دوباره دلم گرفت ، رفقام هم نبودن ، رفتن و دیگه کسی نیس مثل الیار که با هم شعر بخونیم ...
ولی گفتم با هم مشاعره کنیم.
بیا تو نظرات رفیق تا امشبم اینجوری صبح کنیم ... :|
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست ***نقطه دوده که در حلقه جیم افتاده است
دل مرده بدم ، چو نامه بر خوانده شدم*** از هر حرفی هزار جان یافت دلم
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد*وجود نازکت آزرده گزند مباد
میزند چون تیغ طعنم خواه دشمن خواه دوست/ میکشم تیغ زبان ورنه جفا خواهم کشید
دلی غیب نمای است و جام جم دارد *** زخاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
معنای اینهمه سکوت چیست؟من گم شدم در تو یا تو گم شدی در منای زمان....!
نبود شرط محبت که بنالند از دوست/ زانک هر درد که از دوست بود عین دواست
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن*که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
دل جمله حکایت از بهار تو کند/ جان جمله حدیث لالهزار تو کند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن* که دوست خود روش بنده پروری داند
ترا صبا مرا آب دیده شد غمازه *** وگرنه عاشق و معشوق راز دارنند
چون پرده بسویی دل بر انداخنه ام*** بشناخته ام که هیچ نشناخته ام
دوش از مسجد سوی میخانه آمد* پیر ماچیست یاران طریقت بعد ازین تدبیر ما
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری برحذر باش که سر می شکند دیوارش
مهندس فلکی راه دیر شش جهتی *چنان ببست که ره نیست زیر دام مغاک
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا/ بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
سلام دوستان شب خوشمنم بازی
شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایل *کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
هشت سالت از آن نپرسیدم به هیچ***که پرت دیدم ز جهل پیچ پیچ
کشت و زاد از پی بیشی غلامانش کنند/ چار مادر که در این نه پدر آمیختهاند
ای صبا گر به جوانان چمن باز رسی *خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
منم اومدم.
چون است حال بستان باغ نو بهاریکز بلبلان برآمد فریاد بی قراری
ای هوای دیدنت سوز آه منگوشه ابروی تو قبله گاه من
چو تویی یار مرا تو به از این دار مرا تو/ برسان قوت حیاتم که تو یاقوت زکاتی
دل من در هوای روی فرخ * بود آشفته همچون موی فرخ
نهانی ندانم ترا دوست کیست/ بدین آشکارت بباید گریست
من به نفع siavash_pce میکشم کنار! ولی حواسم بهتون هست! D:
خرم آن روز کزین مجلس ویران برومترک جان کرده و در ژی جانان بروم
ت: تو را باز دیدن آرزوییست/ ز رویت بوسه چیدن آرزوییست
آن همه عشق که داشت آن پیر گوسفند*** همه اش رفت به باد شد سیر گرگ
گویند رقیبان که ندارد سر تو یار/ سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟
گفتم که خواجه کی بسر حجله می رود*** گفت آنزمان که مشتری و مه قرآن کنند
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی آن منی کجا روی بی تو به سر نمی شود
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبتتو در میان گلها چون گل میان خاری........
مرسی ph لااقل به خودم خودتو معرفی کنببینم کی بودی؟؟؟؟
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد *** ناله ها کرد درین کوه که فرهاد نکرد
دوش می آمد او رخساره برافروخته بودتا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
دلی کو عاشق رویت نباشد *** همیشه غرق خون جگر باد
دلبرا عمریست تا من دوست میدارم ترا/ در غمت میسوزم و گفتن نمییارم ترا
امروز که محتاج توام جای تو خالیستفردا که بیایی به سراغم نفسی نیست
اگر نه در خم چوگان او رود سر من *** زسر نگویم و سر خود چه کار بازآید
دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار *** گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
دوست یک دم نیست خاموش از سخن/ گوش کو تا بشنود گفتار او
باشه حتما بعدا میگم! شب همگی بخیرالتماس دعا
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم...
من دارم تو آدمکها میمیرم تو برام از پریها قصه میگیمن توی پیله وحشت میپوسم برام از خنده چرا قصه میگی
مستم کن آنچنان که ندانم زبیخودی *** در عرصه خیال که آمد کدام رفت
مکن، ای پسر، که وفا کن به روزگار و مدت/ من ازین صفت بگردم، تو بدان صفا نمانی
یارم چو قدح بدست گیرد *** بازار بتان شکست گیرد
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست ***نقطه دوده که در حلقه جیم افتاده است
دل مرده بدم ، چو نامه بر خوانده شدم*** از هر حرفی هزار جان یافت دلم
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد*وجود نازکت آزرده گزند مباد
میزند چون تیغ طعنم خواه دشمن خواه دوست/ میکشم تیغ زبان ورنه جفا خواهم کشید
دلی غیب نمای است و جام جم دارد *** زخاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
معنای اینهمه سکوت چیست؟
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من
ای زمان....!
نبود شرط محبت که بنالند از دوست/ زانک هر درد که از دوست بود عین دواست
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن*که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
دل جمله حکایت از بهار تو کند/ جان جمله حدیث لالهزار تو کند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن* که دوست خود روش بنده پروری داند
ترا صبا مرا آب دیده شد غمازه *** وگرنه عاشق و معشوق راز دارنند
چون پرده بسویی دل بر انداخنه ام*** بشناخته ام که هیچ نشناخته ام
دوش از مسجد سوی میخانه آمد* پیر ماچیست یاران طریقت بعد ازین تدبیر ما
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری
برحذر باش که سر می شکند دیوارش
مهندس فلکی راه دیر شش جهتی *چنان ببست که ره نیست زیر دام مغاک
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا/ بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
سلام دوستان شب خوش
منم بازی
شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایل *کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
هشت سالت از آن نپرسیدم به هیچ***که پرت دیدم ز جهل پیچ پیچ
کشت و زاد از پی بیشی غلامانش کنند/ چار مادر که در این نه پدر آمیختهاند
ای صبا گر به جوانان چمن باز رسی *خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
منم اومدم.
چون است حال بستان باغ نو بهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بی قراری
ای هوای دیدنت سوز آه من
گوشه ابروی تو قبله گاه من
چو تویی یار مرا تو به از این دار مرا تو/ برسان قوت حیاتم که تو یاقوت زکاتی
دل من در هوای روی فرخ * بود آشفته همچون موی فرخ
نهانی ندانم ترا دوست کیست/ بدین آشکارت بباید گریست
من به نفع siavash_pce میکشم کنار! ولی حواسم بهتون هست! D:
خرم آن روز کزین مجلس ویران بروم
ترک جان کرده و در ژی جانان بروم
ت: تو را باز دیدن آرزوییست/ ز رویت بوسه چیدن آرزوییست
آن همه عشق که داشت آن پیر گوسفند*** همه اش رفت به باد شد سیر گرگ
گویند رقیبان که ندارد سر تو یار/ سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟
گفتم که خواجه کی بسر حجله می رود*** گفت آنزمان که مشتری و مه قرآن کنند
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی تو به سر نمی شود
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها
چون گل میان خاری........
مرسی ph لااقل به خودم خودتو معرفی کن
ببینم کی بودی؟؟؟؟
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد *** ناله ها کرد درین کوه که فرهاد نکرد
دوش می آمد او رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
دلی کو عاشق رویت نباشد *** همیشه غرق خون جگر باد
دلبرا عمریست تا من دوست میدارم ترا/ در غمت میسوزم و گفتن نمییارم ترا
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که بیایی به سراغم نفسی نیست
اگر نه در خم چوگان او رود سر من *** زسر نگویم و سر خود چه کار بازآید
دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار *** گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
دوست یک دم نیست خاموش از سخن/ گوش کو تا بشنود گفتار او
باشه حتما بعدا میگم!
شب همگی بخیر
التماس دعا
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم...
من دارم تو آدمکها میمیرم تو برام از پریها قصه میگی
من توی پیله وحشت میپوسم برام از خنده چرا قصه میگی
مستم کن آنچنان که ندانم زبیخودی *** در عرصه خیال که آمد کدام رفت
مکن، ای پسر، که وفا کن به روزگار و مدت/ من ازین صفت بگردم، تو بدان صفا نمانی
یارم چو قدح بدست گیرد *** بازار بتان شکست گیرد