوشت
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست *** نهد بپای قدح هرکه شش درم دارد
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
در دژاسن خیال به سر شد زمان عمر و هنوز *** بلای زلف سیاهت به سر نمی آید(الی
)
درویش را نباشد برگ سرای سلطان *** ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن تئان زد
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
مادر و بابا و اصل خلق اوست/ ای خنک آنکس که داند دل ز پوست
در این خیال ( اشتباه چاپی)
دنیای تو بینهایت همه جاش مهمونی نور
دنیای من یه کف دست روی سقف سرد یک گور
رسم بد عهدی ایام چو دید ابر بهار *** گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
ترا چنانکه توئی نظر کجا بیند
بقدر دانش خود هر کسی کند ادراک
قلمت تریاکی است
که ملولم کرده
و اندر این قلعه ی بیم
قصد ِ جونم کرده
کاردانی که بود بدرقه اش حفظ خدا *** بتجمل بنشیند بجلالت برود
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را نظری به بام ما افتد
در مسجدو میخانه خیالت اگر آید
محراب و کمانچه زد و ابروی تو سازم
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل *** به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
کز دیدن روزگار سیرم.
دیریست که در زمانه ی دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت والم رفت
تا باقی عمر چون بسپارم
مرا دل که زپرسم که نیست دلداری *** که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
ماجرای دل خون گشته نگویم با کس
زانکه جزتیغ غمت نیست کسی دمسازم
دلی که با سر زلفین او قراری داد*** کمان مبر که بدان دل قرار باز آید
می خور که هر که آخر کار جهان بدید *** از غم سبک برآمدو رطل گران گرفت
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست***با هست و پرده دار نشانم نمی دهد